۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

کدام طرف را انتخاب می کنید؟ / جویس کارول اوتس

جویس کارول اوتس، نویسنده آمریکایی در مقاله‌ای قدیمی در اوائل دهه هفتاد، به تامل درباره جریان‌های آن موقع در "سرزمین ادبیات" آمریکا می‌پردازد.

1 دو دهه نومیدی توام با خودخوری به زودی پایان خواهد یافت،‌ و آنهایی در میان ما [نویسندگان] که کارشان پرسه‌زدن شبانه در اطراف باغ‌‌ و قبرها شده بود، مشتاق احیا و بازسازی این سرزمین ویران‌شده خواهند شد، زیرا به ذهن ما خطور خواهد کرد که انرژی‌های رها شده در روز، در نور آفتاب، می‌توانند به همان اندازه انرژی‌های رهاشده در شب قدرتمند باشند.
در حقیقت دستاورد چنین کاری از آن دیگری بزرگتر خواهد بود؛ اعمال کردن نظم همیشه مشکل‌‌تر است، از ستودن بی‌نظمی.

در اینجا دو نظر وجود دارد:

"کتابی که می‌آفرینم، امری شخصی و خاص است. من هنگام تصنیف‌کردن مطلبی هدفی جز تصنیف‌کردن آن ندارم. به شدت و برای مدتی طولانی بر مجموعه‌ای از کلمات کار می‌کنم، تا اینکه اشتیاقی و لدتی کامل به من ببخشند."
( ناباکوف در یک مصاحبه The Listener, 1968)

"ادبیات ناب در مقایسه با مرگ کودکان بی‌شمار از گرسنگی، بی‌معناست."
(سارتر، 1964)

ناباکوف همیشه خواهد نوشت، زیرا او به نحوی عالی ناباکوف را گرامی می‌دارد. سارتر "ادبیات ناب" را رها کرده است، با این باور که توانایی‌اش، استعدادش و هوشش ارزش بیشتری برای سیاست دارند. هر دوی آنها نماینده دیدگاه‌های بسیار جذابی هستند که باید در برابرشان مقاومت کرد.

چهار مضمون، "مضمون‌های ثابت"، چه در نویسندگی معاصر و چه در نقد ادبی معاصر (که گاهی با هم درآمیخته‌اند) وجود دارد:

کمدی سیاه-- کناره‌‌جویی از هر عاطفه انسانی مهم – با فراهم آوردن مداوم این امکان برای اغلب خوانندگان که از آنچه در حال خواندنش هستند، فاصله بگیرند.
ادبیات فرسودگی The Literature of Exhaustion-- اصطلاح مد روز برای اشاره به سفرهای مرگ پست-رمانتیک افراد باهوش بی‌شمار.
آمریکا-- بازآفرینیی حقیقتا درخشان، پر از خلاقیت و کافکایی از ایالات متحده به صورت "ایالات متحده"، ماهیتی منحوس که در کنترل، یا در دسترس تعابیر ما نیست، و در حقیقت به وسیله مردمی اسرارآمیز و شرور اداره می‌شود که ما نسبت به آنها مسئولیتی نداریم.
آنتروپی-- جهان... در حال فروپاشی است...

چه شده است که باهوش‌ترین نویسندگان آمریکا، با ترغیب ویراستاران، منتقدان و همکاران نویسنده‌شان، این قدر مشتاقانه از سرمشق‌‌های خود‌انگاری مانند ناباکوف، بکت، و در زمان‌های اخیرتر و باقدرتی بیشتر بورخس را پیروی می‌‌کنند؟

چرا آنها هیچ گاه متوجه نشده‌اند که آثار شاخص این نوابع بی‌همتا، به استغراق در کتابخانه‌ای پیچیده و کاملا منظم و نیز حومه‌‌ شهری کاملا فرسوده نیاز دارد.
ما هیچکدام از اینها را در این کشور [در آمریکا] نداریم.

بورخس نویسنده‌ای شورانگیز است، اما برای افراد غیرفرهیخته نمی‌تواند مناسب باشد، او به خوانده‌شدن بوسیله نافرهیختگان اهمیتی نمی‌داد (از این لحاظ می‌گویم نمی‌داد که خود بورخس تغییر کرده است و کاملا متفاوت از آن "بورخس" مشهور می‌نویسد).
بله بکت هم نویسنده‌ای درخشان است، همان طور که چخوف هم نویسنده‌ای درخشان است، اما او ییش از هر یک از شخصیت‌های لَخت چخوفی، کاهل است، او به خودش زحمت نمی‌‌دهد که نیروی تخیلش را به سوی جهان، جایی که نهایتا می‌توان آن را به تجربه درآورد، متوجه کند.
همه ناباکوف را دوست دارند، به خصوص منتقدانی که از اجرای نقش کشیشان اعظم نسبت به الهه ناباکوف لذت می‌برند، و اما ناباکوف از آنِ ما نیست؛ او هرگز از آنِ ما نبود. او برای آمریکا هم خیری زیادی و هم شری زیادی است.

سال‌های بسیار است که بسیاری از خوش‌آتیه‌ترین نویسندگان آمریکا، فرمانبردارانه در صف ناباکوف، بکت و بورخس قرار گرفته‌اند تا از راهرویی با علامت " این راه خروجی است" به صف عبور کنند، چه مشتاقانه نوبت گرفته‌اند! آنها به اطراف‌شان، به بقیه‌ ما، می‌نگریستند که عقب مانده بودیم، و تحقیرهای قالبی را آماده داشتند: بیش از حد بوروژواست؛ بیش از حد روستایی است؛ تجربی نیست؛ خیلی خواننده دارد!

"قطعات، تنها فرم مورد اعتماد من است" این‌ها سخنان نویسنده‌ای با نبوغ قابل‌‌بحث است، که آثارش بازتاب‌دهنده اضطرابی است که باید احساس کرده باشد، در هر کتابی پس از کتاب دیگر، نویسنده‌ای که مغزش تماما به قطعاتی بدل شده است... درست مانند همه چیزهای دیگر. منفعل، بی‌هدف، بامزه، مالیخولیایی، خنده‌دار، سورئالیست (گرچه تقریبا هفت دهه از زمانی که آلفرد ژاری مضحکه "شاه اوبو" را نوشت، می‌گذرد)...

حتی ساخت این جمله، نقش آن را نشان می‌دهد: جمله با کلمه Fragments (قطعات)، یک اسم جدی و قوی آغاز می‌شود، اما به یک I (من) ضعیف ختم می‌شود.

نقطه‌ای از تاریخ وجود دارد که در ٱن سخنان وایلد به طرز هولناکی درست از آب درمی‌آید، که زندگی از هنر تقلید خواهد کرد. و اکنون چه کسی مسئول است، کسی که خودش را منفعلی هوشمند می‌دانست، کسی که گمان می‌کرد که همه طرح‌های آگاهانه را کنار گذاشته است...؟
اگر از انتخاب کردن پرهیز کنید، کس دیگری برای شما انتخاب خواهد کرد.
نویسندگانی که خودشان را به قطعات محدود می‌کنند، از هویت‌شان طفره نمی ‌روند. آنها صرفا نویسندگانی هستند که خودشان را به قطعات محدود می‌کنند. قطعات، اسم عجیب و غریبی و دست و پاگیری است، اما به هرحال واقعی است. آنها کارشان را هوشمندانه با ناشیانه انجام می‌دهند؛ مبتکرانه، یا غیرمبتکرانه (برای همین است که تصور می‌کنیم که با خواندن آخرین‌ کتاب‌شان، از پیش کتاب بعدی‌شان را هم خوانده‌ایم). این نوع بینش دچار پیری زودرس، به عنوان انتخابی آگاهانه، انتخاب قهرمانانه‌ نویسندگانی مانند سال بلو یا نورمن مِیلر است که در این زمانه نادرند، زیرا که آنها از ادعاهای بزرگ نمی‌ترسند. مِیلر به خصوص انرژی مردی را دارد که با سرنوشت به آشتی رسیده است، کسی که می‌داند خودش، سرنوشت خودش است، اما ابن وضع موردی خصوصی نیست... این وضع بخشی از شرایط روحی یک ملت است و او نمی‌تواند حتا اگر بخواهد، از آن بگریزد.

هنگامی که ما اثر تخیلی واقعا هوشمندانه‌ و نبوغ‌آمیزی را می‌خوانیم، با تحسین لبخندی از روی شگفتی به آن می‌زنیم، اما هیچ گاه قلب‌های ما تندتر نمی‌زند.

اما بگذارید پایان‌بندی رمان "سیاره آقای زاملر" [نوشته سال بلو] را مورد ملاحظه قرار دهیم که آنقدر قدرتمند است کعه ما را فورا به دوباره خواندن کل رمان وادار می‌کند، زیرا ما در فرآیند خواندنش تغییر کرده‌ایم، و اکنون در نتیجه‌گیری پایانی آماده‌ایم که خواندن آن را دوباره شروع کنیم. زاملر نه تنها به "شرایط قراردادش عمل کرده است"، بلکه آگاه است که این کار را کرده است و می‌داند که چرا.
"برای اینکه حقیقتش این است. حقیقتی که همه ما می‌شناسیمش. خدایا - که می‌شناسیمش، که می‌شناسیمش، می‌شناسیمش، می‌شناسیمش."

اگر مجبور باشیم که بین بیان ناباکوف و بیان سارتر یکی را انتخاب کنیم، احتمالا بیان سارتر را انتخاب خواهیم کرد. اما نبایست به انجام این کار وادار شویم. ما تنها باید ادبیات "ناب" را ، "خلوص" گندزدایی‌شده آن ادبیاتی که او خوارش می‌شمرد،‌ را رد کنیم، و خودمان را به خود ادبیات متعهد کنیم، که به سادگی به هیج عصری تعلق ندارد، مگر عصری که به آفرینش آن یاری می‌رساند.
New York Times, 4 June, 1972
به نقل از مجله سمرقند ، سال اول، شماره سوم و چهارم، 1382
................................................................
این لینک هم برای اطلاعات بیشتر.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ترجمه این مقاله متن را نامفهوم کرده است. من چند بار خواندمش اما نتوانستم بفهمم بعضی از جمله چه هدف و معنایی دارند!

Ojan گفت...

تا حدی حق با شماست
ترجمه مال چند سال پیش است و فرصت ادیت پیدا نکردم.
شاید هم مشکل ناشی از ارجاعات نویسنده به افراد و گرایش‌های ادبی در آن زمان باشد که نیاز به توضیج دارند.
فعلا همین‌طوری قبول کنید،‌ تا سر فرصت دستی به سر و روی متن بکشم

Ojan گفت...

کاملا حق با شماست
تا حایی که می‌توانستم درستش کردم

ناشناس گفت...

سلام
من آن ناشناسم و ممنونم که مقاله را درست کردید. مشتریتان شدم! راستی زمینه شغلیتان چیست؟