۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

سلام پاکس، از وبلاگ نویسی تا ستون نویسی گاردین


مطلب زیر ( به نقل از روزنامه شرق سال 1383) از روی مک‌کارتی از روزنامه گاردین در سال 2004 درباره " سلام پاکس" ( نام مستعاری متشکل از دو کلمه عربی "سلام" ولاتین "پاکس" هر دو به معنای صلح)ااست که به بلاگر بغداد مشهور شد. اکنون می‌دانیم که نام واقعی بلاگر بغداد "سلام الجنابی"-پسر عدنان الجنابی، نماینده فعلی سنی پارلمان عراق- است. وبلاگ او با عنوان Where is Raed تا 18 آگوست 2004 ادامه یافت. بعد از آن او وبلاگ Shut up you fat whiner به راه انداخت که تا 18 جولای 2006 آپدیت می‌شد. نوشتن او برای گارین هم تا فوریه 2005 طول کشید. اخیرا او نوشتن وبلاگ جدبدی را با نام Salam Pax: The Baghdad Blogger روی وردپرس آغاز کرده است.

......................................................................................


از همان لحظه كه فردی كه بعدها به نام «وبلاگ نویس بغداد» مشهور شد با نام مستعار «سلام پاكس» ( Salam Pax ) شروع به ثبت خاطراتش در آدرس dear _raed. blogspot.com به زبان انگلیسی كرد، این نوشته ها به قدری خوب بودند كه هویت واقعی نویسنده مورد تردید قرار گرفت. اما «سلام» واقعاً در بغداد می زیست. در بغداد هم كسی از هویت او و اینكه چه خطری را متحمل می‌شود خبری نداشت. اكنون نیز در عراق به جز گروهی برگزیده از دوستان معتمدش كسی از هویت او اطلاعی ندارد.

او به طنز بزرگ این جنگ بدل شد. در حالی كه روزنامه ها و تلویزیون های بزرگ جهان پول هنگفتی را خرج پوشش خبری جنگ در عراق می كردند، تأملات اینترنتی یك جوان عراقی شوخ طبع كه در ساختمانی دو طبقه در حومه بغداد زندگی می كرد در ارائه كردن گیراترین توصیف از زندگی روزمره حین جنگ در عراق بر آنها پیشی گرفت.

مانند هر چیز دیگر در عراق قرار نبود ماجرا به این صورت رخ دهد. در ژوئن سال ۲۰۰۲ «سلام» (این بخش نام او واقعی است) معمار ۲۹ ساله تازه فارغ التحصیل شده ای بود كه با والدین و برادرش در بغداد زندگی می كرد. بهترین دوست او «رائد» ۲۵ ساله یك اردنی- فلسطینی بود كه به هنگام تحصیل معماری در دانشگاه بغداد با او آشنا شده بود و اكنون در حال گذراندن درجه فوق لیسانس در اردن بود. رائد در بهترین حالات تنها گاه به گاه برای «سلام» ای‌میل می‌فرستاد. بنابراین «سلام» شروع به نوشتن اخبارش از خانه روی یك وبلاگ كرد تا بتواند هر وقت خواست قلم اندازهایش را برای دوستش بفرستد.هیچ كس زحمت نگاه كردن به این وبلاگ را به خود نداد.

به قول «سلام»: «در ماه های اول نوشته هایم چرند بود: خبرهایی مثل اینكه فلان دختر ازدواج كرد یا اینكه آنفلوانزا گرفتم و چیزهایی از این قبیل. اصلاً به فكرم هم نمی رسید كه این وبلاگ بعدها این همه سروصدا به پا كند.»اما او به زودی شروع به جست وجوی سایر «بلاگر»ها كه نوشته هایشان را روی اینترنت می فرستادند كرد. معدودی از افراد از دنیای عرب به انگلیسی می نوشتند و نوشته های آنها هم صرفاً عقیدتی بود و خبری از واقعیت های روزانه عراق در آنها نبود.

به این ترتیب «سلام» تشویق شد كه از مخفی گاه بیرون بیاید و خودش را در وب سایت بلاگرها یك عراقی معرفی كند و به موضوعاتی در مورد زندگی روزمره در بغداد بپردازد كه در وبلاگ های دیگر به آنها اشاره ای نمی شد.هنگامی كه او به نوشتن با جزئیات بیشتر پرداخت، شروع به ذكر مرارت های ناگفته زندگی در عراق تحت رژیم خودكامه صدام حسین كرد. ندرتاً می شد كاری را در عراق آن روز كرد كه از اقدام او خطرناك‌تر باشد. در عراق صدام حسین بیش از ۲۰۰ هزار نفر به خاطر جرائمی بسیار سبك‌تر از انتقاد آشكار از رژیم كه سلام در نوشته هایش انجام می داد، ناپدید شده بودند. اكنون بعد از سقوط صدام فعالان حقوق بشر در حالی كه میراث ۲۳ ساله سبعیت و خشونتی غیرقابل تجسم را كاوش می‌كنند و هر چند روز یك بار با گور دسته جمعی جدیدی روبه رو می‌شوند.

"سلام" مانند همه عراقی ها با این خطرات آشنا بود. دست كم چهار نفر از بستگان او ناپدید شده بودند. در سال پیش از آن بدون دلیل واضحی یكی از دوستانش در حالی كه در اتومبیلش نشسته بود، با شلیك گلوله به سرش فوراً اعدام شده بود و دو نفر از دوستان دیگرش دستگیر شده بودند، یكی از آنها بعداً آزاد شد ولی نفر دیگر كه دوست نزدیك «سلام» بود هرگز بازنگشت.«سلام» به رغم خطرات به نوشتن یادداشت های روزانه اش ادامه داد. او توصیفاتی ساده، اما صمیمی از زندگی در«هتل پاكس» نامی كه به خانه شان داده بود، بیان می‌كرد كه با نزدیك شدن جنگ به سرعت از بستگان نگران پر می‌شد.

او همان طور آزادانه از قیمت اوج گرفته گوجه فرنگی صحبت می‌كرد كه از ورود شبه نظامیان ترسناك حزب بعث كه در میان وحشت همسایگان، خانه ای خالی را به سنگری نظامی بدل می كردند. او یا در دفتر یك شركت معماری كه نمایندگی آن را در بغداد داشت و یا در اتاق خواب به هم ریخته و آشفته اش می‌نوشت، پرده های حائل پنجره ها را می‌پوشاند تا سه كامپیوتر او را كه هر كدام به كلافی از سیم و تخته‌های مدار متصل بودند، از آفتاب میانه روز حفاظت كند. پوستری از فیلم ماتریكس بر روی دیوار نصب شده بود و انبوهی از كتاب‌ها و سی دی‌های كامپیوتری روی كف اتاق پخش و پلا بودند.

در اینجا بود كه «سلام» می نشست و به طور خستگی ناپذیری درباره جنگ قریب الوقوع، با «رائد» كه پیش از جنگ به بغداد بازگشته بود و دوست دیگرش «غیث» - یك فارغ التحصیل جوان و زبان آور دیگر معماری كه بیشتر زندگی اش در بزرگسالی صرف فرار از خدمت نظام شده بود _ سخن می گفت. آنها مشتاقانه درباره سقوط صدام صحبت می‌كردند، اما در عین حال وحشت‌زده هم بودند. وحشت فراخوانده شدن به خدمت نظام، زیرا همه مردان جوان جزء نیروهای احتیاط به حساب می آمدند و وحشت نابود شدن به وسیله یك بمب آمریكایی. اما نوشته های «سلام» حتی هنگامی كه جنگ در شرف وقوع اجتناب ناپذیر می نمود، به نحوی قابل توجه عاری از احساساتی گری است.

او در نوشته ای در ۱۶ فوریه یك ماه پیش از تهاجم آمریكا روی وبلاگش نوشت: «امروز به مادرم كمك كردم تا اسباب ها را بسته بندی كند، ما تصمیم نگرفته ایم كه بغداد را در صورت وقوع آن، ترك كنیم، مگر آنكه مطلقاً مجبور به این كار شویم. من و مادرم اسباب كش های خوبی هستیم و در كارمان مهارت خاصی داریم. بدترین آدم ها موقع اسباب كشی آدم های احساساتی هستند. آن نوع اشخاصی كه موقع اسباب كشی مرتب به یاد اینكه فلان وسیله را كی خریده اند می افتند؛ ما با خونسردی كامل كارمان را انجام دادیم. ما این كار را بارها انجام داده ایم. ما اسباب‌كش‌های زنجیره ای هستیم.»«سلام» خجالتی است اما طنز زیركانه و گاه بدبینانه ای دارد كه به راحتی در نوشته هایش جلوه می كند.

