۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

تکه‌ای از برادران کارامازوف

میوسف، با حال و هوایی شاهانه، گفت: "آقایان، اجازه بدهید حکایت کوتاهی را برای‌تان بگویم. چند سال پیش، بلافاصله بعد از کودتای دسامبر [1851]، قضا را در پاریس به دیدن شخصیتی بسیار متنفذ در دولت رفتم، و در خانه‌اش آدم بسیار جالبی را دیدم. این شخص دقیقا جاسوس نبود، بلکه سرپرست گردانی از جاسوسان سیاسی بود- مقامی نسبتا پرقدرت از نوع خودش...
چنین وانمود کرد که بی‌پرده سخن می‌گوید، البته تا حدوی. می‌شود گفت مودب بود، همانگونه که فرانسوی‌ها می‌دانند چگونه مودب باشند، به خصوص نسبت به غریبه. اما من حسابی از حرف‌هایش سردرمی‌آوردم. موضوع انقلابیون سوسیالیست بود که آن وقت‌ها محاکمه‌شان می‌کردند...به نقل یکی از اظهارات بسیار عجیبی که از زبان این شخص در رفت،‌ اکتفا می‌کنم. گفت:
"از این سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها و ملحدان و انقلابیون ترسی نداریم؛ دمی از آنها غافل نیستیم و از کردارشان باخبریم. منتها در بین آنها چندتایی آدم عجیب هست که به خدا ایمان دارند و مسیحی‌اند. اما در عین حال سوسیالیست‌ هم هستند. از این آدم‌ها ست که بسیار می‌ترسیم. آدم‌های ترسناکی هستند! از سوسیالیست‌ها مسیحی بیشتر از سوسیالیست‌های ملحد باید ترسید..."
برادران کارامازوف، فئودور داستایفسکی، ترجمه صالح حسینی،‌ انتشارات ناهید

هیچ نظری موجود نیست: