۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

تکه‌ای از برادران کارامازوف

میوسف، با حال و هوایی شاهانه، گفت: "آقایان، اجازه بدهید حکایت کوتاهی را برای‌تان بگویم. چند سال پیش، بلافاصله بعد از کودتای دسامبر [1851]، قضا را در پاریس به دیدن شخصیتی بسیار متنفذ در دولت رفتم، و در خانه‌اش آدم بسیار جالبی را دیدم. این شخص دقیقا جاسوس نبود، بلکه سرپرست گردانی از جاسوسان سیاسی بود- مقامی نسبتا پرقدرت از نوع خودش...
چنین وانمود کرد که بی‌پرده سخن می‌گوید، البته تا حدوی. می‌شود گفت مودب بود، همانگونه که فرانسوی‌ها می‌دانند چگونه مودب باشند، به خصوص نسبت به غریبه. اما من حسابی از حرف‌هایش سردرمی‌آوردم. موضوع انقلابیون سوسیالیست بود که آن وقت‌ها محاکمه‌شان می‌کردند...به نقل یکی از اظهارات بسیار عجیبی که از زبان این شخص در رفت،‌ اکتفا می‌کنم. گفت:
"از این سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها و ملحدان و انقلابیون ترسی نداریم؛ دمی از آنها غافل نیستیم و از کردارشان باخبریم. منتها در بین آنها چندتایی آدم عجیب هست که به خدا ایمان دارند و مسیحی‌اند. اما در عین حال سوسیالیست‌ هم هستند. از این آدم‌ها ست که بسیار می‌ترسیم. آدم‌های ترسناکی هستند! از سوسیالیست‌ها مسیحی بیشتر از سوسیالیست‌های ملحد باید ترسید..."
برادران کارامازوف، فئودور داستایفسکی، ترجمه صالح حسینی،‌ انتشارات ناهید

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

They Don’t Care About Us

مایکل جکسون مرد
و آنها همچنان به ما اهمیتی نمی‌دهند.

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

تعبیر


به نادر نادرپور

ای معبر، مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب،
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
حافظ

خواب دیدم: در بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد
از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد بر دست‌هایم، تنگ شد

اختری آویخت بر سقف سپهر
مار شد، پیچید دور گردنم
بر زدم فریاد: وای!
ابری چو کوه-
غول شد افتاد بر روی تنم

خنجری بر چشم خورشیدی نشست
قطره خونی به درگاهم چکید
کوکبی افتاد بر بامم، شکست
شب‌پره شد، در غبار شب پرید

آفتابی سرخ در من سبز شد
سبزها در زرد جانم ریخت،‌ گرم
بانگ کردم: وه! چه آف...
اشکم ز شوق –
قفل شد،‌ بر چفت لب آویخت، نرم

جستم از خواب: آسمانی تار، تار،
کفتری فانوس بر منقار داشت
ماه می‌نالید و روی گونه‌هاش،
جای دندان‌های گرگی هار داشت

باز دیدم بر بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد
از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد، بر دست‌هایم تنگ شد.

یداالله رویایی
از کتاب گزینه اشعار یدالله رویایی - انتشارات مروارید

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

گل و گلو و گلوله


می‌خواهم نمیرم
اما...

بال‌های سفید
سرخی خون را گرفته‌اند

دستی به روی ماشه
دسته گلی به گرد گردن

گلوله سرخ
سرخی گلو

رد خون بر گوشه لب
رژ لب: سرخی خون حلقوم

پروانه‌‌‌ای به رنگ سبز
میان صفیر گلوله‌ها

خرداد 1388

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

رزم آوران نور


یک شب که خواب
گم گرده بود راه دیده ام
یا چشمان من آن را پیدا نکرده بود
- در انتظار که شاید با پیدایش سپیده
نور امیدی تابد به دیدگانم تا رنگ‌ها بیابم و نقش‌ها برآرم
از "بوم" خود -
...اما بامداد برنزد.

رنگی به جز سیاهی نیافت نگاهم؛
دود سیاه هزارساله نشسته بود بر سقف آسمان
و هشت سوی زمین را
سیماب لُجه‌ای پوشانده بود.
...
گفتم به خود: آرام!
این هم یکی دگر از کابوس‌های هرشبی است
...
اما! نه!
من خود به جستجوی خواب بیدار مانده بودم.
پس این سیاهی دیگر خیال نیست!
...
آنگاه با تمام جان
از انتهای حلقوم
فریاد برکشیدم:
هشدار!
سیاهی هر رنگ ما را در کام خود کشید!
سیلاب تیرگی زدود سایه‌روشن دوران ز بوم ما!
...

ناگاه کل بزرگان زادبوم
با منتهای قدرت رستم دستان سرزمین
-همان پسرکش مشهور دوران باستان-
با صد فریب و مکر سیمرغ آسمان
-همان پرنده‌ اعصار دور که گردان سرشکسته را بیراه می‌نمود-
لب‌های من را برهم بدوختند؛
نجوای سازش و تسلیم در گوش‌ها سرودند:
"آرام! کاری نمانده است!
سپیدی، به هنگام، همه رنگ‌ها را از خود برون دهد.
ای کودکان فرومانده قرون، پستان مام میهن ارزانی شما!
بی‌د‌غدغه شیر سپید جاری از سینه سپید را
در کام خود بریزید!
کاری کنیم؟!
حتی زمین و آسمان
بعد از هزار سال جنگ
به سازش رسیده‌اند!"
...
اما به کام من این شیره زمین
تلخ‌تر از هر شرنگ تلخ
وان مکرهای آسمان
وقیحانه‌تر از هر وقاحت
گنجیده در خیال.
...
در من هنوز
آسمان و زمین در جنگ مانده‌اند.
...
زان پس هر شب
بر بام می‌شوم و با دهان بسته داد می‌زنم
هرگز بومی چنین
بی‌بامداد و داد مباد!
- تصویر بوم: گردی چشمان خون‌گرفته‌ام
- صدای بوم: سکوت.

×××

یک روز یا یک شب
- در ملتقای این دو-
دم غروب
در واپسین کار
-همان کاری که بایست
در آغاز به انجام می‌رسید-
آن عقل سرخ
- میراث دیگری مانده در گذار زمان از رزم آوران نور-
در من توفان به پا کند
سیلاب آتشین
با خنجر خورشیدی خیال
بشکافد از هم لبانم
وانگاه ریزد رگبار هستی‌ام
چنان بر سپید بوم
تا آن نخست رنگ
بار دگر به جلوه آید:
یک دست سرخ سرخ
درخشان چو آفتاب
نه آفتاب من،‌ نه آفتاب تو، نه آفتاب ما
آفتاب جهان.
×××

با رنگ روشنایی
دگر بوم را چه کار؟
بوم پر می کشد؟

فروردین 1380

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

دربار ناصرالدین‌شاه به روایت طبیب اتریشی


یاکوب ادوارد پولاک،‌ طبیب اتریشی، در سال‌های 1851 تا 1860 میلادی درایران زیست، و از سال 1855 پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه قاجار شد. او در کتابی به نام "ایران و ایرانیان" به شرح این دوران زندگی خود پرداخته است که کیکاووس جهانداری آن را ترجمه کرده و انتشارات خوارزمی به چاپ رسانده است.

بخشی از این کتاب را به وضعیت دربار ناصرالدین‌شاه مربوط است، می‌آوریم:

"...شاه اصولا اعتماد خود را به همه مردم از دست داده است و می‌پندارد که خودخواهی تنها محرک اعمال و اقدامات بشری است.

روزی هنگامی که از کلاهبرداری‌هایی که در روسیه در جریان جنگ کریمه علنی شده بود صحبت به میان آمد، شاه به من گفت: "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است،‌ پول‌ها را می‌دزدند و بالا می‌کشند چه دراروپا، چه در ایران."

هیچ یک از نوکرها و کارمندانش را صالح نمی‌داند،‌ هرگاه تملق آنها را بگوید، پولی به آنها بدهد، و زبان به تحسین‌شان بگشاید، فقط از آن جهت است که می‌ترسد به او خیانت کنند یا زیان برسانند. به همین دلیل بیش از همه با کسانی سر مهر است که تصمیم گرفته ساقط‌‌شان کند. ابنها تا آخرین لحظه سقوط و ذلت‌شان نباید بویی ببرند...تاثیر متقابل این طرز فکر شاه این است که هیچ یک از درباریان به شاه و حرف‌هایش اعتماد ندارد و دل نمی‌بندد؛ هر کس آماده این است که به محض اینکه سودش اقتضا کند به وی خیانت ورزد. دیگر روشن است که شخص شاه درست به این طریق مسبب ایجاد همان مخاطراتی می‌شود که خود می‌خواهد از آنها بپرهیزد.

هرچه حکومتی مطلقه‌‌ترو استبدادی‌تر باشد به همان نسبت به هم احترام به قانون در آن کاستی می‌گیرد. حاکم مستبد از آن رو که تمام قوانین از اراده شخصی وی است، در نتیجه جزئی‌ترین تخطی به آنها را نوعی از تمرد از فرامین خود تلقی می‌کند و ٱن را مانند جرم خیانت به وطن کیفر می‌دهد. اما چون با اجرای دائمی مجازات اعدام درباره متخلفین نمی‌تواند مملکتش را از سکنه خالی کند،‌ پس به اقتدارش لطمه وارد می‌آید و ناگزیر، عدم اجرای فرامین خود را نادیده می‌گیرد."

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

غمباد گرفتن و تولید کوتوله‌ها



زن‌ها اگر "غمباد" بگیرند، بچه‌‌ای تولید می‌شود، که هم کوتوله است و هم به طرز خاصی ابله!


و قدیم‌‌ها در ممالک محروسه ایران از این کوتوله‌ها و ابله‌های خاص، زیاد تولید می‌شد.

..........................................

پانوشت به نقل از یک وبلاگ:


در اصطلاح لغوی مردم كرمان (به ویژه در گویش سیرجانی)،[و در خیلی‌ جاهای دیگر ایران] از بیماری گواتر تیروئید باعنوان "غمباد"‌(غم + باد) نام برده می شود. چرا كه تجربه به آنها نشان داده است این بیماری كه تظاهر عمده ی آن به صورت بزرگی منتشر غده تیرویید است، بیشتر در اشخاصی بروز می كند كه در معرض غم و غصه و ناراحتی بیشتری در طول زندگی خود بوده‌اند!

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

یک کتاب در یک پست: "اخلاق" ارسطو


زندگی سعادتمند چیست؟ برخی می‌گویند این است، برخی می‌گویند آن است، و برخی دیگر چیزی کاملا متفاوت از هر دو را می‌گویند. نکته این است،‌ همه آنها تا حدی درست می‌گویند و تا حدی هم نادرست. مشکل است قطعی‌تر از این اظهار نظر کرد، زیرا اخلاق قطعی نیست و خردمندان این را می‌دانند، بنابراین هرگز، هرگز از من نخواهید که کمتر از این مبهم و دو پهلو حرف بزنم.

زندگی سعادتمند بر اساس طبیعت فرد زیسته می‌شود. سبزیجات می‌رویند،‌ چرا که یک حیات نباتی سعادتمند، حیاتی است که در آن گیاهی به شیوه‌ای نباتی بروید. حیوانات حرکت می‌کنند، ‌بنابراین یک زندگی سعادتمند حیوانی زندگی است که بر اساس شیوه‌ای حیوانی حرکت کند. فاکس نیوز مغزها را می‌‌خورد،‌ بنابراین یک برنامه فاکس نیوز سعادتمند،‌ برنامه‌ای است که به شیوه‌ای فاکسی مغزها را می‌خورد. انسان‌ها فکر می‌کنند،‌ بنابراین یک زندگی سعادتمند، زندگیی است که که در آن به طریق انسانی فکر شود. ما همچنین می‌کُشیم،‌ بر اساس پیش‌داوری عمل می‌کنیم،‌ شهوت می‌ورزیم، از شماره‌ یک‌مان مراقبت ی‌کنیم و مانند اینها، اما این کارها طبیعت ما را معین نمی‌کند، زیرا من نمی‌خواهم اینگونه باشد.

فضیلت چیست؟ فضیلت یافتن غایت است. برای مثال سخاوت متضاد حرص نیست. سخاوت فضیلت بینابینی میان رذیلت‌های حرص و اسراف است. شهامت فضیلت بینابینی میان بی‌کله‌گی و جبن است. خوب‌ نوشتن میانگینی است میان بد نوشتن و نوشتن به شیوه‌ای که آنقدر خوب است که بد است.

داشتن قضاوت درست میانه‌ای است میان قضاوت بد کردن و آنچه ممکن است آن را قضاوت بیش از حد نامید. اگر شما به اندازه کافی ابله باشید که این ایده میانه را بپذیرید،‌ مجبورید نتیجه منطقی آن راهم بپذیرید. ممکن است فکر کنید که این ایده میانه طلایی در همه اوقات قابل عمل نیست،‌ اما این حرف دقیق نیست و به یاد داشته باشید که تنها افراد احمق انتظار دقت بیش از حد را دارند.

چند سوال دیگر پاسخ داده می‌شود. چه تعداد دوست باید داشته باشید؟ نه تعداد بسیار زیاد، نه تعداد بسیار کم، بلکه تعداد کافی. چه هنگام می‌توان گفت زندگی شخصی به طور حقیقی سعادتمند است؟ چه کسی این را می‌داند؟ چرا من به عنوان متفکری باریک‌بین شناخته می‌شوم، در حالیکه در واقع تنها متفکری هستنم ملال‌آور؟

خوب یک عده این را می‌گویند،‌ عده‌ای دیگر آن را، و عده‌ای دیگر چیزی دیگر را .

من می‌گوییم همه آنها همه آنها درست می‌گویند. و همه نادرست.
..................................................
اگر جدی‌تر می‌خواهید به مسئله سعادت بپردازید: نظريه سعادت؛ تقرير نو ارسطويي
واگر خیلی حوصله دارید، این هم متن کامل کتاب Nicomachean Ethics