با این حال گاهی زبان شوخ او در برابر تصاویر مرگ و جنگی كه بر روی صفحه تلویزیونی متصل به یك دیش ماهواره ای غیرقانونی روی سقف می بیند بند می آید. او در ۲۱ مارس ۲۰۰۳ در اولین هفته جنگ می نویسد: «بی بی سی صحنه هایی از عراقی های تسلیم شده را نشان می داد. جوان ترین پسرعمویم زیر لب غر می زد «خجالت آور است» خوب، تسلیم شدن برای آنها بهتر است، اما در هر حال دیدن آنها كه پرچم سفید بلند كرده اند، باعث می شود آدم در درون خودش احساس حقارت كند.»
تا آن زمان وبلاگ او از محلی برای «چت»های مهمل به گزارش دهنده ای تكان دهنده ارتقا یافته بود كه به نظر می رسید محرك آن اشتیاق او برای مقابله با رژیم و مستند كردن سقوط آن بود. هنگامی كه بعدها از او پرسیدم كه چرا خطر ماندن در بغداد در حین جنگ را قبول كرده و به خارج نگریخته است، جایی كه به عنوان یك عراقی مرفه و تحصیلكرده با زندگی سختی روبه رو نبود، تقریباً به او برخورد.

پاسخ داد: «من باید می ماندم. اینجا كشور من است، زادگاه من است، من باید آنچه را بر سرش می آمد می دیدم.» با این حال او در هفته‌های نهایی پیش از جنگ به طرز فزاینده ای نگران بود كه ماموران «مخابرات»، سازمان هولناك اطلاعات عراق، به او دست یابند. او می‌گوید: «آنها نه تنها بدگمان هستند، بلكه به سرشان هم می زند.» در یك مرحله رژیم عراق وب سایتی را كه او نوشته‌هایش را روی آن می فرستاد یعنی blogspot.com مسدود كرد. «ممكن بود كه آنها ماجرا را فهمیده باشند، چند روزی را با این فكر كه آخر كار رسیده است گذراندم. بعد از چند روز انتظار وقتی اتفاقی نیفتاد. گفتم: خوب، دوباره شروع می كنم. پشت سرهم ریسك های احمقانه می كردم.»

تدریجاً خبر نوشته ها شروع به ظاهر شدن در روزنامه های بریتانیا و ایالات متحده كرد. در یك مرحله از جنگ هنگامی كه او هنوز به اینترنت دسترسی داشت و می‌توانست نوشته هایش را پست كند، بخش عربی بی بی سی و صدای آمریكا گزارش هایی در مورد او پخش كردند. پدرش كه گزارش ها را شنیده بود، برای اولین بار حدس زد كه آنها به پسرش اشاره می كند «وقتی كه پدر گزارش‌ها را شنید، مطمئن بود كه واقعه بدی رخ می دهد.»

در آن زمان ۲۰ هزار نفر نوشته‌های «سلام» را می خواندند و وبلاگ او به پرطرفدارترین «لینك» خاطرات بدل شده بود.بعد حدود ۱۰ روز مانده به جنگ، رژیم همیشه بدگمان عراق تمام اتصالات به اینترنت را ناگهان قطع كرد. «سلام» با اینكه دیگر نمی توانست خاطراتش را پست كند، به نوشتن ادامه داد: «پس از هشت سال نوشتن این كار به عادتم بدل شده بود.» او گاهی هنگامی كه مولد برق كار می كرد، از كامپیوترش استفاده می كرد. خاطرات او در آن دوران توصیف كننده بمباران سراسری بغداد و نظامیان و «فدائیان» از خود بی خود شده بود.

او می گوید: «مردم داستان های فوق العاده اعجاب آور و بسیار مهمی برای بازگویی خواهند داشت. ما كه در بغداد در چهاردیواری محفوظمان نشسته بودیم، هرگز چنین ماجراهایی را از سرنگذراندیم. افرادی هستند كه مصائب بیشتری را تحمل كردند.»«سلام» بعدها نوشته هایش را جمع آوری كرد و برای «دایانا مون»، یك دوست وبلاگ نویس مورد اعتماد در نیویورك ای میل كرد تا او آنها را روی سایت بفرستد. او در مورد اهمیت نوشته هایش تواضع به خرج می دهد، اما در عین حال از دست كسانی كه در صحت آنها تردید دارند دلخور است. وقتی در یك مرحله از جنگ او نام وبلاگش را به جای «سلام پاكس» صرفاً به «رائد عزیز» تغییر داد، بسیاری فكر كردند جناس قلب عنوان «سلام پاكس» [سلام در عربی و پاكس در انگلیسی به معنای صلح و آشتی است] اشاره به این مطلب است كه اصلاً چنین شخصی وجود ندارد و وبلاگ محصول كار مأموران اطلاعاتی عراقی یا آمریكایی است.

تلمیحات او به «دیوید بووی» [ستاره راك انگلیسی] و فیلم های هالیوودی به طرز غیرمعمول آشنا به نظر می رسید و برای همین در غرب هویت او مورد تردید قرار گرفته بود.درواقع تجربه او در غرب به دو دوره طولانی اقامت در وین در دوران كودكی بازمی گردد كه پدرش در آنجا به عنوان تاجر كار می كرد، او هفت سال را به تنهایی در آنجا به عنوان دانشجو گذراند و در سال ۱۹۹۶ به خاطر تقاضای والدینش به بغداد بازگشت. او معتقد است كه افراد مردد درباره او در غرب به علت نخوت فرهنگی نمی توانند بپذیرند كه یك عراقی علائق مشتركی با آنها داشته باشد یا قادر باشد با شیوایی و طنز به انگلیسی بنویسد: «من در واقع در فرهنگ خودم غریبه به حساب می آیم، چندان به موسیقی عربی گوش نمی دهم و روزنامه های عربی را هم معمولاً نمی خوانم چرا كه معتقدم هر روزنامه عربی ابزار دست یك دولت است. آنها مرا عصبانی می كنند.»

بیشترین انتقادها از جانب آمریكایی های طرفدار جنگ ابراز شد كه از انتقادهای گزنده «سلام» از مقاصد آمریكا در عراق از كوره در رفته بودند، او مرتباً با رائد و غیث در مورد اینكه آیا این جنگ توجیهی داشت بحث می كرد. او از ابراز شادی از تهاجم آمریكایی ها به عراق اكراه داشت، اما او مانند بسیاری از عراقی ها می گوید كه تنها یك تهاجم خارجی می توانست صدام را سرنگون كند و انتظار اكثر مردم را برآورده سازد.او در همان حال مانند اغلب عراقی ها از هرج و مرج و بی قانونی كه بلافاصله پس از سقوط رژیم، بغداد را فراگرفت بسیار ناراحت است. «آمریكایی ها وقتی تسلط اوضاع را به دست گرفتند كاری برای جلوگیری از هرج ومرج نكردند، عذری برای آنها در این قصور وجود ندارد. دو ماه هرج و مرج بیش از حد تحمل است، سه ماه كه فاجعه است.»برق شهر هنوز در بهترین حالات گهگاه وصل می شود و راه درازی تا اعاده دولت ملی وجود دارد. بسیاری از وزارتخانه ها تخریب شدند و اما اینكه آمریكایی تنها از وزارت نفت حفاظت كردند چه پیامی را به عراقی ها می دهد؟

به قول «سلام» از همین حالا بعضی ها از روزهای خوب دوران صدام حرف می زنند. در حالی كه از سلاح های كشتارجمعی در عراق خبری نیست، نیروهای افراطی در حال قدرت گرفتن هستند و بمب گذاری ها و حملات روزانه به نیروهای آمریكایی ادامه دارد.

شاید هنوز نوشتن مهمترین فصول خاطرات وبلاگ نویس بغداد باقی مانده باشد، «سلام» همچنان به نوشتن روی اینترنت ادامه می دهد و اكنون هر دو هفته یكبار ستون ثابتی در روزنامه گاردین دارد.

هیچ نظری موجود نیست: