۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

موسیقی زیرزمینی


یک گغتگوی خوب با دکتر مهدی سمتی درباره موسیقی زیرزمینی در سایت هفت‌سنگ
این هم یک تکه‌اش که جلب نظرم را کرد:

...در جامعه‌ای مثل ایران این محدودیت‌ها و امکانات در تطابق با فرهنگ، مذهب و چارچوب‌های سیاسی وجود دارند. به طور منطقی تا زمانی که ما محدودیت‌های بیشتری ـ به‌ویژ‌ه محدودیت‌های سیاسی ـ داریم، و تا زمانی که این‌چنین موسیقی به وسیله فرهنگ رسمی به رسمیت شناخته نمی‌شود، این نوع موسیقی طبق تعریف زیرزمینی خواهد بود.

با توجه به محدودیت‌های سیاسی- اجتماعی کمتر و سنت قوی‌تر دفاع از آزادی بیان در غرب طیف کوچکتری از انواع موسیقی وجود دارند که بر مبنای محدودیت‌های قانونی سیاسی و اجتماعی، به عنوان زیرزمینی شناخته شوند، این بدان معنی است که محدوده وسیعی توسط موسیقی‌دانان زیرزمینی ایران پوشش داده می‌شود. (همانطور که پیش از گفتم این موسیقی موضوعات زیادی را در بر می‌گیرد.)در عین حال، محدودیت‌های موجود همه هم سیاسی نیستند. مذهب، فرهنگ و دیگر هنجارهای اجتماعی ما، برخی محدودیت‌های بیان مجاز را مشخص می‌کنند، که در عوض مورد اعتراض (contestation) بخش‌هایی از فرهنگ عامه‌پسند جوانان هستند...

...این حوزه‌ای است که ما می‌توانیم برخی تفاوت‌ها را بین تجربه موسیقی زیرزمینی در ایران و تجربه موسیقی عامه‌پسندی که خارج از جریان غالب در غرب شروع شد ببینیم. به نظر می‌رسد در ایران بخش عمده‌ای از موسیقی زیرزمینی توسط کسانی ساخته و شنیده می‌شود که در مقایسه با همتایان‌شان در غرب از امتیاز بالا‌تری برخوردارند. (طبقه متوسط، بالاتر از متوسط و طبقات بالاتر.)رپ ریشه‌هایش را از تجربه زندگی میان‌شهری اقتصادی فقیرشده سیاهان امریکایی دارد. همچنین هم جنبش راک و هم پانک و انشعاب‌های متنوع آنها مولفه‌های طبقه کارگر را در خود داشتند.

به نظر می‌رسد که اینچنین مولفه‌های طبقه کارگری در موسیقی زیرزمینی ایران غائب هستند، هرچند که برای اظهارنظر معین به تحقیقات بیشتری در این حوزه نیاز است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

داستان‌های علمی آمریکایی و دیگری

اورسولا لوگوین

اورسولا لوگوین (Ursula K. Le Guin)، داستان‌نویس آمریکایی، آثار مشهوری مانند "دست چپ تاریکی" در ژانر علمی-تخیلی (یا داستان علمی)‌ و رشته کتاب‌های "زمین-دریا" را در ژانر فانتزی پدید آورده است. او در داستان‌های علمی‌اش تاکید فراوانی بر علوم اجتماعی، از جمله جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی می‌کند. او در نوشته‌هایش از فرهنگ‌های "بیگانه" (alien) استفاده می‌کند تا پیامی در مورد فرهنگ انسانی به طور کل را بیان کند. نمونه‌ای از این کاربرد، در داستان "دست چپ تاریکی"‌ (The Left Hand of Darkness) است که در آن، از طریق نژاد دوجنسیتی‌ها به کاوش مسئله هویت جنسی می‌پردازد. با توجه به چنین مضامینی، می‌توان آثار علمی‌- تخیلی او را در رده "داستان‌های علمی فمینیستی" قرار دارد. البته او در آثارش ملاحظات بوم‌شناختی هم دارد. در این مقاله در سال 1975 به مردسالاری در داستان‌های علمی آمریکایی می‌پردازد.

...................................................

‌ یکی از سوسیالیست‌های بزرگ آغازین گفته است وضعیت زنان در یک جامعه شاخص کامل قابل‌اعتمادی از میزان تمدن در آن جامعه است. اگر این حرف درست باشد، آنگاه وضعیت بسیار پست زنان در داستان‌های علمی، ما در مورد اینکه این داستان‌ها اصولا تا چه حد متمدن‌اند،‌ به فکر فرو می‌برد.

جنبش زنان اغلب ما را به این حقیقت آگاه کرده است که داستان‌های علمی یا به کلی زنان را نادیده‌گرفته‌اند، یا آنها را به صورت عروسک هایی جیغ جیغو که به آنی مورد تجاوز هیولاها قرار می گیرند- یا پیردخترهای دانشمندی که در نتیجه رشد بیش از حد اندام‌های عقلانی جنسیت‌زدایی شده‌اند- یا در بهترین حالت، همسران یا معشوقه‌های پیش‌پاافتاده مردان قهرمان فرهیخته ارائه کرده‌اند. نخبه‌گرایی مردانه در داستان علمی بیداد می‌کند. اما آیا مسئله تنها نخبه‌گرایی مردانه است؟ آیا "انقیاد زنان" در داستان‌های علمی صرفا علامتی از کلیتی نیست که اقتدارگرا، تقدیس‌گر قدرت، و به شدت پدرسالار است؟

مسئله‌ای که در اینجا مطرح است، مسئله "دیگری" است - هستیی که متفاوت از خود شماست. این هستی ممکن است در جنسیت‌اش؛ در درآمد سالانه‌اش؛ یا در نحوه صحبت‌کردن و لباس پوشیدن و انجام کارهایش؛ یا در رنگ پوستش؛ یا تعداد پاها و سرهایش از شما متفاوت باشد. به عبارت دیگر "بیگانه‌ای جنسیتی" و "بیگانه‌ای اجتماعی"، و "بیگانه‌ای فرهنگی" و بالاخره "بیگانه‌ای نژادی" وجود دارد.

خوب اما بیگانه اجتماعی در داستان‌های علمی چه وضعیتی دارد؟ به قول مارکسیست‌ها "پرولتاریا" در چه وضعی است؟ آنها در کجای داستان‌های علمی قرار دارند؟ مردمان فقیر، مردمانی که سخت کار می‌کنند، و گرسنه به بستر می‌روند، در کجایند؟

آیا آنان در داستان علمی اشخاص به حساب می‌آیند؟ نه.

آنها به صورت توده‌هایی بی‌نام و نشان ظاهر می‌شوند که از فاضلاب‌های شیکاگو بیرون می‌ریزند، یا در نتیجه پرتوهای رادیواکتیو یا آلودگی به صورت میلیاردی می‌میرند، یا سپاهیانی گمنام‌اند که بوسیله ژنرال‌ها و دولتمردان به جنگ فرستاده می‌شوند. زنان در داستان‌ها جنگاوران و ساحران، مانند نقش‌های گذری در اجراهای دبیرستانی "شاهزاده شکلات" رفتار می‌کنند. گاهگاهی دختر خوش‌ ‌بر و رو در میان‌ آنها افتخار پیدا می‌کند که طرف توجهات "ناخدای فرماندهی ارشد تران" قرار بگیرد، ‌یا در میان کارکنان سفینه فضایی یک آشپز پیر عجیب و غریب، با لهجه اسکاتلندی یا سوئدی، وجود دارد که بیانگر "خرد مردم عادی" است.

مردم در داستان‌های علمی مردم نیستند. توده‌هایی هستند که تنها برای یک هدف وجود دارند: اینکه بوسیله مافوق‌های‌شان هدایت شوند.
اغلب داستان‌های علمی از دیدگاه اجتماعی، به شدت واپس‌گرا و فاقد خلاقیت‌اند و همه آن امپراتوری‌های کهکشانی، مستقیما از امپراتوری بریتانیا در 1880 اقتباس شده‌اند. همه آن سیاره‌ها- با 80 تریلیون مایل فاصله میان آنها!- به صورت دولت-ملت‌های در حال جنگ،‌ یا مستعمره‌هایی که قرار است از آنها بهره‌کشی شود یا بوسیله "امپراتوری کره زمین" در راه توسعه درون‌زا ترغیب شوند - یعنی همان به اصطلاح "مسئولیت سنگین انسان سفیدپوست"‌ [ در ادبیات دوران استعمار] - تصویر می‌شوند. خلاصه چیزی در حد "باشگاه روتاری کهکشان آلفا قنطورس".

اما وضع "دیگری"‌ فرهنگی یا نژادی در این داستان‌ها چگونه است؟ این "بیگانه" را که هر کسی او را به عنوان بیگانه می‌شناسد، قرار است مورد توجه خاص داستان علمی باشد. خوب، در داستان‌های علمی عامه‌پسند قدیمی قضیه بسیار ساده است. تنها بیگانه خوب،‌ بیگانه مرده است- چه مرد سنجاقکی آلدربارانی باشد، چه دندانپزشک آلمانی.

و این سنت هنوز ادامه می‌یابد. داستان "ماه ناپایدار" "Inconstant Moon" لری نیون همه راه‌های ‌بی‌شمارAll the Myriad Ways ، 1941) را در نظر بگیرید که پایانی خوش دارد- شامل این حقیقت که آمریکا، از جمله لوس‌آنجلس بوسیله زبانه‌ای خورشیدی آسیب نمی‌بیند. البته چند میلیون اروپایی و آسیایی به آتش کشیده می‌شوند، اما اهمیتی ندارد، در واقع به این ترتیب جهان برای دموکراسی کمی ایمن‌تر می‌شود(جالب توجه است که شخصیت زن در همین داستان، زنی کاملا بی‌مغز است، و تنها کارکردش این است که به قهرمان هوشمند و کاردان داستان بگوید آهان؟ و اوه!).

اما رویه‌ی دیگری از همین سکه هم وجود دارد. اگر شما به چیزی بربخورید که کاملا با شما متفاوت است،‌ هراس شما ممکن است به تنفر، یا ترس آمیخته با احترام بدل شود. به این ترتیب به داستان‌های همه آن موجودات خردمند و مهربانی می‌رسیم که نجات کره زمین از گناهان و مکافات‌هایش را طرح‌ریزی می‌کنند.

"بیگانه"‌ به نیم‌تنه‌ای در لباس خواب سفیدرنگ و با لبخندی عفیفانه بدل می‌شود- دقیقا همان کاری که "زن خوب" در عصر ویکتوریا می‌کرد.

به نظر می‌رسد در آمریکا استانلی وینباوم بود که "بیگانه" غمخوار را در داستان "یک ادیسه مریخی" (A Martian Odyssey) ابداع کرد. از آن هنگام به بعد از طریق افرادی مانند سیریل کورنبلات، تد استورجن و کوردوینر اسمیت، داستان علمی شرع به فاصله گرفتن تدریجی از نژادپرستی صرف کرد. روبات‌ها - هوش بیگانه- درست رفتار کردن را آغاز کردند.


جالب‌ توجه‌تر اینکه اسمیت بیگانه نژادی را با بیگانه اجتماعی در داستان "مادون‌انسان" "Underpeople" ترکیب کرد و به آنها اجازه داد که انقلاب کنند. در حالیکه بیگانه‌ها غمخوارتر می‌شدند، قهرمانان انسانی هم اینگونه می‌شدند. آنها در همان حال که شروع به استفاده از سلاح‌های لیزری کردند، بروز دادن عواطف را هم آغاز کردند. در واقع آنها شروع کردند که تقریبا انسان شوند.

اگر شما هر علاقه‌ای به موجودات انسانی یا شبه‌انسانی را انکار کنید، اگر او را کاملا متفاوت از خودتان بدانید- آنچنانکه این کار را مردان نسبت به زنان کرده‌اند و یک طبقه نسبت به طبقه دیگر انجام داده است، و یک ملت نسبت به ملت دیگر کرده است- ممکن است از او متنفر شوید یا به مبارزه‌اش بطلبید؛ اما در هر صورت شما برابری روحی‌اش، و واقعیت انسانی‌اش را انکار کرده‌اید. شما او را به یک شیء بدل کرده‌اید که تنها رابطه ممکن با او رابطه قدرت است. و به این ترتیب شما به طرز مرگباری واقعیت خودتان را تحلیل برده‌اید.

در واقع شما از خود بیگانه شده‌اید.

این گرایش در داستان‌های علمی آمریکایی به شدت قدرتمند است. تنها تغییر اجتماعی که بوسیله اغلب داستان‌های علمی ارائه می‌شود، به سوی اقتدارگرایی، غلبه بر توده‌های جاهل بوسیله گروهی از نخبگان قدرتمند بوده است- این وضعیت گاهی با لحنی هشدارآمیز، اما در اغلب مواقع کاملا با رضایتمندی بیان می‌شود. سوسیالیسم هرگز به عنوان جایگزینی برای این وضعیت به حساب نمی‌آید، و دموکراسی کاملا فراموش می‌شود. فضائل نظامی به عنوان فضائل اخلاقی شمرده می‌شوند. ثروت هدفی موجه و فضیلتی شخصی پنداشته می‌شود. سرمایه‌داری اقتصاد آزاد رقابتی سرنوشت محتوم کل کهکشان است. به طور کلی، داستان علمی آمریکایی سلسله مراتبی از مافوق‌ها و مادون‌ها است، مردانی ثروتمند، جاه‌طلب و ستیزه‌جو در صدر قرار می‌گیرند، بعد شکاف بزرگی است،‌ و بعد در کف جامعه توده‌های فقیر و بی‌سواد و بی‌نام و نشان قرار می‌گیرند،‌ و البته همه زنان. می‌شود گفت کل این تصویر به طرز عجیبی "غیر-آمریکایی"‌است. این وضعیت یک پدرسالاری کامل بابونی است، که در آن "نر آلفا"‌ در صدر قرار دارد، و گاه به گاه بوسیله مادون‌ها به طور احترام‌آمیزی تیمار می‌شود.

به نظرمن زمان آن فرا رسیده است که نویسندگان داستان‌های علمی - و خوانندگان آنها!- از خیالپردازی در مورد بازگشت به دوران ملکه ویکتوریا دست بردارند، و شروع به فکر کردن در مورد آینده کنند. من علاقمندم روزی را ببینم که "ایدئال بابونی"‌ با یک ایدئالیسم انسانی کوچک، و ملاحظه جدی مفاهیم رادیکال آینده‌نگرانه‌ای مانند آزادی، برابری و برادری جایگزین شود. و به یاد داشته باشید که حدود 53 درصد "اخوان انسانی" را "خواهران زن" تشکیل می‌دهند.

Science Fiction Studies, Nov., 1975

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

یک کتاب در یک پست: "جمهور" افلاطون


جولیان باگینی

در مسیرم به سوی آگورا اتفاق جالبی افتاد. با سقراط سینه به سینه شدم. او داشت در مورد عدالت با کوچک و بزرگ صحبت می کرد.

پولیاسکیس پرسید:‌ "شرط می‌بندم که کلی چیز در این باره می‌دانی؟"
سقراط پاسخ داد: "من اصلا چیزی نمی‌دانم. و همین ندانستن است که مرا خیلی باهوش‌تر از تو می‌کند."
"راستی."
"خوب، اما درباره عدالت، به نظر تو عدالت چیزی نیست که قدرتمندترین افراد از طریق آن کارشان را پیش می‌برند؟"
"مسلماهمین طوراست."
"اشتباه می‌کنی"
"هر چه تو بگویی سقراط."
"تو کاملا در اشتباهی،‌ به این خاطر که مثل میمون‌هایی که در غارها بزرگ شده باشند، فرق میان واقعیت و سایه‌ها را نمی دانی."
"به همین علت است که باید فیلسوفان حکومت کنند."
"اما مگر فیلسوفان، سیاستمداران مزخرفی نیستند که دست آخر به مرگ محکوم می‌شوند؟"
"چه قدر ساده و ابلهی، دوست انسان‌نمای من. این حقیقت که فیلسوفان به جای اینکه تاج پادشاهی به سر بگذارند، کشته می‌شوند،‌ثابت می‌کند که چقدر آنها برای حکومت کردن مناسب‌اند."
"آهان. تازه فهمیدم. در واقع هنوز هم نفهمیدم."
"خوب بگذار قضیه را اینجوری تعریف کنیم. یک خط عمودی را در نظر بگیر، آن را به دو قطعه تقسیم کن به طوری یک سوم آن در بالا و دوسوم آن در پایین باشد، هر کدام از این دو بخش را به همین نسبت تقسیم کن. قطعه بالاتر از همه را هوش بنام،‌ قطعه زیر آن را خرد، قطعه بعدی را عقیده و پایین‌ترین قطعه را چرندیات. واضح است؟"
"البته سقراط."
"خوب، یک انسان عادل مانند یک دولت عادل است."
"منظورت چیست؟"
"الان توضیح می‌دهم."
"ببخشید، جسارت کردم، فقط می‌‌خواستم وانمود کنم که دیالوگی جریان دارد."
"منظورم این است که شما می‌توانید همه انواع قیاس‌ها را میان چیزها برقرار کنید و اگر شما این کار را با هوشمندی کافی انجام دهید، می‌توانید یک فلسفه کامل را بر روی قیاس‌های متزلزل بسازید."
" خدایی‌اش آدم خردمندی هستی."
"من خدا نیستم، اما دوست من، بله، من خیلی خیلی خردمند هستم، اما جاهل هم هستم، پس بنابراین واقعیت خیلی پیش‌پاافتاده‌ای است."
"خیلی مانده تا حرف‌مان تمام شود؟ باید یک مقدار خرید بکنم."
"هر شخصی مزیتی دارد و باید به همان کاری بچسبید که آن را خوب انجام می‌دهد. ما مرد هستیم و هیچکس بهتر از ما چرت و پرت نمی‌گوید. بنابراین خرید را به زن‌ها و برده‌ها واگذار."
"خوب فکر می‌کنم، کمابیش به نتیجه‌ای رسیدیم، سقراط."
"خوب فردا بیا تا برایت توضیح دهیم که چرا درعالم بالا شکلی کامل از کباب وجود دارد."

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

افسانه‌ای شبیه به واقعیت

بعضی وقتها با مادر بزرگم که جزو معمرین (افرادی که عمر طولانی دارند) روستا بود می نشستم وبرای من از گذشته نقل می کرد همه حرفهایش جالب بود اما گاهی مطالبی بود که در فهم من نمی گنجید همیشه دوست داشتم آنها رابیان کنم شاید فرد دیگری هم نظری بدهد و با جمع آوری اینها به یک قرار دل برسم .

مثلا می‌گفت در گذشته در کوه (ماه رخ یا مارکوه ) انسان نماهایی زندگی میکردند که خیلی بزرگ بودند مثل ما صحبت می کردند، اما خیلی تنومند وظاهر عظیمی داشتند مثلا زنهایشان سینه‌هایی داشتند که آن را روی دوش خود می انداختند. گاهی می آمدند طرف روستا و به زنان روستا هم کمک می کردند و "یایق" کره را در ۱۰ دقیقه تمام می کردند سپس نانی می گرفتند و می‌رفتند.

از مردانشان هم همین بس که یک بار که به اشتباه تیری به سمت یکی از ایشان خورده بود دو نفره نتوانسته بودند او را از جایش بردارند و در همانجا چال کرده بودند .

مادر بزرگم خیلی از مهربانی آنها سخن می گفت ولی تعریف می کرد که انگار کمی منگل تشریف داشتند که به مرور توسط مردم از بین رفتند.
برای اطلاعات بیشتر:
http://yengejeh.nikblog.com/

ایزولاسیون اکولوژیک

روزی روزگاری روستایی بود که آن را رو به شمال در پایین کوهی ساخته بودند.
اهالی روستا از این قضیه در عذاب بودند، چون خانه‌های‌‌شان سرد و نمور بود؛ جدا از مشکلات رفت و آمد. برای حل این مشکل دو راه حل وجود داشت،‌ یا اینکه جای روستا را عوض کنند یا اینکه کوه را از میان بردارند.
روستائیان راه حل دوم را انتخاب کردند؛ منتها دنبال فردی بودند تا این طرح را اجرا کند.
بالاخره مردی رشید سوار بر اسب پیدا شد و وعده داد که این کار سترگ را انجام می‌دهد.
منتها او شرطی گذاشت: چهل روز بهترین غذاها و دخترهای روستا را به او بدهند، و سر چهل روز با قدرتی که به این ترتیب به دست آورده است، کوه را به دوش خواهد گرفت و از میان بر خواهد داشت.
دهاتی‌ها شرط را اجرا کردند و در پایان چهل روز از مرد خواستند که وعده‌اش را عملی کنند.
مرد گفت: "باشد. من کوه را به دوش می‌گیرم، اما باید طنابی به من بدهید به اندازه دور کوه."
اهالی هر چه طناب در ده بود، جمع کردند و سرهم کردند، اما باز طول ریسمان به اندازه دور کوه نمی‌شد؛ ناچار هر چه لباس رو و زیر اضافی هم داشتند، سر طناب کردند و با هزار زحمت ریسمانی فراهم شد به اندازه محیط کوه.
مرد گفت: "خیلی خوب. طناب را دور کوه بیندازید و بیاورید آن طرف کوه دست من بدهید. خودتان هم از آن طرف هل بدهید و کوه را از ریشه بکنید و بگذارید روی پشت من."
دهاتی‌ها این خواسته را هم اجابت کردند؛ و همه ساکنان از زن و مرد و پیرو جوان در این طرف کوه شروع کردند به زور زدن و هل دادن برای اینکه کوه را بکنند و بگذارند روی دوش مرد.
عرق‌ها ریختند و زورهای بسیار زدند‌، تا حدی که صداهای نامربوطی در میان‌شان بلند شد،‌ که البته آن را به شروع کنده شدن ریشه کوه نسبت دادند.
پس از چند ساعت تلاش بی‌نتیجه، اهالی به صرافت افتادند بروند آن طرف کوه و ببیند مرد رشیدی که چهل روز خورده و خوابیده و ..یده بود، در چه وضعی است.
آنجا که رسیدند، دیدند که جا تر است و بچه نیست.
مرد رشید داشت در دوردست‌ها اسب می‌تاخت.
نتیجه اخلاقی: پشت کوهی‌ها نباید به آن ور کوهی‌ها اعتماد کنند، هر چند آن ور کوهی‌ها رشید و قدبلد باشند. آدم باید با هم‌قدهایش صحبت کند.
نتیجه پزشکی: در مناطق کوهستانی کمبود ید در خاک ممکن است ضریب‌ هوشی بچه‌ها را پایین بیاورد و شاید قدشان را کوتاه کند. کمبود آهن هم شاید نقش داشته باشد. ویار خاک‌خوری هم نتیجه‌بخش نیست.
نتیجه فلسفی: ایزولاسیون اکولوژیک (و بیولوژیک و ژنتیک) به ایزولاسیون فرهنگی می‌انجامد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

چرا تلفات حوادث رانندگی در ایران این همه بالاست؟

موضوع تلفات و آسیب‌های بالای ناشی از حوادث رانندگی در ایران در سال‌های اخیر مورد بحث کارشناسان و رسانه‌ها بوده است.
آمار بالای مصدومین و عواقب بهداشتی و اجتماعی ناشی از آن لزوم ریشه‌یابی علمی و همه‌جانبه علل این وضعیت را مطرح کرده است.
اخیر در نشریه پزشکی Archive of Iranian Medicine دوماهنامه‌ای که بوسیله فرهنگستان علوم پزشکی ایران به زبان انگلیسی منتشر می‌شود،‌ گروهی از پژوهشگران ایرانی داخلی و مقیم خارج و پژوهشگران خارجی به بررسی این موضوع پرداخته‌اند.
این مقاله با عنوان "عواقب نامطلوب جراحات حمل و نقل جاده‌ای در ایران پس از موتوری‌شدن سریع" در شماره ماه مه 2009 این نشریه منتشر شده است.
نویسندگان مقاله از جمله شامل دکتر محسن نقوی و دکتر فرشاد پورملک از دانشگاه واشنگتن در سیاتل، دکتر سعید شهراز از دانشگاه هاروارد،‌ دکتر ناهید جعفری و دکتر محمد اسماعیلی مطلق از مرکز توسعه و ارتقای سلامت در وزارت بهداشت،‌درمان و آموزش پزشکی هستند.

نویسندگان در مقدمه مقاله به اهمیت موضوع تلفات جاده‌ای از لحاظ بهداشتی اشاره می‌کنند. بر اساس آمار وزارت بهداشت، حوادث رانندگی اکنون پس از حمله قلبی و سکته مغزی به سومین علت مرگ و میر، و اولین عامل معلولیت‌ها در ایران بدل شده است.
آنها با مقایسه میزان تلفات جاده‌ای در ایران با کشورهای دیگر می‌پردازند، و به فاصله زیاد ایران با میانگین‌های منطقه‌ای و جهانی اشاره می‌کنند: در حالیکه در ایران در سال 2002، 44 مورد مرگ به ازای 100000 نفر جمعیت (حدود 30000 نفر) رخ داد در کشورهای حوزه مدیترانه‌ شرقی و شمال آفریقا – که براساس تقسیم‌بندی اپیدمیولوژیک سازمان جهانی بهداشت، ایران در آن قرار دارد- این رقم 26 است. در کشورهای مانند آلمان و کانادا این رقم به ترتیب 9 و 6 و میانگین جهانی حدود 19 در 100000 است.
بقیه مطلب را در همشهری آنلاین بخوانید.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

آنارشی و اینترنت


اینترنت به عنوان پدیده‌ای که بر همه ابعاد زندگی انسان اثر می‌گذارد، مورد توجه فیلسوفان هم فرار گرفته است،‌ از جمله فیلسوفان اخلاق.

گوردون گراهام استاد فلسفة اخلاق دانشگاه ابردین اسكاتلند معتقد است اینترنت بالقوه می‌تواند باعث آنارشی "به مفهوم منفی" آن شود، به خصوص آنارشی اخلاقی:

كلمة آنارشی (anarchy) به دو طریق معنا می شود: یك معنای مثبت و یك معنای منفی. آنارشی در كاربرد مثبت آن، یعنی معنایی كه آنارشیست های مشهوری چون پرودون و كروپتكین از آن مراد می‌كردند، به معنای فقدان دولت و به این دلیل به معنای آزادی از قدرت قهری دولت است. كاربرد منفی و رایج تر آنارشی نیز بیانگر فقدان دولت است، اما دقیقاً به همین دلیل، به صورت شرایطی از بی قانونی و آشوب تصور می شود. به طور خلاصه آنارشی - جامعه بدون دولت- را می توان به عنوان یك آرمان یا به عنوان یك خطر تلقی كرد.

در واقع استدلال‌های به نفع آنارشی ،به عنوان یك آرمان، هرگز در نظریه سیاسی جدی گرفته نشده است، چرا كه عموماً تصور می شود كه این آرمان به طور بدیهی غیرواقع‌گرایانه است.با این وجود می‌‌توان این سخن را به نفع آن بیان كرد: قدرتمندترین ابزار مصیبت انسانی، چه در دوران گذشته و چه در دوران مدرن، دولت بوده است. هیچ جماعت جنایتكاری تا به حال حتی به گرد آن درجه‌ای از وحشت و رنج نرسیده‌است كه بوسیله دولت های تحت تسلط استالین، هیتلر، مائو یا پل‌پوت تحقق یافت .آیا می‌توان جوامع بدون دولت بدتر از این جوامع دانست؟

مخالفان آنارشی، آنهایی كه این كلمه را به معنای منفی به كار می برند، ممكن است پاسخ دهند كه ما نباید در مورد موهبت‌های دولت بر مبنای بدترین نمونه‌های آن قضاوت كنیم. آنها همچنین ممكن است بپذیرند كه دولت واقعاً نامطلوب است، اما مجادله كنند كه دولت شری ضروری است؛ به همان طریقی كه برای مثال یك عمل جراحی گسترده برای بهبود بخشیدن به بیمار شری ضروری است. این طرح استدلال آشنا را به طرزی عالی می توان در افكار تامس هابز یافت. ایده او این است كه دولت، كه به صورت قدرت انحصاری اجبار مشروع تعریف می شود، امری ضروری است تا از جنگ همه علیه همه جلوگیری كند، عدالت را به اجرا درآورد و از بی گناهان و آسیب‌پذیران محافظت به عمل آورد.

آنارشیست‌های مثبت به نوبه خود ممكن است پاسخ دهند كه این مدعا نوعی مصادره به مطلوب كردن است؛ حقیقت این است كه دستگاه دولت، مقصود نظری‌اش هرچه كه باشد، ممكن است برای دست یازیدن به ظلم و بهره كشی از بی گناهان و آسیب‌پذیران مورد استفاده قرار گیرد. هنگامی كه چنین وضعی رخ می‌دهد، انحصار كارآمد دولت بر قوه قهریه شرایط را بدتر می كند. آن گاه پرسش آنارشیست‌ها این است كه آیا به وجود آوردن و حفظ كردن بنیادی اجتماعی با امكان انحراف یافتنی این همه ویرانگر، عاقلانه است.
مقصود من حل و فصل كردن منازعه میان آنارشیست ها و مدافعان دولت نیست؛ بلكه می خواهم نشان دهم كه تصور آنارشی را می توان به دو طریق متفاوت مورد ملاحظه قرار داد،و این كه افرادی كه برداشتی مثبت از آن دارند بنیادهایی فكری برای دیدگاهشان دارند. چنین ملاحظه‌ای ضرورت دارد اگر قرار باشد كه با سؤالی متفاوت مواجه شویم،این سوال كه آیا ظهور اینترنت گامی در جهت آنارشی نیست؟زیرا اگر واقعا اینترنت چنین تاثیری داشته باشد، پیش از این كه از این آنارشی استقبال كنیم یا از آن بهراسیم، باید سؤال كنیم كه كدام معنای آنارشی مورد نظر است.

1 اینترنت دو خصلت بارز دارد: بین‌الملل‌گرایی (انترناسیونالیسم) و عوام‌گرایی (پوپولیسم). بین الملل‌گرایی اینترنت صرفاً مربوط به این حقیقت نیست كه اینترنت باعث ارتباط یافتن مردمانی از ملل مختلف می‌شود، چرا كه بسیاری از ابزارها و فعالیت های انسانی دیگر نیز چنین كاری را انجام می‌دهند. نكته در این جاست كه جست و جو در اینترنت كاملاً نسبت به مرزهای ملی بی اعتنا است؛ مردمانی كه در غیر از فضای شبكه با هم غربیه هستند، بوسیله علائق مشتركی پیوند می یابند كه هیچ ربطی به ملیت‌شان ندارد. اینترنت از این جهت در تضادی شدید با آنچه فیلسوفان «جامعة مدنی» می‌نامند قرار می گیرد، یعنی جامعه ای كه خصوصیتِ آن پیوند دادن افراد بیگانه یا وحدت بخشیدن به آنها درون یك روال یا حوزة سیاسی است.

به همین دلیل اینترنت جدا از دلایل دیگر ،دارای این توان است كه از لحاظ سیاسی ضدحكومت و برانداز باشد؛ اما شكل این براندازی بسیار عمیق است و این وضع صرفاً به خاطر این نیست كه جاسوسان یا افرادی مانند آنها، به كمك اینترنت اكنون شیوه‌ای تقریباً غیرقابل شناسایی از ارتباط با رهبران سیاسی‌شان را در اختیار دارند- امری كه حقیقی و مهم است- یا این كه تروریست‌ها می‌توانند در امنیتی نسبی اطلاعات را مبادله كنند؛ بلكه دلیل اصلی این وضع آن است كه همة تعاملات بر روی شبكه می توانند بدون توجه به مرزهای ملی صورت گیرد. از آن جایی كه جهان روابط بین‌الملل تاكنون عمدتاً به صورت روابط بین دولت‌ها بوده است و وضع جدید به معنای آن است كه اكنون فضایی در حال رشد از تماس و همكاری وجود دارد كه دولت‌ها، حتی در هماهنگی با یكدیگر كنترل ناچیزی بر آن دارند و از آن جایی كه سلطه (authority) دولت- گرچه با قدرت (power) آن یكسان نیست- به طور غیرمستقیم بر آن قدرت تكیه دارد، این توان اینترنت در كاهش دادن قدرت دولت‌ها از طریق به وجود آوردن فضایی برای فعالیتی بی اعتنا به آن، همزمان توانی برای كاهش دادن سلطة دولت هم هست. و به همین دلیل است كه یك آنارشیست ممكن است از اینترنت استقبال كند.

دومین خصلت اینترنت عوام‌گرایی یا پوپولیسم آن است. در این مورد هم باید توجه داشته باشیم كه این عوام‌گرایی نه در مرتبه ای سطحی بلكه در مرتبه‌ای عمقی قرار دارد. در شرایط حاضر صلاحیت خاصی برای جست و جو كردن مطالب بر روی شبكه و مهم تر از آن مشاركت‌كردن در آن لازم نیست و هیچ نظام واقعی سانسوری كه مشاركت افراد را در غیاب چنین صلاحیت‌هایی مانع شود وجود ندارد. تنها نوع سانسوری دولت‌هایی مانند دولت سنگاپور و یا شركت‌هایی كه دسترسی افراد را به شبكه ممكن می‌كنند، [برای جلوگیری از دسترسی به سایت های غیراخلاقی] پیشنهاد شده است مقصودی كاملاً متفاوت دارد. به علاوه با در دسترس بودن گسترده كامپیوترها در مدارس و كالج‌ها و تأسیس كافه‌های اینترنتی، هزینه استفاده و وارد شدن به اینترنت آن قدر ناچیز شده است كه از آنها هم كار چندانی برای مقابله كردن با عوام‌گرایی این سیستم به مثابه یك كل برنمی‌آید.

این خصلت عوام‌گرایانه اینترنت بیشترین شادی آنارشیست‌ها را باعث می‌شود، چرا كه به نظر می رسد امكان ایجاد اجتماع بین‌المللی نوینی را به میان می‌آورد كه در آن معمولی‌ترین افراد می‌توانند دسترس نامحدودی به جهان اطلاعات داشته باشد و كم اهمیت‌ترین افراد می‌توانند مستقیماً در شكل‌دهی به جهان دخالت كنند. افراد بر روی شبكه بر مبنای علائق و انتخاب‌های فردی خودشان عمل می‌كنند و هم‌پیمان می‌شوند و انجام دادن چنین كارهایی تحت نظارت مرزهایی ملی یا قدرت هایی مسلط نیستند. تحقق آنارشی مثبت هنگامی كامل می‌شود كه ما به این چشم‌انداز، تصویر دولت‌های ناكامی را بیفزاییم كه علی رغم قدرت‌های قاهرشان عاجزانه به این وضعیت می‌نگرند.
گرچه این تحلیل و سناریویی كه مجسم می‌كند، كاملاً تخیلی و بی اساس نیست، اما بر مبنای مفروضاتی است كه نیاز به بررسی دارند. این سناریو تنها هنگامی واقعیت پیدا می‌كند كه دسترسی نامحدود به دانش، باعث قدرت یافتن عموم باشد و بر همین قیاس در صورتی كه ناتوانی در محدود كردن دانش به عامل تقلیل یافتن قدرت دولت شمرده شود. دومین فرض این است كه توانایی در مشاركت‌كردن در جهان اینترنت نیز به وجود آورندة قدرت یا به عبارت دیگر بوجودآورنده تأثیری بر پیامدها در جهان [واقعی] باشد.

یك نتیجه‌گیری مقدماتی مبنی بر این نظر كه اینترنت ویژگی‌های مثبتی برای آنهایی دارد كه آنارشی را به عنوان یك آرمان تلقی می كنند، بی‌وجه نیست؛ اما تنها هنگامی كاملاً اثبات می‌شود كه بررسی‌ها، صحت برخی از مفروضات تعیین‌كننده در این نتیجه‌گیری را تایید‌ كنند.

2برای ذهنی كه آنارشی را به صورت شرایطی كه باید از آن ترسید تلقی می كند، همان ویژگی‌های اینترنت را كه آنارشیست‌ها تحسین می‌كنند، ممكن است نقص های آن شمرده شود. اینترنت زمینة كاملاً مستعدی برای توطئه‌های جنایتكارانه را در اختیار پست‌ترین مخرج مشترك انگیزش‌های انسانی می‌گذارد. البته چنین دیدگاهی هم دقیقاً همان مفروضات را می پذیرد، و بنابراین در معرض همان تردیدهایی قرار می گیرد كه برای دیدگاه اول ذكر شد. كمترین چیزی كه در این مورد می توانیم بگوییم این است كه موضع بدبینانه نه ضعیف تر و نه قوی تر از موضع خوش بینانه است.

اما یك مسیر فكری دیگر وجود دارد كه ارزش كاوش را دارد. این نظریه بر این ایده استوار است كه اینترنت بیشتر از آنارشی سیاسی، آنارشی اخلاقی را ترویج می كند و این كه آنارشی اخلاقی ذاتاً ویرانگر است. برای بررسی این موضوع لازم است كه نگاهی كمی دقیق تر به ایده تربیت اخلاقی بیندازیم .در این جا من تنها می‌توانم طرح مجملی از روندی فكری را ارائه دهم كه برخی از تأكیدات نسبتاً جزیی در آن بر روان شناسی اخلاقی تكیه دارند.

من از كلمه «پسند‌ها» (preferences) به عنوان اصطلاحی ژنریك برای آن انگیزش‌ های انسانی مثل اشتیاق، علاقه، كنجكاوی و غیره استفاده خواهم‌كرد كه نوعی عنصر سنجشی مثبت در خود دارند و در مقابل آنهایی قرار می‌گیرند كه سبعانه‌تر هستند، مثل ترس، خشم، آشفتگی و غیره. «پسند‌ها» به این معنا دست كم تا حدی طبیعی هستند؛ به این معنا كه پیش از این كه اجتماعی‌شدن استقرار یابد، حتی شاید پیش از آن كه اجتماعی شدن آغاز شود، برخی از چنین پسند‌هایی در انسان‌ها وجود دارند و ما می‌توانیم بر اساس آنها رفتارهای انسان‌ها را توضیح دهیم. فرآیند اجتماعی‌شدن فرد را می‌توان به عنوان پالایش این پسند‌ها از طریق فرآیند پذیرش تأثیرات خارجی تلقی كرد.

بنابراین به این معنا،میل به بیان‌كردن خود امری طبیعی محسوب می‌شود؛ بدون چنین میلی انسان‌ها زبان نمی‌آموزند.اما این پسند،فی نفسه، به معنای واقعی كلمه،متنافر (incoherent) است؛ تنها با به‌دست آوردن زبانی توارثی و ابداع نشده است كه این میل‌ را می توان به درستی درك كرد.[اما از طرف دیگر] كسب‌كردن چنین زبانی به تسلیم‌شدن این میل طبیعی به خود‌بیانگری، در برابر قواعد جامعه سخنگویان آن زبان وابسته است.

به نظر من چیزی شبیه مثال بالا را می‌توان در مورد اخلاقیات هم بیان كرد. تكانه‌های طبیعی كه در كانون اخلاقیات قرار دارند و به عبارتی، بنیادی فعال برای خودآگاهی اخلاقی را تشكیل می دهند، هرچه كه باشند، هنگامی چارچوبشان معین می‌شود كه در معرض فرآیند پالاینده مجموعه ای به ارث رسیده و ابداع نشده از ارزش‌ها و آداب قرار گیرند. به نظر من اشتباه هست كه تصور كنیم امور به علت آن كه تمایل به آنها وجود دارد، دارای ارزش می شوند؛ برعكس امیال ما هنگامی شكل می‌گیرند كه آنها را با آنچه می‌آموزیم تطبیق می‌دهیم ،تطبیق‌دادن با آنچه تجربه جمعی به ارث‌رسیده میل داشتن به آنها را دارای ارزش می‌داند یا به عبارت دیگر آنها را ارزشمند تلقی می‌كند. بنابراین برای مثال، به عقیدة من علاقه به موسیقی، یك پسند‌ طبیعی است، اما در عین حال علاقه ای است كه پختگی خود را از طریق تطبیق یافتن با یادگیری دربارة اشكال و تركیب‌بندی‌های موسیقیایی بدست می آورد كه تجربة جمعی آنها را اهدافی مناسب برای تحقق یافتن آن پسند‌ می‌شمرد.

بر این اساس، تربیت اخلاقی در سال های اول زندگی آشكارتر است، اما به طوری بی پایان ادامه می یابد و در همه مرحله شكل آن مشابه است، در معرض‌قرار‌دادن و تعدیل‌كردن پسند‌های طبیعی با تأثیرات روند اجتماعی‌شدن. این روند، هماهنگ شدن پسند‌های انسان‌هایی را كه در غیر این صورت جدا از هم می‌بودند، را به عنوان پیامدی مطلوب باعث خواهد شد. و بنابراین بوجود آوردن جامعة متمدن را ممكن می كند. به طور خلاصه تربیت اخلاقی یك روند اجتماعی‌شدن است، و بنابراین به نظر من اتفاقی نیست كه معمولاً منحرفان جدی اجتماعی، مثلاً قاتلان زنجیره ای، به شكلی ریشه‌ای به علت سابقه اختلال روانی‌شان از خود‌بیگانه‌ شده‌اند.

اكنون نكته تكان‌دهنده در مورد اینترنت این است كه شكل‌گیری آنچه را كه من «هم آمیزی مطلق علائق» می‌نامم ممكن و حتی تشویق خواهدكرد.منظور من از این اصطلاح این است كه توانایی پرسه‌زدن صرف در شبكة ساختار‌نیافته‌ای از پسند‌ها است كه صرفا مجال همسانی (congruence) - و نه هماهنگی (coordination)- را فراهم می‌آورد. وب‌گردها این فرصت را دارند كه در جست و جوی افراد با روحیه‌های مشابه با خود باشند و آن نوع تأثیرات اصلاح و تزكیه كننده را كه در فرآیندهای طبیعی یادگیری عمل می كنند نادیده بگیرند. این وضعیت بارزتر از همه شاید در مسائلی مانند شبكه های پورونوگرافی كودكان خود را نشان می‌دهد كه مانعی در برابر جلوی پسند‌های شریرانه وجود ندارد، چرا كه وب‌گرد می‌تواند آن چیزهایی را كه مانع این نوع پسند‌ها می شوند، نادیده بگیرد و سپس تمایل این وب‌گرد با دریافت كردن پاسخ های تأیید‌كننده از جانب افراد دارای پسند مشابه، تقویت می‌شود.

پیامد منطقی چنین وضعیتی فروپاشی اخلاقی است و نه یگانگی اخلاقی. این فروپاشی به معنای بد كلمه آنارشیستی است، چرا كه وسیله‌ای برای انتشار یافتن و به هم پیوستن پسند‌ها خودساخته‌ای از هر نوع است. یقیناً چنین وضعیتی هرگز نمی تواند مطلق شود، چرا كه همیشه درجه‌ای از ارتباط مورد نیاز است، ارتباط برقرار‌كردن به نوعی زبان نیاز دارد و این امر به نوبه خود به تسلیم كردن پسند‌های شخصی به تأثیرات اجتماعی‌كننده- به طریقی كه پیش از این توصیف شد- نیاز دارد. علاوه بر این خود پیوند‌یافتن پسند‌های خودساخته به فعالیتی همگام و به میزانی از نظم و انضباط اجتماعی نیازمند است. اما آنچه كه این روش نوین برقرار شدن تماس بین انسان‌ها امكان‌پذیر می‌كند، انتشار یافتن گسترده‌تر تمایلات آزاد شده، بدون تأثیرات پالاینده‌ای است كه به طور طبیعی بر آنها لگام می‌زند و آنها را محدود می‌كند.

3 مقصود من از این خط فكری به راه انداختن جاروجنجال نیست. تنها مقصود این است كه یادآوری شود اینترنت در واقع ابزاری با امكانات جدید است كه باید به درك عمیقی از آن رسید. منظور من از ترسیم این خط فكری كه نتیجه‌گیری معینی را به دست می‌دهد، برانگیختن بحث در این مورد است و نه مانع‌شدن از سایر نتیجه‌گیری‌ها. مسئله مهمتر اینكه اگر مدعاهایی را كه مطرح كردم بتوان ثابت كرد، هیچ استلزام صریحی از نحوه عمل در برابر آنها به دست نمی‌آید، اگر اصلاً بشود عملی در این باره انجام داد.


Ends and Means, Vol. 1, No. 2, Spring 1997