1 ادبیات نیمه دوم قرن بیستم، زمینهای بسیار پیمودهشده است و به نظر میرسد هنوز شاهکارهای عمدهای باقی مانده باشند که انتظار کشف آنها به وسیله جویندگان مشتاق زبانها برود. با این حال من حدود ده سال پیش، هنگام زیرو رو کردن صندوقی از کتابهای جلد کاغذی رنگ و رو رفته در "چارینگ کراس رُد" [در لندن] درست به چنین کتابی برخوردم: "تابستان در بادن- بادن"، کتابی که من آن را جزء والاترین و اصیلترین دستاوردهای صد سال اخیر ادبیات تخیلی و نیمهتخیلی به شمار میآورم.
پی بردن به دلایل مهجور ماندن این کتاب مشکل نیست. پیش از هر چیز، مولف کتاب، نویسندهای حرفهای نبود. لئونید تسیپکین (Leonid Tsypkin) پزشک و پژوهشگری برجسته بود که حدود صدها مقاله در مجلات علمی اتحاد شوروی و سایر جاها به چاپ رساند، اما – دور از هر مقایسهای با چخوف و بولگاکوف - این پزشک /نویسنده روسی در طول عمرش چاپ حتی یک صفحه از اثر ادبیاش را به چشم ندید.
سانسور و تهدیدهای آن تنها بخشی از ماجرا هستند. مطمئنا رمان تسیپکین نامزد خوبی برای چاپ رسمی نبود. اما این اثر وارد مسیر سامیزدات (چاپ زیرزمینی) نشد، بلکه نزد تسیپکین، بیافتخار با اندوهی مقاومتناپذیر و بیمیل به پذیرفتن خطر طرد شدن از سوی نخبگان غیررسمی ادبی باقی ماند، کاملا بیرون از حلقههای مستقل یا زیرزمینی ادبی که در دهههای 60 و 70 در مسکو رونق داشتند، دورانی که او برای گذاشتن در کشوی میز مینوشت. برای خود ادبیات.
در حقیقت، چیزی شبیه به معجزه بود که اصولا "تابستان در بادن-بادن"از بین نرفت.
لئونید تسیپکین در 1926 در مینسک از والدینی روس – یهودی که هر دو پزشک بودند، زاده شد. تخصص پزشکی مادرش، ورا پولیاک (Vera Polyak)، سل ریوی بود. پدرش بوریس تسیپکین، جراح ارتوپدی بود که در شروع دوران "وحشت بزرگ" در 1934 با همین اتهامات دروغین معمول دستگیر شد و بعد از تلاش برای ارتکاب به خودکشی با پایین پریدن از پلکان زندان، از طریق مداخله دوستی بانفوذ، آزاد شد. او با پشتی شکسته روی برانکارد به خانه بازگشت، اما به موجودی بیمصرف بدل نشد و حرفه جراحیاش را تا زمان مرگ در 1961 ادامه داد. دو نفر از خواهران بوریس و یک برادرش در این دوره دستگیر و هلاک شدند.
مینسک یک هفته پس از تهاجم آلمان به شوروی در 1941سقوط کرد و مادر بوریس تسیپکین، خواهر دیگرش و دو عموزاده کمسنش در گتو به قتل رسیدند. بوریس تسیپکین، همسرش و لئونید 15 ساله، نجاتشان را از شهر مدیون رئیس یک مزرعه اشتراکی مجاور، یک بیمار سابق حقشناس، بودند که دستور داد چند بشکه ترشی از یک کامیون خارج شود تا برای جراح محترم و خانوادهاش جا باز شود. یک سال بعد لئونید تسیپکین تحصیل پزشکی را آغاز کرد و هنگامی که جنگ پایان یافت، به نزد والدینش در مینسک بازگشت و در آنجا در سال 1947 از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد. او در سال 1948 با ناتالیا میچنیکوا (Natalya Michnikova)، یک اقتصاددان، ازدواج کرد. میخائیل تنها فرزند آنها در 1950 متولد شد.
در آن زمان پیکار یهودستیزانه استالین که از سال قبل آغاز شده بود، قربانیان را به دام میانداخت و تسیپکین با کار در یک بیمارستان روانی روستایی، خود را از انظار پنهان کرد. او در سال 1957 اجازه یافت به همراه همسر و پسرش در مسکو که شغلی به عنوان آسیبشناس در انستیتوی برجسته "فلجاطفال و التهابهای ویروسی مغز" به او پیشنهاد شده بود، سکونت کند. او در آنجا جزئی از گروهی شد که واکسن فلج اطفال سِی بین Sabin (واکسن خوراکی فلج اطفال) را در اتحاد شوروی ترویج کردند؛ کارهای بعدی او در انستیتو شامل علائق پژوهشی گوناگون بود، از پاسخ بافت توموری به عفونتهای کشنده ویروسی گرفته تا زیستشناسی و آسیبشناسی میمونها.
تسیپکین شیفته ادبیات بود، همیشه مطالبی به شعر و نثر برای خودش مینوشت. در ابتدای دهه 1940، هنگامی که نزدیک به اتمام تحصیل پزشکیاش بود، به این فکر افتاد که پزشکی را به خاطر تحصیل ادبیات رها کند و خود را کاملا وقف نویسندگی کند. او با ذهنی دوپارهشده از پرسشهای روحانی روسیه قرن نوزدهم ( چگونه میتوان بدون ایمان، به خداوند، زندگی کرد؟)، به ستایش تولستوی پرداخته بود، که نهایتا داستایفسکی را جایگزین او کرد. تسیپکین همچنین دارای علائق سینمایی بود: برای مثال عشق به آنتونیونی، اما نه تارکوفسکی. در ابتدای دهه 60 به فکر شرکت کردن در کلاسهای شبانه انستیتو سینماتوگرافی افتاد تا کارگردان سینما شود، اما آن چنان که خودش بعدها گفت، ضرورت تامین مخارج خانوادهاش باعث انصرافش شد.
در همان اوائل دهه شصت بود که تسیپکین به نوشتن پرداخت؛ شعرهایی که به شدت تحتتاثیر تسوِتوا و پاسترناک بودند، شاعرانی که تصاویرشان بالای میز تحریر کوچک او آویخته بودند. او در سپتامبر 1965 تصمیم گرفت با نشان دادن برخی از اشعار غناییاش به آندری سینیاوسکی بخت خود را بیازماید، اما سینیاوسکی چند روز پیش از قرارشان دستگیر شد. تسیپکین دیگر سینیاوسکی را که یک سال از او مسنتر بود، ندید و بیش از گذشته محتاط شد. به گفته میخائیل تسیپکین که اکنون در کالیفرنیا زندگی میکند: "پدرم مایل نبود زیاد درباره سیاست صحبت یا حتی فکر کند. در خانواده ما بدون هیچ بحثی فرض بر این بود که رژیم شوروی تجسم شر است."
تسیپکین پس از چند تلاش ناموفق برای چاپ برخی از اشعارش از نوشتن باز ایستاد. بیشتر وقت او صرف تمام کردن تز دکترای علومش تحت عنوان "بررسی خواص شکلشناختی و زیستشناختی کشتهای سلولی بافتهای تریپسینیشده" میشد. تز قبلی او برای دریافت درجه PhD در مورد سرعت رشد تومورهای مغزی بود که تحت جراحیهای مکرر قرار گرفتهاند). او پس از دفاع کردن موفق از دومین تزش در 1969، حقوق بیشتری دریافت کرد، که او را از اجبار پرداختن به کار دوم به عنوان آسیبشناس یک بیمارستان کوچک خلاص کرد. او که چهل سالگی را پشت سر گذاشته بود، دوباره شروع به نوشتن کرد، اما نه نوشتن شعر، بلکه نثر.
.....................................................................
.....................................................................
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر