۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

آیا بحران کمبود دارو در راه است؟

دقیقه نود، برنامه نود، ماده نود

دکتر کاوس باسمنجی

basmenjik@paad-econ.com

24 اردیبهشت 1387

«صدای شکستن استخوان‌های صنعت داروسازی ملی را به‌وضوح می‌شنویم»، «اگر دولت چاره‌ای نیندیشد، بحران تولید و عرضه دارو در نیمه دوم سال گریزناپذیر خواهد بود»، «اگر بدهی‌های سازمان تامین اجتماعی به داروخانه سیزده آبان در چند روز آینده تادیه نشود، کمبود داروهای حیاتی گریبان مردم را خواهد گرفت».

سالی که نکوست از بهارش پیداست و در نیکویی سال 1387 همین بس که از لحظه تحویل سال همگی و در همه رسانه‌های مکتوب، خبر بحران محتوم و کمبود قریب‌الوقوع یکی از ضروری‌ترین مایحتاج‌ خانواده­های­مان را می‌خوانیم و بر خود می‌لرزیم. خود من چند روز پیش شال و کلاه کردم تا از داروخانه یکی از رفقای قدیمی، ذخیره‌ای مکفی از داروهای پرفشاری خون و چربی بالای خون خانم والده را تهیه کنم تا در بحران پیشِ رو به دردسر نیفتیم. سر راه حس عجیبی به من دست داد. احساس کردم که این هشدارها را قبلاً شنیده‌ام. یادم افتاد کسی که صدای شکستن استخوان‌های صنعت داروسازی ملی را می‌شنود و امروز، مدیرعاملی است میان‌سال با موهایی جوگندمی، بیست سال پیش که من دانشجویی بچه‌سال بودم و او مدیرعاملی جوان در صنعت داروسازی، همین صدا را می‌شنید و همین هشدار را می‌داد. به خاطر آوردم که مدیر داروخانه سیزده آبان پارسال، پیرارسال و ده سال پیش، عین همین نامه را به وزیر وقت نوشته بود و همین اخطار را کرده بود. کمی خیال‌ام راحت شد ولی با این احوال، جیره یک‌ساله داروهای مادرم را خریدم و در قفسه آشپزخانه جاسازی کردم.

حسی را که در خیابان بر من عارض شد، روان‌شناسان دِژاوو [déjà vu] نامیده‌اند و افتخار این نام‌گذاری از آن امیل بواراک [1917-1851] از پیشروان روانکاوی کشور فرانسه است که در کتاب «آینده علوم روانی»، پدیده دِژاوو را توصیف کرد: موقعیتی که در آن آدم احساس کند پدیده‌ یا واقعه‌ای معمولاً عجیب و ترسناک را که الان با آن مواجه است، پیشتر مشاهده یا تجربه کرده و تجربه قبلی‌اش را درست نتواند به یاد آورد. دِژاوو با توهم یا خیال‌بافی یکی نیست، چرا که دِژاوو گاه در بقایای خاطراتی از پدیده‌هایی حقیقی در ذهن انسان ریشه دارد و نه در پارانویا و هراس بیمارگون از آنچه که در عالم واقع هرگز رخ نداده ‌است. ترس من از کمبود داروهای مادرم می‌توانست راست باشد و دالّ بر خاطرات‌ گنگ‌ام از کمبودهایی واقعی در روزگار گذشته.

×××

سال‌های نیمه نخست دهه 1370، سال‌های بسیار بسیار بدی بودند. بهای نفت خام – پس از افزایشی دوساله، در نتیجه‌ی حمله عراق به کویت – به کمتر از ده دلار در هر بشکه رسیده بود. بیست‌وسه میلیارد دلار بدهی خارجی داشتیم که 76 درصد آن بدهی‌های کوتاه‌مدت بودند، بدهی‌های­مان سررسید شده بودند و بانک‌های خارجی از استمهال مطالبات‌شان یا پرداخت وام جدید سر باز می‌زدند و فقط و فقط پول نقد می‌خواستند، آمریکا نمی‌گذاشت بانک جهانی یا صندوق بین‌المللی پول به ما وام کم‌بهره­ی درازمدت بدهند، ذخایر دولت به حداقل رسیده بود، منابع لازم برای واردات کالاهای ضروری ته کشیده بود و بانک مرکزی به‌ناچار پول بی‌پشتوانه چاپ می‌کرد و سالی بیست‌وپنج درصد به حجم نقدینگی کشور می‌افزود. اقتصاد قفل شد و در بدترین سال‌های این دوره زمانی، میزان تورم از چهل درصد هم فراتر رفت. دولت آقای هاشمی‌رفسنجانی بالاجبار برنامه تعدیل ساختاری را متوقف کرد.

در این حیص‌وبیص، یک موتورسوار بی‌احتیاط با دایی من تصادف کرد، به چشم چپ‌اش ضربه زد و باعث شد چشم‌پزشک برای مداوای تورم و التهاب کره چشم دایی‌جان هشتاد عدد قرص پردنیزولون پنج میلی‌گرمی تجویز کند. وظیفه تهیه این دارو طبیعتاً بر گردن من افتاد که یگانه داروساز خانواده بودم و دست‌کم سی‌چهل آشنا در داروخانه‌های دولتی، شرکت‌های داروسازی و بیمارستان‌های دانشگاهی داشتم. فراهم آوردن این هشتاد عدد قرص ناقابلِ ساخت داخل کشور به هفت‌خوان رستم یا ماجراهای ایندیانا جونز و صندوقچه گمشده بدل شد. یک هفته طول کشید تا هر شب با کلی خواهش و التماس و پرداخت مقادیر معتنابهی پول آژانس و تاکسی، یک‌ورق یک‌ورق قرص از زیر سنگ پیدا کنم و به دایی‌جان برسانم.

سال‌های آغازین دهه 1370، برای بخش داروی ایران سال‌های بسیار بسیار ناگواری بودند. از ابتدای سال 1371 تا پایان 1373، برای اولین – و انشاء‌الله آخرین – بار تولید دارو در ایران کاهش یافت [نگاه کنید به شکل -1]. اما علی‌رغم افت محسوس فروش عددی داروهای تولید داخل کشور در فاصله سال‌های 1371 تا 1373، ارزش ریالی فروش داروهای ساخت ایران 7/3 برابر شد و با میانگین رشد سالانه‌ای معادل 6/55 درصد، از 154 میلیارد ریال در سال 1370 به 581 میلیارد ریال در سال 1373 رسید. دو متغیرِ تعداد کمتر و ارزش بیشتر تنها در یک معادله معنا پیدا می‌کنند: تورم. میانگین قیمت داروهای ساخت داخل در بازار ایران در سال‌های 1371، 1372 و 1373، به ترتیب 0/76، 5/49 و 2/43 درصد افزایش یافت [نگاه کنید به شکل -2]. بنابراین، هم کمبود دارو در بازار و تبعات زشت و آزارنده آن مثل قاچاق و ناصرخسرو و هم گرانی دارو و عواقب فشار مالی به بیماران کم‌درآمد، یک‌جا به ایرانیان تحمیل شدند.

شکل 1- روند فروش عددی کل داروها و فروش عددی داروهای ساخت داخل، در سال‌های 1370 تا 1376 خورشیدی

شکل 2- نمودار میانگین رشد سالانه قیمت هر واحد داروی ساخت داخل کشور نسبت به سال قبل، در سال‌های 1370 تا 1376 خورشیدی




از قدیم‌الایام می‌دانیم که داروسازی بومی ما، صنعتی است به‌شدت وابسته واردات نهاده‌های تولید، از قبیل مواد اولیه و جانبی و بسته‌بندی و شاید در نگاه اول تصور کنید این وضعیتِ توامان کمبود و گرانی – که مشابه‌اش را می‌شد در باقی اجزای اقتصاد مملکت دید – صرفاً از آن رو اتفاق افتاد که دولت در تامین منابع ارزی واردات بخش دارو وا ماند و بالطبع، صنایع داخلی هم نتوانستند داروی کافی بسازند. واقعیت چیز دیگری است و کمی پیچیده‌تر. در همان سال‌هایی که درآمد نفتی ایران به سطح گریه‌آور سالی چهارده‌پانزده میلیارد دلار سقوط کرده بود، دولت همه زورش را زد تا فراهمی ارز بخش دارو و تدارک داروی مملکت به خطر نیفتد و بیشترین سهم ممکن را از عایدی ناچیزش وقف دارو کرد. وفور منابع ارزی در دسترس بخش دارو در سال‌های 74-1372 در یک دهه پیش از آن بی‌سابقه بود و تا سال‌ها بعد هم تکرار نشد [نگاه کنید به شکل -3]. کاهش رشد تولید و کمبود دارو در سال‌های 77-1376، امروز و پس از گذشت ده سال، برای‌مان به آسانی تفسیرشدنی است: بهای نفت خام سقوط کرد، ارز در اختیار بخش دارو کاهش یافت و سطح تولید صنعت بومی پایین آمد. ولی علل کمبود و گرانی دارو را در دوره زمانی 74-1372 و در عصر فراوانی منابع ارزی برای تولید دارو، به این راحتی نمی‌شود هضم کرد.


شکل 3- مقایسه درآمدهای نفتی کشور [خط قرمز] و ارز تخصیص یافته به بخش دارو [خط سیاه]،در سال‌های 1370 تا 1376 خورشیدی


×××

برنامه نود، سال‌هاست که دوشنبه‌شب‌ها مهمان گیرنده‌های تلویزیونی ماست و سال‌هاست که در آن، عادل فردوسی‌پور و کارشناسان برجسته‌ی همه‌چیزدان‌اش به ما نشان می‌دهند که تیم‌ ملی فوتبال ایران همان جوری گل می‌خورد که ده سال پیش می‌خورد و داوران ایرانی همان خطا‌های بچه‌گانه‌ای را مرتکب می‌شوند که ده سال پیش ازشان سر می‌زد و سال‌هاست که برنامه نود آدم‌هایی تکراری را – دایی، قلعه‌نویی، حجازی، فتح‌الله‌زاده، انصاری‌فر، صفایی‌فراهانی و پروین را – به همان جرایمی متهم می‌کند که ده سال پیش می‌کرد. در این دوران طولانی، به عقل هیچ‌یک از نوابغ برنامه نود نرسیده که وقتی اشتباهی پنجاه‌وهشت دفعه یک جور واحد رخ می‌دهد، لابد اشکالی ساختاری و ذاتی در کار است و باید از نشانه رفتن انگشت اتهام به سوی افراد دست کشید و باید به دنبال چیزی گشت که علما اسم‌اش را خطای سیستمیک گذاشته‌اند. بر همین قرار، وقتی چه با منابع ارزی کافی و چه بدون آن، گهگاه کمبود و گرانی دارو به یکسان پدید می‌آید، شاید بد نباشد ایرادهای ذاتی و خطاهایی ماندگار را در نظام دارویی‌مان بجوییم که بیست‌وچند سال است آسوده‌مان نمی‌گذارند و منظماً سروکله‌شان می‌شود.

آخرین تحریمی که شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه ایران اعمال کرد، بیشتر بانک‌های بیگانه را از معاملات اعتباری با ایران باز داشت، راه را بر خرید مدت‌دار دارو و مواد اولیه دارویی از خارج بست و تولیدکنندگان بومی را وادار کرد که پول نهاده‌های تولید خود را نقد بپردازند. از بهمن‌ماه پارسال نیز، بانک‌های داخلی – که علی‌الاصول باید جبران مافات می‌کردند و با اعطای تسهیلات به تولیدکنندگان، ضربه ناشی از تحریم را خنثی می‌کردند – سیاست انقباضی در پیش گرفتند و پرداخت وام به تولیدکنندگان را متوقف کردند. از آن طرف، بازگشت یکصدوچهل میلیارد تومان مطالبات تولیدکنندگان و واردکنندگان دارو از بیمارستان‌های دولتی ماه‌هاست که به تعویق افتاده. تولیدکنندگان در گرداب کسری نقدینگی برای خرید ضروریات‌شان دست‌وپا می‌زنند و اگر اوضاع به همین منوال پیش برود، دور نیست که تولیدکنندگان دارو در نیمه دوم سال 1387 به بن‌بست برسند و از تولید باز مانند و مملکت به ورطه کمبود و گرانی دارو بیفتد.

در دو ماه گذشته، قرائت عمومی از وضعیت پیشِ روی تولید دارو در ایران همینی بود که در بند پیش خواندید. شاید کمی اغراق و درشت‌نمایی چاشنی بازتاب رسانه‌ای آن شده باشد، ولی مسلماً بخش عمده‌ی آن صحیح، دقیق و منطبق با واقعیات است. بهای نفت خام به حد نصاب تاریخی بشکه‌ای صدوسی‌وپنج دلار رسیده و مدت‌های مدید است که کسی در صنعت داروسازی از ضیق سهمیه‌های ارزی نمی‌نالد – درست مثل سال 1373 که با همه تنگدستی دولت، سیصدوچهل‌ودو میلیون دلار ارز در اختیار بخش تولید دارو قرار گرفت و شاید وقت‌اش رسیده باشد که از خودمان بپرسیم چگونه است که حتی در سال‌های وفور نعمت هم شمشیر داموکلس کمبود دارو بالای سرمان آویزان است.

×××

در همه جای دنیا، تولیدکننده داروی‌اش را به شرکت توزیع‌کننده تحویل می‌دهد و توزیع‌کننده به بیمارستان. بیمارستان دارو را می‌فروشد و پول‌اش را از سازمان بیمه‌گر می‌گیرد و به شرکت پخش و او هم به تولیدکننده می‌پردازد. همیشه جزیی از نقدینگی بخش دارو در این دایره بسته رسوب می‌کند. در سال 1385، گردش مالی بخش داروی کشور ما به قیمت مصرف‌کننده و با احتساب یارانه‌ها حدود هزاروهشتصد میلیارد تومان بود که از این مبلغ، نود میلیارد تومان‌اش، یعنی کلاً پنج درصد گردش مالی بخش، در دست بدهکاران دولتی رسوب کرده بود. برآورد می‌شود که گردش مالی بخش در پایان سال 1386، بیست درصد نسبت به سال 1385 رشد کرده و به دوهزاروصد میلیارد تومان رسیده باشد. شرکت‌های پخش دارو هم مدعی‌اند که در آخر سال گذشته صدوچهل میلیارد تومان از بیمارستان‌ها و داروخانه‌های دولتی طلب داشته‌اند و در نتیجه، پارسال جمعاً 7/6 درصد گردش مالی بخش، پیش بدهکاران سنتی نظام سلامت ما رسوب کرده است که مقصر این رسوب، هر چه قدر هم کوچک، سازمان‌های بیمه‌گر درمانی نیستند.

چشم‌شان نزنم، سازمان‌های بیمه‌گر، در دوسال گذشته استثنائاً خوش‌حساب شده‌اند و بدهی‌های خود را در عرض حداکثر نود روز و در بیشتر اوقات در شصت روز، به طلبکاران دولتی پرداخته‌اند. حتی سازمان تامین اجتماعی، درست در همان لحظه‌ای که داروخانه جلیله سیزده آبان شکایت‌اش را به وزیر و وکیل می‌کرد، شصت درصد بدهی خود را پیشاپیش و به محض دریافت نسخ داروخانه، به حساب سیزده آبان واریز کرده بود. یکی از مصایب جدی، روسای هفتادهشتاد بیمارستان بزرگ دولتی‌اند که با درآمد اختصاصی ناشی از پول دارو به جای خرید داروی بیمارستانی، دستمزد می‌دهند، همراه بیمار را آواره خیابان می‌کنند تا بر خلاف نص صریح ماده نود برنامه پنج ساله، با فرانشیز سی درصد داروی بیمارستانی تهیه کند و زور هیچ‌کس – از وزیر بهداشت تا وزیر رفاه – به آنها نمی‌رسد. خوشبختانه، در بودجه امسال برنامه هزینه‌های دارویی از باقی درآمدهای اختصاصی بیمارستان‌های دولتی سوا شده و می‌توان امیدوار بود که روسای سابق‌الذکر، پول دارو را از مسیر اصلی‌اش منحرف نکنند و به دست صاحب‌اش برسانند.

باده­ی پول بیمارستان­ها قطعاً کفاف مستی نظام دارویی ما را نخواهد داد و گردش مالی بخش دارو در ایران باز لنگ خواهد ماند و اگر دولت به فکر نباشد و در سال جاری از طریق اعطای وام‌های ویژه به صنایع استراتژیک یا یوزانس داخلی یا به راه انداختن تنخواه‌گردان ارزی به داد تولیدکنندگان دارو نرسد، این لنگی صنعت را زمین‌گیر خواهد کرد. سیاست‌های انقباضی بانک مرکزی به جای خود، ولی چراغی که فروکش کردن شعله‌اش آسیب به مردم و لطمه به آرامش روانی جامعه را در پی خواهد آورد، نباید مشمول جیره‌بندی روغن چراغ شود وگرنه در عمل همان کرده‌ایم که تحریم‌گران آرزو می‌کنند: به لرزه انداختن آرامش مملکت و تحمیل فشار مضاعف بر گرده شهروندان.

با این احوال، این سوالی است پرسیدنی که صنعت داروی ما چگونه صنعتی است که رسوب کوچک 7/6 درصدی منابع و وقفه کوتاه سه ماهه در دریافت وام، قادر است به‌مانند سال 1373 آن را به لبه پرتگاه بکشاند. پاسخ شاید این باشد که صنعت داروسازی ما و اجزای متصل به آن، مانند توزیع دارو، هرگز ساختار مالی معقولی نداشته‌اند. سرمایه در گردش فلان شرکت توزیع‌کننده دارو، که سالی چهارصد میلیارد تومان دارو یا به عبارتی دیگر، بیست درصد داروی مملکت را پخش می‌کند، پنج میلیارد تومان بیش نیست. سرمایه در گردش رقبای خردمند خارجی این شرکت پخش وطنی، ده تا سی درصد فروش سالانه آنهاست. شرکت‌های توزیع داروی ما فی‌الواقع سمساری و امانت‌فروشی‌اند نه بنگاه توزیعی و چون سرمایه خودشان در معرض خطر نیست، برای گردش به‌هنجار و روان بخش دل نمی‌سوزانند.

البته دیگرانی هستند که جور شرکت‌های پخش را می­کشند و برای صنعت داروسازی بومی ما دل می‌سوزانند ولی دل‌سوزی‌شان در بهترین حالت، از نوع دوستی خاله خرسه است. بدترین حالت‌اش را نمی‌دانم چه بنامم. مدیر سابق عظیم‌ترین شرکت سرمایه‌گذاری دارویی ایران، که شرکت سرمایه‌گذاری دارویی تامینِ متعلق به سازمان تامین اجتماعی باشد، صلاح زیرمجموعه‌اش را در این دید که سهم خود را از بازار دارویی ایران بالا، بالا و بالاتر ببرند – به هر قیمتی که باشد. امروز است که می‌فهمیم این قیمت بسیار گزاف بوده است. شرکت‌های این مجموعه، تولیدکننده و توزیع‌کننده، شروع کردند به فروش تخفیف‌دار و مدت‌دار به داروخانه‌ها تا سهم بیشتری از بازار در عملکرد سالانه خود نشان روسای مافوق بدهند. یک نمونه درخشان این سبک مدیریت غبطه‌انگیز، کارخانه داروپخش است که، روی کاغذ، پارسال هشتاد میلیارد تومان دارو فروخته، حساب‌رس روی همین عملکرد مالی فروش شناسایی کرده و شرکت شش میلیارد تومان سود این فروش هشتاد میلیارد تومانی را به سهام‌داران پرداخته. فروش واقعی داروپخش چهل میلیارد تومان بوده و الان جز جیبی خالی برای مدیر جدید بر جای نمانده و پولی ندارد تا مواد اولیه بخرد. نمونه برجسته دیگر در این شرکت سرمایه‌گذاری، شرکت پخش هجرت است که دو سال تمام نقد می‌خرید و نسیه می‌فروخت و حالا با هشتاد میلیارد تومان طلب، بزرگ‌ترین بدهکار صنایع دارویی ماست. چنین است که در دو سال اخیر کیسه خیلی از تولیدکنندگان دارو خالی شده و آهی در بساط خریدهای خارجی‌شان بر جای نمانده.

×××

صنعت داروسازی ما بیمار هست اما بیماری‌اش پوکی استخوان و کم‌بنیگی مزمن است و اگر روزی بلایی سر استخوان‌های‌اش بیاید، نه فشارهایی از بیرون که ضعف‌های درونی در هم خواهندش شکست. چند ماهی است که مرض صنعت ما دوباره حاد شده و ما باز داریم آسیب‌شناسی‌ را از یاد می‌بریم و به جست‌وجوی مرهمی برای زخم‌های سطحی دل خوش می‌کنیم و بدبختانه، مرهم را در دقیقه نود بازی می‌یابیم؛ وقتی عفونت به درون سرریز کرده و از کسی کاری ساخته نیست. در دوره نحس 1372 تا 1374، ارز بود ولی در سه ماهه آخر سال تخصیص می‌یافت و صنایع ناچار بودند در عرض دو ماه، همه عملیات ثبت سفارش و گشایش اعتبار را به انجام برسانند. پول نقد نبود. تولید لنگ می‌ماند. دولت اجباراً دارو را گران می‌کرد تا تولیدکننده برای تولید انگیزه پیدا کند. بیماران، هراسان از کمبود آغاز سال و وحشت‌زده از گرانی پایان سال، قفسه داروخانه‌ها را غارت می‌کردند و این چرخه معیوب از عید سال بعد دوباره شروع می‌شد. این گذشته‌ای است که بد نیست – با تدبیر، با حفظ آرامش، با اجتناب از ترساندن مردم و با پرهیز از تحمیل کمبود و تورم انتظاری به بازار – چراغ راه آینده‌اش کنیم. باور کنید که هشدار خشک­وخالی چاره کار نیست.

نام ژان دو لا فونتن [1695-1621] برای همه ماهایی که در ایران مدرسه رفته‌ایم آشناست و اگر نباشد، قصور از نویسندگان کتاب فارسی کلاس سوم ابتدایی است که اسم او را بالای قصه چوپان دروغ‌گو ننوشته‌اند. ترساندن بی‌جای اهل ده از سایه گرگ، چوپان را به روزی انداخت که در روز مبادا و حمله گرگ واقعی کسی به یاری‌اش نشتافت. بیست سال آزگار است که با وزش هر نسیمی هشدار توفان داده‌ایم و بی‌سبب دولت‌مردان و مردم را به شکستن قریب‌الوقوع استخوان‌های صنعت دارو بشارت داده‌ایم و الان این احتمال هست که وقتی خدای نکرده جنازه‌مان را توی قبر بگذارند، کسی مردن‌مان را هم باور نکند.

۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

خطر قطبی شدن سیاست


برای اولین بار در تاریخ سیاسی آمریکا موضع‌گیری دموکرات‌ها و جمهوریخواهان به صورت یک شکاف کامل میان چپ و راست در آمده است و یک روانشناس سیاسی برجسته می‌گوید نتیجه چنین شکافی به "دوران خطرناکی" در سیاست آمریکا خواهد انجامید.


 جاناتان هایدت روانشناس از دانشگاه ویرجینیا در یک سخنرانی در اجلاس علوم روانشناختی گفت به طور معمول احزاب سیاسی در آمریکا شامل اتئلاف گروه‌های گسترده افراد بوده‌اند که بیش از آنکه بر اساس اخلاقیات شکل بگیرند، بر مبنای گروه‌های صنعتی، منطقه‌‌ای و ذینفع تشکیل می‌شده‌اند.

اما به گفته هایدت از دهه 1970 و 1980 آمریکاییان به طور فزاینده‌ای خود را بر اساس گرایش به لیبرالیسم یا محافظه‌کاری دسته‌بندی می‌کنند و در نتیجه دو حزب سیاسی عمده با یکدیگر بیگانه شده‌اند.

هایدت نویسنده کتاب "ذهن حق به جانب" ،می‌گوید: "ما در گذشته یک دسته‌بندی تمام عیار چپ و راست نداشتیم، اما اکنون داریم."

به گفته او چنین وضعیتی مشکل‌آفرین است، زیرا باعث می‌شود مردم  بر اساس اخلاقیات درون‌گروهی‌شان دسته‌بندی کنند و با افراد بیرون از گروه‌شان نه بر مبنای تفاهم بلکه بر مبنای بدگمانی برخورد کنند.

اخلاقیات پایه

اولین روانشناسانی که به بررسی روانشناسی ایدئولوژی و اخلاقیات پرداختند بر دو جنبه اساسی متمرکز بودند: یکی ضرر نرساندن در برابر نوعدوستی، و دیگری انصاف و داوری.

اما هایدت و همکارانش شواهدی یافته‌اند که انسان‌ها کد اخلاقی‌شان را بر چیزهایی فراتر از "آیا این عقیده به دیگری ضرر می‌رساند؟" یا "آیا این عقیده منصفانه است؟" استوار می‌کنند.

در واقع هایدت چهار بعد اخلاقی دیگر را به این آمیزه می‌افزاید و سائق‌های پایه‌ای اخلاقی را به شش مورد می‌رسد. به گفته او سه اصل اول ضرر نرساندن و نوعدوستی، انصاف و عدالت، آزادی در مقابل سرکوب- هم لیبرال‌ها و هم محافظه‌کاران را برمی‌انگیزاند.

لیبرال‌ها گرایش دارند که بیشترین اهمیت را به اصل ضرر نرساندن و نوعدوستی بدهند، و محافظه‌کاران کمترین اهمیت را، اما هر کسی، کم یا زیاد، به این اصول اهمیت  می‌دهد.

چگونگی بروز این گرایش‌های اخلاقی ممکن است تا حدی به ایدئولوژی بستگی داشته باشد. برای مثال لیبرال‌ها بیشتر به نابرابری به طور فی‌نفسه توجه دارند. اما محافظه‌کاران بیشتر به تناسب (proportioanlty) اهمیت می‌دهند و به این مسئله توجه دارند که هر کسی بر مبنای میزان کارش به منافعش می‌رسد یا نه.

گرچه هر دو دیدگاه به مسئله انصاف توجه دارند، اما این امر به معنای ان نیست که جناح‌های چپ و راست بر سر این کدام از این دو دیدگاه اخلاقی‌تر است، به جدال‌هایی پرجنجال نمی‌پردازند.

به گفته هایدت به همین ترتیب، هیچکس مطلقا علاقه‌ای ندارد که احساس سرکوب شدن کند. اما چپ گرایش دارد که شرکت‌های تجاری و ثروتمندان را به عنوان سرکوب‌گران معرفی کند، چنانچه در شعار جنبش "وال استریت را اشغال کن" بر ضد "یک درصد" ثروتمندترین‌های جامعه مطرح می‌شود، اما جناح راست نگرانی سرکوب دولتی است که در اعتراضات "تی پارتی" با پلاکاردهای "حق مرا پایمال نکن" جلوه‌گر می‌شود.

آنچه محافظه‌کاران مهم می‌شمارند

علاوه بر این ارزش کمابیش مشترک میان دو جناح سیاسی، هایدت سه ارزش را شناسایی کرده است که فقط برای محافظه‌کاران اهمیت دارند. (در این بررسی‌ها محافظه‌کاری و لیبرالیسم بر اساس عقاید اجتماعی مانند نظرات نسبت به ازدواج همجنس‌گرایان، تعیین شده‌اند، نه باورهای اقتصادی مانند اینکه فرد چقدر به اقتصاد بازار آزاد علاقه دارد. این باورهای اجتماعی به صورت یک طیف بروز می‌کنند، همانطور که در اهمیت دادن به عوامل اخلاقی طیفی از نظرات وجود دارد).

اولین باور منحصر به محافظه‌کاران وفاداری و خیانت است. به گفته هایدت افراد در جناح راست سیاسی نسبت به جناح چپ ( که نسبت به گروه‌ها احساسی تردیدآمیز دارند)، احساس قوی‌تری نسبت به وفاداری گروهی دارند. ترانه Imagine از جان لنون که درباره برداشته شدن مرزهای ملی است، مثالی از این تفاوت عقاید است.

هایدت می‌گوید: "به علت همین مباحث که مرتبا از جناح چپ ابراز می‌شود است که جناح راست جناح چپ را به خیانت به کشور متهم می‌کند."

دومین ارزش منحصر به محافظه‌کاران اقتدار است. سلسله مراتب و اقتدار برای جناح راست اهمیت بیشتری دارد، در حالیکه چپ ترجیح می‌دهد که مظهر اقتدار را سرنگون کند. برای مثال آنارشیست‌های چپ‌‌/ گاهی با شعار "نه خدایان، نه اربابان" به تظاهرات می‌پردازند.

نهایتا محافظه‌کاران  به موضوعات مربوط به تقدس توجه دارند، در حالیکه لیبرال‌ها با احتمال بیشتری موضع "هیچ چیز قداست ندارد" را انتخاب می‌کنند. هایدت می‌گوید رای مثال در حوزه اخلاقیات جنسی، محافظه‌کاران با احتمال بیشتری نسبت به لیبرال‌ها به پاکدامنی و موضوعاتی مانند حفظ دوشیزگی تا هنگام ازدواج توجه دارند.

خطر سیاست تقدس یافته

هایدت می‌گوید  خطر چنین وضعیتی ناشی از گرایش ذاتی انسان‌ها به "قبیله‌گرایی" است. در دوران جنبش "حقوق مدنی" و جنگ ویتنام، هم جمهوریخواهان "لیبرال" وجود داشتند و همه دموکرات‌های "محافظه‌کار". امروزه دیگر اینگونه نیست.

نتیجه این وضعیت این است که رای دادن‌های مهم تقریبا به طور کامل بر اساس خطوط حزبی انجام می‌شود. گرچه بحث درباره اینکه نظرات عامه آمریکاییان، نه صرفا نخبگان سیاسی، نیز دارد به طور فزاینده‌ای قطبی می‌شود، در جریان است، اما در هر حال نتیجه ایجاد جوی مبارزه‌جویانه در واشنگتن دی سی است.

هایدت می‌گوید قطبی شدن سیاست در آمریکای امروز خطرناک است. هنگامی که سیاست به طور جدایی‌ناپذیری به اخلاقیات و عقاید مربوط شود، همه چیز قداست پیدا می‌کند، از بحث درباره آزادی حمل اسلحه گرفته تا مسائل نژادی.

و هنگامی افراد احساس کنند ارزش‌های تقدس‌یافته‌شان در معرض تهدید است، خشمگین می‌شوند. مباحث در این حال دیگر درباره عدم توافق نیست، بلکه درباره خیانت است. و رقبای سیاسی دیگر به عنوان افرادی با دیدگاه‌های متفاوت در نظر گرفته نمی‌شوند.

هایدت می‌گوید: "در این وضعیت بدترین فرد در دنیا دشمن شما نیست. بدترین فرد خائن درون گروه خود شماست."

LiveScience

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

پراکندگی زبانها در روستاهای شمال خراسان



برای دیدن نقشه اصلی روی تصویر کلیک کنید.
زبانها: فارسی، ترکی، کردی،لری، بلوچی، ترکمنی، عربی،بربری (هزاره)



۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

دیوانه یا شرور : حیرت روانشناسان از وضعیت روانی قاتل نروژی

 آندرس برینگ برویک که به خاطر کشتار دسته‌جمعی 77 نفر تحت محاکمه است، کارشناسان سلامت روانی را که می‌خواهند درباره یکی از پرسش‌های اصلی این پرونده تصمیم بگیرند، متحیر کرده است: آیا او عاقل است یا ارتباط با واقعیت را از دست داده است.
 برویک که خود را بیگناه می‌داند، اما انجام کشتار را می‌پذیرد، می‌گوید برچسب دیوانه زدن به او سرنوشتی بدتر از حکم مرگ برایش است، گرچه وکیلش در ابتدا دقیقا همین کار را کرد.
سردرگمی بیشتر از این امر ناشی شده است که دو گروه از روانپزشکان منصوب‌شده بوسیله دادگاه به نتایج کاملا متفاوتی درباره وضعیت روانی او رسیده‌اند: یک گروه او را روانپریش دانستند، و گروه دیگر گفتند که او  اختلال روانی ندارد.
رودریک اورنر، روانشناس نروژی که متخصص استرس آسیب‌زاد (تروماتیک) و استاد مدعو دانشگاه لینکلن است، در این باره می‌گوید: "انتظار بر این است که اختلالات روانپزشکی با درجاتی از عذاب روانی و عدم انسجام فکری همراه باشند."
"ما چنین وضعیتی را در برویک مشاهده نمی‌کنیم. او در رده نامعمولی از افراد قرار می‌گیرد- او دیوانه نیست، او از لحاظ روانپزشکی بیمار محسوب نمی‌شود، او مردی است که خود را دارای رسالتی بسیار شخصی می‌داند."
برویک با آرامشی تکان‌دهنده و نگاهی خیره در جریان محاکمه‌اش در اسلو توضیح داد که چطور به شیوه حساب‌شده‌ای طراحی، آمادگی و اجرای قتل‌ها را انجام داده است.
او گفت شخصی درستکار است که تنها قربانیان با ظاهر "چپی" را انتخاب کرده است، و افرادی را که ظاهر "دست‌- راستی" داشتند و بسیاری از دیگران را خیلی کم‌سن بودند، نکشته است.
در یک بخش از محاکمه برویک گفت او فقط به این خاطر به پلیس تسلیم شده است که خود را مجبور می‌دید پیامش را به دیگران برساند.
اورنر که در روز حملات در اسلو - هنگامی که برویک یک ماشین بمب‌گذاری شده را در مرکز این شهر منفجر کرد و بعد به جزیره کوچکی شتافت و 69 نفر را شکار کرد و کشت- حضور داشت، می‌گوید: "او به هیچ وجه درباره کاری که انجام داده است، تفکر هذیان‌‌آمیز ندارد."
آنچه به خصوص برویک را برای روانشناسان جذاب می‌کند این است که در موارد دیگر کشتارهای جمعی، معمولا عامل کشتار یا خودکشی می‌کند یا بوسیله پلیس کشته می‌شود.
جد بیلز، متخصص روانشناسی بالینی قانونی مقیم بریتانیا می‌گوید: "شما با فردی روبه‌رو هستید که همه این کارها را انجام داده است و هنوز زنده است تا سخن بگوید و در دادگاه مورد سوال قرار گیرد."
اگر برویک در دادگاه گناهکار و دارای سلامت عقلی شمرده شود، با حکم حداکثر 21 سال زندان مواجه خواهد، اما در صورتی که یک خطر مداوم شمرده شود، می‌توان  تا آخر عمر او را در زندان نگهداشت. اگر دادگاه او را فاقد سلامت عقلی بداند، او را برای تمام عمر در یک موسسه روانپزشکی محصور خواهند کرد، و به طور دوره‌ای وضع سلامت روانی اش مورد بازبینی قرار خواهد گرفت.

دنیای کامپیوترها

برویک که سال‌ها به بازی‌های کامپیوتری World of Warcraft و Modern Warfare مشغول بوده است، گفت خودش را واداشته بود تا از افرادی که به نظرش "اهداف مشروع برای کشتار" می‌رسیدند، "انسان‌زدایی" کند.
پال گروئنهال، روانشناس قانونی در اسلو در این باره می‌گوید: "من هیج نشانه روشنی از روانپریشی در او ندیدم، اما مسئله این است که آیا او دچار هذیان فکری است یا نه و کشف هذیان‌های فکری مشکل است."
"وضعیت بستگی به این دارد که شخصیت شما پیش از وارد شدن به دنیای بازی‌های کامپیوتری چه باشد، برخی از اشخاص آسیب‌پذیر در جدا کردن واقعیت از تخیل دچار اشکال می‌شوند."
برخی از روانشناسان می‌گویند رفتار و بیانات برویک در تعریف فرد غیرروانپریش اما دچار اختلال شخصیت می‌گنجد.
افراد دارای اختلالات شخصیت ضداجتماعی یا جامعه‌ستیز از جمله خصوصیاتی مانند بی‌توجهی سنگدلانه نسبت به احساسات دیگران، کمبود تحمل در برابر ناکامی، ناتوانی در تجربه احساس گناه، و گرایش به مقصر دانستن دیگران، نشان می‌دهند، یعنی همان صفاتی که برویک نیز بروز می‌دهد.
مایکل ردی، دستیار پژوهشی در جامعه روانشناسی بریتانیا که متخصص رفتارهای بیمارگونه درون سازمان‌ها است، می‌گوید: "کافی است به این خصوصیات دقت کنید و دریابید که او دچار اختلال شخصیت ضداجتماعی یا جامعه‌ستیز است."
"او ناتوانی کلی در درک جهان ندارد. او جهان را به خوبی درک می‌کند. او حتی می‌فهمد که جهان‌بینی محصور خاص او در تعارض با واقعیت متعارف است."
دیدگاه برویک این است که نیروهای مهاجرت خطر بسیار بزرگی برای مردم نروژ هستند.
جیمز تامپسون، استاد افتخاری روانشناسی در یونیورسیتی کالج لندن می‌گوید: "او باهوش و کارآمد است. او از این لحاظ عاقل است که می‌داند مجبور شده است چه کاری را انجام دهد، اما در عین حال درباره کاری انجام داده است، بی‌عاطفه است."
برویک، یک کلاهبردار تجاری سابق که با مادرش زندگی می‌کرد، استدلال می‌کرد که مسلمان نروژی در حال تسلط یافتن بر نروژ هستند. او خود را به عنوان فرمانده گروه مقاومت "شهسواران معبد"- گروهی که دادستانان می‌گویند وجود خارجی ندارد- تسلیم پلیس کرد.
متخصصان می‌گویند تمایز میان افراد دیوانه یا شرور لزوما قطعی نیست.
بیلز می‌گوید: "این موضوع بسیار پیچیده است. افراد دیوانه ممکن است کارهایی شرورانه انجام دهند و افراد شرور ممکن است دیوانه شوند. همپوشانی زیادی میان این دو وجود دارد."

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

رای‌دهندگان نامزدهای با صدای بم را ترجیح می‌دهند




آیا بسامد صدای میت رانی به او کمک خواهد کرد که نامزد حزب جمهوریخواه شود؟ یک بررسی جدید می‌گوید ممکن است این گونه باشد. بر اساس این پژوهش رای‌دهندگان ترجیح می‌دهند رای‌شان را به نامزدهای با صدای کم‌بسامد‌تر یا بم‌تر بدهند.

 این بررسی در آزمایشگاه با نامزدهای تخیلی انجام شده است، بنابراین معلوم نیست در  انتخابات در دنیای واقعی بسامد صدای نامزدها چقدر اهمیت دارد. اما این یافته با بررسی‌های قبلی مطابقت دارد که نشان داده است که افراد داوری‌های‌شان را بر مبنای صدای سخن گفتن افراد انجام می‌دهند.

 کیس کلوفستاد، استاد علوم سیاسی در دانشگاه میامی، سرپرست این پژوهش، گفت: "مجموعه‌ای از پژوهش‌ها نشان می‌دهند که صدای کم‌بسامد یا بم مردان  و زنان برای شنوندگان برتری اجتماعی و قدرت است. ما به اساسا می‌توانیم ثابت کنیم که این خصوصیت در حوزه انتخابات نیز صدق می‌کند."

بسامد سیاسی

کلوفستاد و هممارانش در دانشگاه دوک در کارولینای شمالی صدای 17 زن و 10 مرد را که جمله "ار شما می‌خواهم در ماه نوامبر به من رای دهید" را بیان می‌کردند، ضبط کردند.

 سپس آنها این صداهای ضبط‌شده را طوری تغییر دادند که برای صدای هر فرد یک نسخه کم‌بسامد یا بم و یک نسخه پربسامد یا زیر ایجاد شود.

 بعد پژوهشگران  از 83 دانشجوی دوره لیسانس خواستند که به صداهای زنان گوش دهند و بگویند به کدامیک از زوج صداهای کم‌بسامد و پربسامد رای خواهند داد. 89 دانشجوی دیگر به همین ترتیب به دو نسخه صداهای مردان گوش دادند. در تجربه نهایی 210 نفر هر یک از صداهای ضبط شده را شنیدند و به هر یک از دو جفت صدای ضبط شده از لحاظ اطمینان‌بخشی و کفایت نمره دادند.

نتایج نشان داد که هم مردان و هم زنانی که نطق انتخاباتی‌شان با صدای بم ضبط شده بود، با احتمال بیشتری ممکن است برنده شوند- افراد رای‌دهنده به نسخه کم‌بسامد صداهانسبت به نسخه پربسامد بیش از حد اتفاق بیشتر رای داده بودند.
به گزارش این پژوهشگران نسبت رای‌ها برای نامزدهای با صدای کم‌بسامد یا بم حدود 60 درصد بود.

به من اعتماد کنید

تجربه نهایی تا حدودی علت این تمایل رای‌دهندگان به سخنگویان با صدای بم را نشان داد. به طور کلی صاحبان صداهای بم‌تر قدرتمندتر، قابل‌اطمینان‌تر و باکفایت‌تر از صاحبان صداهای زیر ارزیابی می‌شدند. البته در این برداشت تا حدودی تفاوت جنسیتی وجود داشت. برای مثال هم مردان و هم زنان رای دهنده معتقد بودند که زنان با صدای بم‌تر قدرتمندتر، قابل‌اطمینان‌تر و باکفایت‌تر هستند.

اما درباره نامزدهای مرد بین رای‌دهندگان زن و مرد اندکی تفاوت وجود داشت. زنان دیگر با احتمال بیشتر مردان با صدای کم‌بسامد یا بم را قوی، باکفایت و قابل‌اطمینان‌تر از مردان با صدای پربسامد یا زیر ارزیابی نمی‌کردند. اما مردان این گونه نبودند.

کلوفستاد می‌گوید: "آنان مردان با صدای کم‌بسامد یا بم را قوی‌تر و باکفایت‌تر می‌دانستند."

دلیل این تفاوت به گفته کلوفستاد ممکن است این باشد که مردان در طول تکامل شان – به عنوان خصوصیتی  بازمانده تز رقابت میان نرها- با داوری درباره رتبه مردان دیگر مانوس شده اند.

پیامدها در دنیای واقعی

کلوفستاد و همکارانش انتظار ندارند عامل تعیین‌کننده در انتخاب میت رامنی یا ریک سانتوروم به عنوان نامزد نهایی حزب جمهوریخواه در این سال باشد.
 به گفته کلوفستاد به یک دلیل و آن هم اینکه تجربه‌های بیشتری در دنیای واقعی مورد نیاز است. او می‌گوید پژوهشگران همچنین نقش عواملی مانند روزنامه‌ها، اقتصاد و حمایت حزبی را نادیده نمی‌گیرند. آنها صرفا می‌خواهند"صدای انسان را هم به فهرست عوامل موثر بیفزایند."

کلوفستاد می‌گوید اگر این نتایج در بیرون از آزمایشگاه هم مصداق باشد، ممکن است در کمبود زنان در سیاست نقشی ایفا کند. زنان به طور میانگین صدای پربسامدتر یا زیرتری نسبت به مردان دارند، بنابراین ممکن است در کارزار با رقبای مردشان مسیر سخت‌تری را برای ثابت کردن خودشان به عنوان افرادی قوی، قابل‌اطمینان و شایسته انتخاب دارند.

کلوفستاد و همکارانش قصد دارند که پژوهش‌شان را به انتخاب در دنیای واقعی گسترش دهند.

 او می‌گوید: "با اینکه ما در رای‌گیری‌ها آزادیم تا انتخاب‌های خاص خودمان را انجام دهیم، بررسی ما نشان می‌دهد که درک کامل این انتخاب‌ها تا زمانی که ما نحوه تاثیر زیست‌شناسی‌مان بر برداشت‌های‌مان را درنیابیم، ممکن نخواهد بود." 


LiveScience

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

ابله‌ها ابله‌تر از آن‌اند که بفهمند ابله‌اند




شمار فزاینده‌ای از پژوهش‌های روانشناسی نشان می‌دهند که ناآگاهی افراد در یک زمینه باعث می‌شود که آنان توانایی بازشناسی ناآگاهی شان در آن زمینه نداشته باشند.به زبان ساده تر، ابله‌ها ابله‌تر از آن هستند که بفهمند ابله هستند.

به همین ترتیب می‌شود گفت افراد شق و رق آنقدر حس طنز ندارند که دریابند چقدر عصا قورت ‌داده هستند؛ و این ناتوانی در شناخت ممکن است مسئول بسیاری از مشکلات جامعه باشد.

دیوید دانینگ، روانشناس در دانشگاه کورنل پس از بیش از یک دهه پژوهش در این باره، نشان داده است که "برای ما انسان‌ها به طور غریزی مشکل است که نادانی‌های‌مان را شناسایی کنیم."

چه فرد در استدلال منطقی بی‌کفایت باشد، چه هوش هیجانی پایینی داشته باشد؛ چه حس طنز نداشته باشد یا حتی در شطرنج ماهر نباشد؛ در همه این موارد فرد هنوز گرایش دارد که مهارت‌های‌ش در آن زمینه را بالاتر از حد میانگین برآورد کند.

دانینگ و همکارش، جاستین کروگر، که قبلا در دانشگاه کورنل بود و اکنون در دانشگاه نیویورک است، بررسی‌هایی را انجام دادند که در آنها افراد در چند حوزه دانش مانند استدلال منطقی، آگاهی درباره بیماری‌های آمیزشی و چگونگی پیشگیری از آنها، هوش هیجانی، و غیره آزمون می‌دادند. بعد مشخص شدن نمره این افراد در این آزمون‌ها، از آنان پرسیده می‌شد که به نظر خودشان تا چه حد در این آزمون‌ها موفق بوده‌اند، اینکه نتایج آزمون‌شان در چه صدکی قرار می‌گیرد؟

نتایج در همه حوزه‌هایی که افراد در آن مورد آزمون قرار گرفته بودند، به یک صورت بود: افرادی که واقعا نمره‌های بالا در آزمون‌ آورده بودند، نسبت به افرادی که واقعا نمره خوبی نیاورده بودند، ارزیابی بالاتری از کارکرد خود داشتند، اما میزان تفاوت دو گروه اندک بود. در مقابل تقریبا همه افراد پیش بینی میکردند که نمره‌شان در آزمون باید بالاتر از حد متوسط باشد.

دانینگ می‌گوید: "افرادی که بدترین نمره‌ها را آورده بودند- افرادی که در صدک دهم یا پانزدهم قرا داشتند- معتقد بودند که نمر‌ه‌شان باید در صدک شصت و پنجم یا پنجاه و پنجم، به عبارت دیگر بالای حد متوسط باشد."
همین الگو در آزمون‌های سنجش توانایی‌های افراد در تعیین خنده‌دار بودن شوخی ها، درستی گرامری نوشته‌‌ها، یا حتی در عملکرد در بازی شطرنج هم مشاهده می‌شد.

به گفته دانینگ افرادی که پایین‌ترین توانایی را داشتند، تصور می‌کردند عملکرد بهتری از دیگر افراد دارند.
این وضعیت صرفا به خوش‌بینی مربوط نیست، بلکه ناشی از این است که ناآگاهی کامل این افراد در یک زمینه باعث می‌شود که آنان نتوانند ناآگاهی خود در آن زمینه را شناسایی کنند.

حتی هنگامی که دانینگ و همکارانش به افراد شرکت‌کننده در بررسی گفتند که اگر میزان توانایی خودشان را دقیق ارزیابی کنند، پاداشی صد دلاری خواهند گرفت، باز آنان نمی‌توانستند از پس این کار برآیند.

او می‌گوید: "افراد مورد بررسی واقعا سعی می‌کردند صادق وبی‌طرف باشند."

دانینگ معتقد است اگر ناتوانی افراد در ارزیابی دانش‌شان علت بسیاری از مشکلات جامعه از جمله انکار تغییرات آب و هوایی ناشی از گرمایش جهانی است.

او می‌گوید: "بسیاری از افراد تحصیلات علمی ندارند، در نتیجه ممکن است در زمینه‌های علمی درک کاملا نادرستی داشته باشند. اما از آنجایی که این افراد دانش لازم برای شناخت این درک نادرست را ندارند، نمی‌توانند دریابند که برآوردهای‌شان چقدر نادرست است"

علاوه بر این به گفته او اگر افراد برای مثال نتیجه‌گیریی کاملا منطقی درباره واقعی بودن یا نبودن تغییرات آب و هوایی کره زمین بر اساس ارزیابی‌شان از آن علم بکنند، "این افراد در واقع در "مقامی" نیستند که آن علم را ارزیابی کنند."

به همین ترتیب، افرادی که در یک زمینه معین استعدادی ندارند، نمی‌توانند استعدادها یا ایده‌های خوب دیگران- از همکاران‌شان گرفته تا سیاستمداران- را شناسایی کنند. چنین وضعیتی ممکن است مانعی بر سر راه فرآیند دموکراتیک باشد که بر این ایده متکی است که شهروندان دارای توانایی شناسایی و حمایت از بهترین نامزد یا بهترین سیاست هستند.

در نهایت می‌توان این نتیجه را گرفت که ما آنقدرها که فکر می‌کنیم، فوق‌العاده نیستیم. و ممکن است نظر شما درباره چیزهایی که فکر می‌کنید، نظرتان درباره آنها درست است، درست نباشد. و اگر بخواهید این وضعیت را به شوخی بگیرید، ممکن است شوخی‌تان آنقدر که فکر می‌کنید، خنده دار نباشد.

LiveScience