۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

چهار مدل پایه‌ای نظام‌های بهداشتی در جهان


حدود ۲۰۰ کشور در جهان وجود دارند و هر یک ترتیبات خاص خودشان را برای برآورده کردن سه هدف اصلی هر نظام مراقبت بهداشتی، شامل: سالم نگه‌داشتن مردم، درمان بیماران و محافظت خانواده‌ها در مقابل فشار مالی ناشی از هزینه‌های پزشکی به کار گرفته‌اند.
این نظام‌های بهداشتی علیرغم تنوعی که دارند از الگوهایی کلی پیروی می‌کنند که بر اساس آن‌ها می‌توان چهار مدل نظام بهداشتی را تشخیص داد:
  • مدل بوریجی (Beverdige Model)
مدل بوریجی از نام ویلیام بوریج مصلح اجتماعی انگلیسی و وزیر بهداشت بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم گرفته شده است که  طراح «سرویس ملی بهداشت» (NHS) در این کشور در سال 1948 بود.
در نظام‌های مراقبت بهداشتی که بر اساس مدل به وجود می‌آید، تأمین اعتبار و ارائه مراقبت‌های بهداشتی در یک نظام سازمانی منفرد صورت می‌گیرد، مانند سرویس ملی بهداشت انگلیس یا نظام‌های بهداشتی کشورهای اسکاندیناوی.
در این مدل تأمین و هزینه کردن اعتبارات بهداشتی به‌وسیله دولت و از راه پرداخت مالیات‌ها انجام می‌گیرد، همان‌طور که دولت برای مثال هزینه‌های نیروی پلیس را می‌پردازد.
بسیاری از بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها، اما نه همه آن‌ها، تحت مالکیت دولت هستند؛ برخی از پزشکان کارمند دولت هستند، اما همچنین پزشکان خصوصی وجود دارند که دستمزد کارشان را از دولت دریافت می‌کند. در بریتانیا که این نظام در آن حاکم است، شما هیچ‌وقت صورت‌حسابی از دکتر دریافت نمی‌کنید.
همه داروهای نسخه شده تحت پوشش هستند، و دولت به‌طور مرتب اهداف بهداشتی مانند حداکثر زمان انتظار در بخش اورژانس یا زمان انتظار برای عمل را تعیین می‌کند.
نظام‌های بوریجی معمولاً هزینه‌های کمتر سرانه ایجاد می‌کنند، چراکه دولت به‌عنوان تنها پرداخت‌کننده کارهایی که دکترها می‌توانند انجام دهند و برای آن‌ها درخواست دستمزد کنند، کنترل می‌کند.
کشورهایی که از برنامه بوریجی یا اشکال مشابه آن پیروی می‌کنند، علاوه بر بریتانیا، زادگاه این مدل شامل اسپانیا، اغلب کشورهای اسکاندیناوی و نیوزیلند می‌شوند.
هنگ‌کنگ نظام مراقبت بهداشتی سبک بوریجی خاص خودش را دارد، زیرا هنگامی که در سال 1997 این مستعمره سابق بریتانیا به چین واگذار شد، نظام بهداشتی‌اش را که از نظام بهداشتی بریتانیا الهام گرفته بود، حفظ کرد. کوبا حد اعلای کاربرد رویکرد بوریجی به نظام بهداشتی را نشان می‌دهد؛ نظام بهداشتی کوبا کامل‌ترین نمونه کنترل کامل دولت است.
  • مدل بیسمارکی (Bismarck Model)
نام مدل بیسمارکی، از نام اتو فون بیسمارک، صدراعظم مقتدر کشور پادشاهی پروس در قرن نوزدهم میلادی (که بخش‌هایی از کشورهای امروزی آلمان، روسیه، لیتوانی، دانمارک، بلژیک و جمهوری چک را دربر می‌گرفت) گرفته شده است.
بیسمارک مبدع دولت رفاه به‌عنوان بخشی از اقداماتش برای اتحاد آلمان در قرن نوزدهم میلادی بود.
مدل بیسمارکی از نظام بیمه استفاده می‌کند. پول سازمان‌های بیمه‌گرها که اصطلاحاً «صندوق‌هاي بیماران» (Sick Funds) نامیده می‌شوند، معمولاً به‌صورت مشترک به‌وسیله کارگران و کارفرمایان با کسر حق بیمه تأمین می‌شود.
در برنامه‌های بیمه بهداشتی نوع بیسمارکی، صنعت بیمه باید همه افراد را تحت پوشش قرار دهد و این سازمان‌های بیمه‌گر غیرانتفاعی هستند.
پزشکان و بیمارستان‌ها در کشوهای این مدل را اجرا می‌کنند، معمولاً جزء بخش خصوصی هستند. با اینکه مدل بیسمارکی یک مدل دارای پرداخت‌کننده‌های متعدد است (برای مثال 240 سازمان بیمه‌گر یا به‌اصطلاح صندوق بیماران در آلمان وجود دارد)، اما مقررات سختی در این زمینه وجود دارد که مانند مدل بوریجی با پرداخت‌کننده واحد، به دولت توانایی کنترل هزینه‌ها را می‌دهد.
 مدل بیسمارکی در کشورهای آلمان و نیز فرانسه، بلژیک، هلند، ژاپن، سوئیس، و تا حدی کشورهای آمریکای لاتین اجرا می‌شود.
در مدل بیسمارکی با توجه به اینکه خدمات بهداشتی را بخش خصوصی ارائه می‌کند، بیماران توانایی انتخاب خدمات‌دهنده را دارند. مدل بیسمارکی در کشورها اجراکننده آن ممکن است در جزئیات تفاوت‌هایی داشته باشد؛ به‌عنوان نمونه در هلند مردم بیمه بهداشتی را از مجموعه‌ای بیمه‌های خصوصی در حال رقابت می‌خرند، اما در فرانسه مردم بیمه بهداشتی پایه‌ای از یک سازمان غیرانتفاعی دریافت می‌کنند که در عمل وابسته به دولت است، درعین‌حال بیمه‌های مکمل را بنا به خواست خود از بیمه‌گرهای خصوصی می‌خرند.
 اما به‌هرحال هردوی این کشورها دولت به‌شدت در تنظیم قیمت‌های خدمات بهداشتی و تعیین بودجه ملی برای آن دخیل است. و در هر دو کشور مردم از طریق ترکیبی از پرداخت خصوصی و مالیات‌های دولتی هزینه خدمات بهداشتی را تأمین می‌کنند.
نکته مهم‌تر آن است که در هر دوی این کشورها مردم روابط درازمدت با پزشکان عمومی‌شان دارند و هر وقت بخواهند می‌توانند به آن‌ها دسترسی داشته باشند. در این کشورها هر بیماری می‌تواند حتی پس از پایان زمان روزانه کار مطب پزشک خانوادگی‌اش، مشاوره پزشکی فوری تلفنی یا حضوری دریافت کند و حتی در صورت لزوم بدون تأخیر به بیمارستان فرستاده شود.
  • مدل بیمه ملی بهداشتی (National Health Insurance)
این نظام عناصری از هر دو مدل بوریجی و بیسمارکی را در خود دارد. در این مدل ارائه‌کننده مراقبت‌های بهداشتی بخش خصوصی است، اما پرداخت هزینه‌ها از طریق یک برنامه بیمه با مدیریت دولتی انجام می‌شود که هر شهروند به آن حق بیمه می‌پردازد. از آنجایی در این نظام یک برنامه بیمه واحد و مسئله بازاریابی مطرح نیست، هیچ انگیزه مالی برای رد ادعای بیمه‌شدگان برای پرداخت هزینه‌ها یا کسب سود وجود ندارد.
وجود یک سازمان پرداخت‌کننده واحد دولتی باعث می‌شود، این سازمان قدرت فراوانی برای چانه‌زنی با ارائه‌کنندگان خصوصی مراقبت‌های بهداشتی و درمانی داشته باشد؛ برای مثال نظام بهداشتی کانادا با مذاکره با شرکت‌های داروسازی به چنان قیمت‌های پایینی برای داروها دست یافته است که آمریکاییان برای خریدن داروها با عبور از مرز شمالی این کشور به کانادا می‌روند.
این «بیمه ملی بهداشتی» با محدود کردن خدمات پزشکی که پولش را می‌پردازد یا ایجاد فهرست انتظار برای ارائه برخی از درمان‌ها، می‌توانند هزینه‌هایش را کنترل کند.
شکل کلاسیک نظام NHI در کانادا یافت می‌شود، اما برخی از کشورهای به‌تازگی صنعتی شده،‌ مانند تایوان و کره جنوبی نیز مدل NHI را برگزیده‌اند.
  • نظام پرداخت از جيب (THE Out-Of-Pocket Model)
اغلب نظام‌های استقراریافته مراقبت بهداشتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی- یعنی حدود 40 کشور از 200 کشور جهان- وجود دارند. بسیاری از کشورهای دیگر جهان به علت فقر شدید یا فقدان سازمان‌دهی نمی‌توانند مراقبت‌ها پزشکی همگانی را برای مردمشان فراهم کنند. قاعده کلی در چنین کشورهایی این است که ثروتمندان مراقبت پزشکی دریافت کنند و فقیران از خدمات کارآمد درمانی محروم بمانند.
 در مناطق روستایی در آفریقا، چین و آمریکای جنوبی، صدها میلیون نفر از افراد کل زندگی‌هایشان را بدون دسترسی به پزشک می‌گذرانند. البته این افراد ممکن است به یک شفادهنده روستایی دسترسی داشته باشند که درمان‌های خانگی که ممکن است مؤثر باشند یا نباشند، به بیماران ارائه می‌دهند.
در کشورهای فقیر، بیماران روستایی گاهی می‌توانند پول‌هایشان را روی هم بگذارند تا صورت‌حساب دکتر را بپردازند؛ در غیر این صورت ممکن است دستمزد دکتر را با اجناس تولیدی‌شان مثلاً سیب‌زمینی یا شیر بز یا هر چیز دیگری که در اختیار داشته باشند، بپردازند.
  • مشکلات نظام‌های بهداشتی اروپایی
نظام‌های اروپایی (مدل‌های بوریجی و بیسمارکی) نیز نقاط ضعف خود را دارند.
یک مشکل زمان انتظاری است که بیماران برای دسترسی به خدمات تخصصی باید بگذرانند.
این مسئله به‌خصوص در نظام‌های بهداشتی بوریجی مانند سرویس ملی بهداشت انگلیس که عملاً تنها یک فراهم‌آورنده خدمات بهداشتی وجود دارد، صدق می‌کند. یک بررسی اخیر نشان داد که حدود 15000 نفر در سنین بالای 75 هر سال در دچار مرگ زودرس ناشی از سرطان می‌شوند. کارشناسان می‌گویند درصورتی‌که تشخیص و درمان سرطان این افراد زودتر صورت می‌گرفت، تعداد این مرگ‌ها کاهش می‌یافت.
یک مشکل دیگر خدمات بهداشتی یکپارچه بهداشتی از نوع اروپایی هزینه بالایی است که بر بودجه دولت تحمیل می‌کند و مالیات‌دهندگان باید آن را بپردازند.
برای مثال فرانسه در سال 1996 برای جلوگیری از کسر بودجه بهداشتی سعی کرد بود هزینه‌های بیمه‌ها را با تعیین اهدافی تحت کنترل درآورد. اما یک دهه بعد در سال 2006 بعد نه‌تنها میزان کسری بودجه بهداشتی کاهش نیافت، بلکه دو برابر هم شد و به 49 میلیارد یورو رسید.
  • مورد آمریکا
در دستگاه مراقبت ملی بهداشت آمریکا که شکلی قطعه‌قطعه شده و بدون یکپارچگی دارد، اجزایی از همه این چهار مدل مشاهده می‌شود. برای مثال درمان کهنه سربازان بدون پرداخت پول انجام می‌شود، یعنی شبیه آنچه در بریتانیا یا کانادا به‌طور همگانی اجرا می‌شود. برای افراد بالای 65 سال بیمه Medicare وجود دارد که شبیه بیمه ملی کانادا است. برای کارگران و کارمندان آمریکایی بیمه شغلی وجود دارد که شبیه نظام بیمه آلمان است.
اما 15 درصد از آمریکاییان هستند که هیچ بیمه بهداشتی ندارند و از این لحاظ فرقی با اهالی کامبوج یا بورکینافاسو یا مناطق روستایی هند ندارند، و فقط وقتی به دکتر دسترسی پیدا می‌کنند که بتوانند صورت‌حساب دکتر را در زمان درمان از جیب بپردازند یا آن‌قدر حالشان بد باشد که در بخش اورژانس یک بیمارستان عمومی (یا دولتی) پذیرفته شوند.
 نظام بهداشتی آمریکا با نظام بهداشتی هر کشوری دیگر متفاوت است، زیرا دارای نظام‌های جداگانه مراقبت پزشکی برای طبقات متفاوت مردم است.
لایحه درمانی باراک اوباما با نام «لایحه مراقبت‌های پرداخت‌پذیر» (Affordable Care Act) که به Obamacare مشهور شده است، درواقع سازوکارهایی برای بیمه کردن همین 15 درصد افراد بدون بیمه است که پولش را درنهایت دولت فدرال می‌پردازد.
  • منبع: برگرفته از کتاب
The Healing of America: A Global Quest for Better, Cheaper, and Fairer Health Care, T.R. Reid ;Penguin Press, 2009

لئو اشتراوس و مفتش بزرگ

شادیا بی دروری
(Shadia B. Drury)


لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی یهودی آمریکایی آلمانی‌تبار که متخصص بررسی فلسفه سیاسی کلاسیک بود، بیشتر عمر حرفه‌ای‌اش را به‌عنوان استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو گذراند. او در این مقام، چندین نسل از دانشجویان را تربیت کرد و کتاب‌های بسیاری را منتشر کرد. او پس از مرگش در سال ۱۹۷۳، به‌عنوان یک از پدران فکری نومحافظه‌کاری در آمریکا شناخته شده است. شادیا بی دروری، آکادمیسین و مفسر سیاسی کانادایی، دارای کرسی پژوهشی عدالت اجتماعی در دانشگاه رجینا در این مطلب، به دیدگاه اشتراوس به مذهب و نقش آن در سیاست می‌پردازد.

***

این حقیقت که مرشد اصلی نومحافظه‌کاران آمریکا متفکری است که مذهب را تنها به‌عنوان ابزاری سیاسی تلقی می‌کند که برای توده‌ها است، اما نه برای معدودی از افراد برتر، قطعاً طعنه‌آمیز است.

لئو اشتراوس، مهاجر یهودی آلمانی که تقریباً تا زمان مرگش در سال 1973 در دانشگاه شیکاگو تدریس کرد، با این دیدگاه مارکس مخالفتی نداشت که دین افیون توده‌ها است؛ اما او درعین‌حال اعتقاد داشت که مردم به این افیون نیاز دارند؛ بنابراین او مدعی بود که آنانی که بر سر قدرت‌اند، باید دروغ‌های شرافتمندانه و شیادی‌های متظاهرانه اختراع کنند تا مردم را در منگی‌ای که به منتها درجه برای‌شان مناسب است، بمانند.

 همه نومحافظه‌کاران اشتراوس نخوانده‌اند؛ اما آن افرادی نادری که او را درک می‌کنند- چراکه او اندیشمندی بسیار پنهان‌کار بود- ایده‌های او را با وضوح تمام ابراز کرده‌اند.

 اما یک چیز است که اشتراوس به آن تصریح دارد: جامعه سکولار لیبرال غیرقابل‌دفاع است. مذهب برای ایجاد نظم اخلاقی و پایداری در جامعه سیاسی ضروری است نومحافظه‌کاران به‌طور جزمی این دیدگاه را می‌پذیرند که مذهب نوشدارویی برای همه چیزهایی است که آمریکا را بیمار می‌کند.

 استفاده از مذهب به‌عنوان ابزاری سیاسی، دو پیامد ناخوشایند دارد. اول اینکه هنگامی‌که عقاید مذهبی به راهنمای سیاست‌های عمومی بدل می‌شود، فضائل اجتماعی رواداری، آزادی و تکثر اگر به‌طورکلی نابود نشوند، دستخوش تزلزل می‌شوند. دوم اینکه استفاده از مذهب به‌عنوان ابزار سیاسی رشد یافتن گروهی نخبه از دروغ‌گویان و شیادان را ترغیب می‌کند که خودشان را از قواعدی که برای بقیه انسان‌ها اعمال می‌کنند، مستثنا می‌دانند؛ و این کار نسخه‌ای است برای خودکامگی، نه آزادی یا دموکراسی.

 این گروه همیشه خودشان با این تفکر فریب می‌دهند که هم‌سنخ خدایانی هستند که مستحق حکمرانی بر مردمان فانی عادی هستند؛ اما هیچ‌کس این ذهنیت را درخشان‌تر از داستایوسکی هنگامی‌که چهره مفتش بزرگ را خلق کرده، بیان نکرده است. او در داستان کوتاهش با همین عنوان، مسیح را به تصویر می‌کشد که برای مواجهه با کلیسای منحط و فاسد بازمی‌گردد. رئیس کلیسا، مفتش بزرگ، مسیح را به مرگ محکوم می‌کند، اما پیش از آن مکالمه‌ای طولانی و جالب با این انسان محکوم انجام می‌دهد.

 مسیح به نحوی ساده‌دلانه به این عقیده چسبیده است که آنچه انسان بالاتر از هر چیز دیگر به آن نیازمند است،‌ آزادی از قید سرکوبگر قانون اسفاری است، برای اینکه بتواند آزادانه بر اساس فرمان وجدانش میان خیر و شر انتخاب کند؛ اما مفتش به او توضیح می‌دهد که حقیقت و آزادی منشأ بزرگ‌ترین اضطراب‌های انسان‌ها هستند و انسان‌ها هرگز آزاد نخواهند بود، زیرا «ضعیف، شرور، پست و عصیانگرند.» او اعلام می‌کند که انسان‌ها تنها هنگامی می‌توانند شادمان باشند که آزادی‌شان را تسلیم کنند و در برابر معجزه، راز و قدرت سر فرود آورند. تنها آنگاه است که انسان‌ها در آرامش خواهند زیست و خواهند مرد و «در فراسوی گور، چیزی جز مرگ را نخواهند یافت؛ اما ما این راز را پنهان نگاه خواهیم داشت و برای شادمانی‌شان به آنان وعده بهشت و ابدیت خواهیم داد.»

 مفتش توضیح می‌دهد که «فریبکاری مایه رنج ما خواهد بود، زیرا ما مجبور خواهیم بود که دروغ بگوییم.» اما در پایان، «آن‌ها متحیر ما خواهند ماند و به ما به چشم خدایان خواهند نگریست.»

 اغراق نیست که بگوییم نخبه‌گرایی اشتراوس از نخبه‌گرایی مفتش بزرگ هم فراتر می‌رود. جای انکار نیست که شباهت‌های تمام‌عیاری میان این دو وجود دارد. اشتراوس، مانند مفتش بزرگ، اعتقاد داشت که جامعه باید به‌وسیله گروهی از نخبگان پرهیزگار (جرج بوش پسر و بنیادگرایان مسیحی طرفدار او کاملاً به این نقش می‌خورند). اداره شود. اشتراوس مانند مفتش بزرگ، به مذهب به‌عنوان یک شیادی پرهیزگارانه می‌نگریست (چیزی که آدم را به یاد بنیادگرایان مسیحی می‌اندازد که با نومحافظه‌کاران متحد هستند)؛ و گرچه اشتراوس با یهودیت همدلی می‌کرد، درهرحال آن را به‌عنوان «هذیانی قهرمانانه» و «رؤیایی شریف» توصیف می‌کرد، اما او مانند مفتش بزرگ، معتقد بود که بهتر است انسان‌ها طعمه این هذیان شریف باشند تا اینکه در حقیقت «ناخوشایند» غوطه‌ور شوند.

 و اشتراوس مانند مفتش بزرگ، معتقد بود که برتران اندک شمار باید بار حقیقت را به دوش کشند و با انجام این کار انسانیت را از «وحشت و یاس حیات» محافظت کنند.

جدا از همه شباهت‌های میان اشتراوس و مفتش بزرگ، موضع اشتراوس در نخبه‌گرایی هذیان‌آمیزش و نیز مردم‌گریزی‌اش از مفتش بزرگ پیشی می‌گیرد. این امر نشان می‌دهد با وجودی که ضروری نیست یک متفکر مذهبی، مردم‌گریز باشد، مذهب می‌تواند به وسیله‌ای کارآمد برای اعمال خط‌مشی‌های مردم‌گریزانه در زندگی عمومی بدل شود.

مفتش بزرگ نخبگان حاکم خود را به‌عنوان افرادی که به خاطر انسانیت بار حقیقت را به دوش می‌کشند، معرفی می‌کند؛ بنابراین مفتش بزرگ علیرغم طرد مسیح، مفهوم مسیحی خدای رنجبری را که بار انسانیت را به دوش می‌کشد، حفظ می‌کند. برعکس، اشتراوس نخبگان حاکم خود را به‌عنوان خدایان مشرکی ارائه می‌کند که آکنده از خنده‌اند. آن‌ها به جای چهره عبوس و سوگوار مفتش بزرگ، سرمست، سرخوش و شادمان‌اند؛ و البته اصلاً دلواپس شادمانی فانیان بی‌مقدار نیستند. برعکس درد، رنج و مصائب موجودات فانی باعث تفریح آنان می‌شود.

جنگ‌های تروآ و وحشیگری‌های مصیبت‌بار مشابه صرفاً جشنواره‌های برای این خدایان بودند که به قصد لذت و سرگرمی آنان ترتیب داده شده بودند. نیچه اعتقاد داشت که تنها هنگامی خدایان شاهد رنج باشند، رنج معنادار و قهرمانانه می‌شود. اشتراوس معتقد بود که خدایانی وجود ندارند که شاهد رنج انسان باشند و برای اشغال این جایگاه خالی، او مریدانش را فرا می‌خواند.
 اشتراوس معتقد بود که بهترین راه برای انسان‌های عادی برای اینکه خودشان را به مافوق حیوانات برسانند، این است که خود را به کلی وقف ملتشان کنند و مشتاقانه زندگی‌هایشان را فدای آن کنند. او ناسیونالیسمی افراطی و جامعه‌ای نظامی را بر اساس الگوی اسپارت را توصیه می‌کرد. او معتقد بود که این شیوه، بهترین امید برای یک ملت است تا از دشمنان خارجی و نیز تهدید درونیِ انحطاط، تن‌پروری و لذت‌جویی مصون بمانند. سیاست جنگ دائمی بر ضد دشمن مهاجم بهترین راه برای محافظت جامعه در برابر انحطاط سیاسی است؛ و اگر دشمنی نتوان یافت، باید اختراعش کرد.

برای مثال صدام حسین خودکامه‌ای بی‌اهمیت در سرزمینی دوردست بدون قدرت نظامی برای تهدید آمریکا بود؛ و او با بنیادگرایان اسلامی که در سال ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی حمله کردند، متحد نبود؛ اما نومحافظه‌کاران مسلط بر کاخ سفید، این تهدید را تا ابعاد غول‌آسایی گنده کردند و آمریکا را به جنگی غیرضروری کشاندند. نومحافظه‌کاران گرچه اشتراوسی‌هایی دوآتشه نیستند، اما در این دیدگاه با اشتراوس همداستان هستند که ثروت، آزادی و رفاه مردم را سست، لوس و فاسد می‌کند؛ و آنان مانند اشتراوس معتقدند که جنگ پادزهری برای انحطاط و فساد اخلاقی است؛ و این نظر باید ما را به این پرسش وادارد که آیا آنان چون به اثرات مفید چنین جنگی اعتقاد داشتند، عامدانه آمریکا را به جنگی غیرضروری نکشاندند؟

زهدگرایی شدیدی در کانون ایدئولوژی نومحافظه‌کار وجود دارد که توضیح‌دهنده علت جاذبه آن برای جناح راست مسیحی است. نومحافظه‌کاران به‌خوبی با دیدگاه‌های مبنی بر اینکه انسان‌ها بیش‌ازحد شرور هستند که آزاد گذاشته شوند، هماهنگ می‌شوند؛ لذت بیش‌ازحد گناه‌آلود است؛ و رنج بردن خوب است، زیرا باعث می‌شود انسان برای رستگاری به درگاه خداوند استغاثه کند. آمریکایی‌ها با وجود در قدرت بودن نومحافظه‌کاران و راست مسیحی می‌تواند جستجو برای شادمانی را فراموش کنند و به دنبال جنگ، مرگ و مصیبت دائمی باشند؛ و در بحبوحه همه این کشتار و فاجعه انسانی که چنین سیاست‌هایی ملزم به ایجاد آنها هستند، آنانی خنده المپی خدایان اشتراوسی را خواهند شنید که گوش‌هایی برای شنیدن آن داشته باشند.
با این توصیف، مفتش بزرگ در مقایسه با نخبگان اشتراوسی، بسیار دل‌رحم و انسان‌دوست به نظر می‌رسد.