۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

گویه -6

گفتی
که درخت با جراحت نام‌ها چه کند؟
و دیوار با لکه دشنام‌ها
می‌گویم - که به تدبیری-
باید از خود باعثان آموخت
و تو یکی
چرا از محرم گپ‌های شبانه‌ات نمی‌پرسی؟
که آن همه کاغذ را سطرسطر سیاه می‌کند
تا نه پسندیده‌ها را - پاره‌ پاره -
روی خاک این وقت و آن وقت به ریزد
و با خود بگوید
که درد دل من، درد دل همه مردم است
اما دردسر مردم
دردسر خود آن هاست...

مفتون امینی

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

خس و خاشاکی وسط منقار مرغ عشق

اسماعیل فصیح درگذشت

تکه‌ای از "زمستان 62" او:

وقتی برمی‌‌گردم خیلی دیروقت است...سعی می‌‌‌کنم کتاب "در انتظار گودو" را شروع کنم...در یک جاده خرابه،‌ یک جا، زیر درخت، دو نفر دلقک ایستاده‌اند و منتظر "گودو"‌اند،‌ و دری‌وری می‌گویند...
دمدمه‌های سحر، بین خواب و بیداری و منگی، و صفحه بیست و هفت و بیست و هشت "در انتظار گودو" خرغلت می‌زنم. بیرون باد و توفان است...
هوا گرگ و میش است و در اولین سایه‌روشن فلق یک مرغ عشق کوچک، با دم نسبتا دراز و پرهای سبز و زرد و خاکستری، روی شاخه‌ای از بابد مجنون نشسته. یک تکه خاشاکی وسط منقار کوچک خمیده و برگشته‌‌اش دارد. انگار در فکر تدارک لانه است. باد و توفان، او و شاخه‌ و خاشاکش را تکان تکان می‌دهد. تعجب می‌کنم، چون نظیرش را هرگز در ٱب و هوای اهواز ندیده بود بودم. شنیده بودم مرغ عشق همیشه به صورت زوج زندگی می‌کند...
این یکی،‌ تک و تنهاست ولی با چابکی، وسط باد با خاشاکی در که با منقارش آورده،‌ در فکر لانه است. در ظاهر هم زار و افسرده نیست یا نشان نمی‌دهد. درحال مردن هم نیست، بنابراین حدس می‌زنم جفت مربوطه باید همین حوالی باشد. شاید او هم رفته خس و خاشاک جمع کند. یا رفته جبهه. یا مثل بجه مطرود پیوسته به بسیج مستضعفان. یا معلول شده و در یک نقاهتگاه بیتوته کرده. شاید هم مثل محمد بچه ننه بوشهری شهید شده. یا مثل فرشاد برده‌اندش خدمت. یا مثل منصور فرجام رفته طرح‌های آموزش کامپیوتر تکنولوژی بریزد.

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

خسوف و کسوف

قدیمی‌ها می‌گفتند وقتی ماه بگیرد،‌ یعنی مردم بد شده‌اند، و وقتی خورشید بگیرد،‌ یعنی پادشاه بد شده است.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

حکایت همچنان باقی است


محمد حقوقی درگذشت و حکایت همچنان یاقی است

همیشه ،‌همهمه ی زنگ
همیشه ،‌ زمزمه ی رود
دو مرد شال سپید قبا سیاه رسیدند
مرا به زندان بردند
دو مرد گمشده
از خویش رفته
در دگری اوفتاده
...
تو را چگونه توان خواند
در آن شبان عزیزی
که آن شبان سپری بود و باز هم
سپری ست
در آن شبان که تو را
نوری تو
در دل تو
ستاره ی سحری بود و این زمان
که مرا
ستاره ی سحری ست
پدر ... پدر

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

تکه‌ای از برادران کارامازوف

میوسف، با حال و هوایی شاهانه، گفت: "آقایان، اجازه بدهید حکایت کوتاهی را برای‌تان بگویم. چند سال پیش، بلافاصله بعد از کودتای دسامبر [1851]، قضا را در پاریس به دیدن شخصیتی بسیار متنفذ در دولت رفتم، و در خانه‌اش آدم بسیار جالبی را دیدم. این شخص دقیقا جاسوس نبود، بلکه سرپرست گردانی از جاسوسان سیاسی بود- مقامی نسبتا پرقدرت از نوع خودش...
چنین وانمود کرد که بی‌پرده سخن می‌گوید، البته تا حدوی. می‌شود گفت مودب بود، همانگونه که فرانسوی‌ها می‌دانند چگونه مودب باشند، به خصوص نسبت به غریبه. اما من حسابی از حرف‌هایش سردرمی‌آوردم. موضوع انقلابیون سوسیالیست بود که آن وقت‌ها محاکمه‌شان می‌کردند...به نقل یکی از اظهارات بسیار عجیبی که از زبان این شخص در رفت،‌ اکتفا می‌کنم. گفت:
"از این سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها و ملحدان و انقلابیون ترسی نداریم؛ دمی از آنها غافل نیستیم و از کردارشان باخبریم. منتها در بین آنها چندتایی آدم عجیب هست که به خدا ایمان دارند و مسیحی‌اند. اما در عین حال سوسیالیست‌ هم هستند. از این آدم‌ها ست که بسیار می‌ترسیم. آدم‌های ترسناکی هستند! از سوسیالیست‌ها مسیحی بیشتر از سوسیالیست‌های ملحد باید ترسید..."
برادران کارامازوف، فئودور داستایفسکی، ترجمه صالح حسینی،‌ انتشارات ناهید

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

They Don’t Care About Us

مایکل جکسون مرد
و آنها همچنان به ما اهمیتی نمی‌دهند.

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

تعبیر


به نادر نادرپور

ای معبر، مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب،
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
حافظ

خواب دیدم: در بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد
از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد بر دست‌هایم، تنگ شد

اختری آویخت بر سقف سپهر
مار شد، پیچید دور گردنم
بر زدم فریاد: وای!
ابری چو کوه-
غول شد افتاد بر روی تنم

خنجری بر چشم خورشیدی نشست
قطره خونی به درگاهم چکید
کوکبی افتاد بر بامم، شکست
شب‌پره شد، در غبار شب پرید

آفتابی سرخ در من سبز شد
سبزها در زرد جانم ریخت،‌ گرم
بانگ کردم: وه! چه آف...
اشکم ز شوق –
قفل شد،‌ بر چفت لب آویخت، نرم

جستم از خواب: آسمانی تار، تار،
کفتری فانوس بر منقار داشت
ماه می‌نالید و روی گونه‌هاش،
جای دندان‌های گرگی هار داشت

باز دیدم بر بیابانی دراز
خاک راه از خون پایم رنگ شد
از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
حلقه زد، بر دست‌هایم تنگ شد.

یداالله رویایی
از کتاب گزینه اشعار یدالله رویایی - انتشارات مروارید

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

گل و گلو و گلوله


می‌خواهم نمیرم
اما...

بال‌های سفید
سرخی خون را گرفته‌اند

دستی به روی ماشه
دسته گلی به گرد گردن

گلوله سرخ
سرخی گلو

رد خون بر گوشه لب
رژ لب: سرخی خون حلقوم

پروانه‌‌‌ای به رنگ سبز
میان صفیر گلوله‌ها

خرداد 1388

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

رزم آوران نور


یک شب که خواب
گم گرده بود راه دیده ام
یا چشمان من آن را پیدا نکرده بود
- در انتظار که شاید با پیدایش سپیده
نور امیدی تابد به دیدگانم تا رنگ‌ها بیابم و نقش‌ها برآرم
از "بوم" خود -
...اما بامداد برنزد.

رنگی به جز سیاهی نیافت نگاهم؛
دود سیاه هزارساله نشسته بود بر سقف آسمان
و هشت سوی زمین را
سیماب لُجه‌ای پوشانده بود.
...
گفتم به خود: آرام!
این هم یکی دگر از کابوس‌های هرشبی است
...
اما! نه!
من خود به جستجوی خواب بیدار مانده بودم.
پس این سیاهی دیگر خیال نیست!
...
آنگاه با تمام جان
از انتهای حلقوم
فریاد برکشیدم:
هشدار!
سیاهی هر رنگ ما را در کام خود کشید!
سیلاب تیرگی زدود سایه‌روشن دوران ز بوم ما!
...

ناگاه کل بزرگان زادبوم
با منتهای قدرت رستم دستان سرزمین
-همان پسرکش مشهور دوران باستان-
با صد فریب و مکر سیمرغ آسمان
-همان پرنده‌ اعصار دور که گردان سرشکسته را بیراه می‌نمود-
لب‌های من را برهم بدوختند؛
نجوای سازش و تسلیم در گوش‌ها سرودند:
"آرام! کاری نمانده است!
سپیدی، به هنگام، همه رنگ‌ها را از خود برون دهد.
ای کودکان فرومانده قرون، پستان مام میهن ارزانی شما!
بی‌د‌غدغه شیر سپید جاری از سینه سپید را
در کام خود بریزید!
کاری کنیم؟!
حتی زمین و آسمان
بعد از هزار سال جنگ
به سازش رسیده‌اند!"
...
اما به کام من این شیره زمین
تلخ‌تر از هر شرنگ تلخ
وان مکرهای آسمان
وقیحانه‌تر از هر وقاحت
گنجیده در خیال.
...
در من هنوز
آسمان و زمین در جنگ مانده‌اند.
...
زان پس هر شب
بر بام می‌شوم و با دهان بسته داد می‌زنم
هرگز بومی چنین
بی‌بامداد و داد مباد!
- تصویر بوم: گردی چشمان خون‌گرفته‌ام
- صدای بوم: سکوت.

×××

یک روز یا یک شب
- در ملتقای این دو-
دم غروب
در واپسین کار
-همان کاری که بایست
در آغاز به انجام می‌رسید-
آن عقل سرخ
- میراث دیگری مانده در گذار زمان از رزم آوران نور-
در من توفان به پا کند
سیلاب آتشین
با خنجر خورشیدی خیال
بشکافد از هم لبانم
وانگاه ریزد رگبار هستی‌ام
چنان بر سپید بوم
تا آن نخست رنگ
بار دگر به جلوه آید:
یک دست سرخ سرخ
درخشان چو آفتاب
نه آفتاب من،‌ نه آفتاب تو، نه آفتاب ما
آفتاب جهان.
×××

با رنگ روشنایی
دگر بوم را چه کار؟
بوم پر می کشد؟

فروردین 1380

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

دربار ناصرالدین‌شاه به روایت طبیب اتریشی


یاکوب ادوارد پولاک،‌ طبیب اتریشی، در سال‌های 1851 تا 1860 میلادی درایران زیست، و از سال 1855 پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه قاجار شد. او در کتابی به نام "ایران و ایرانیان" به شرح این دوران زندگی خود پرداخته است که کیکاووس جهانداری آن را ترجمه کرده و انتشارات خوارزمی به چاپ رسانده است.

بخشی از این کتاب را به وضعیت دربار ناصرالدین‌شاه مربوط است، می‌آوریم:

"...شاه اصولا اعتماد خود را به همه مردم از دست داده است و می‌پندارد که خودخواهی تنها محرک اعمال و اقدامات بشری است.

روزی هنگامی که از کلاهبرداری‌هایی که در روسیه در جریان جنگ کریمه علنی شده بود صحبت به میان آمد، شاه به من گفت: "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است،‌ پول‌ها را می‌دزدند و بالا می‌کشند چه دراروپا، چه در ایران."

هیچ یک از نوکرها و کارمندانش را صالح نمی‌داند،‌ هرگاه تملق آنها را بگوید، پولی به آنها بدهد، و زبان به تحسین‌شان بگشاید، فقط از آن جهت است که می‌ترسد به او خیانت کنند یا زیان برسانند. به همین دلیل بیش از همه با کسانی سر مهر است که تصمیم گرفته ساقط‌‌شان کند. ابنها تا آخرین لحظه سقوط و ذلت‌شان نباید بویی ببرند...تاثیر متقابل این طرز فکر شاه این است که هیچ یک از درباریان به شاه و حرف‌هایش اعتماد ندارد و دل نمی‌بندد؛ هر کس آماده این است که به محض اینکه سودش اقتضا کند به وی خیانت ورزد. دیگر روشن است که شخص شاه درست به این طریق مسبب ایجاد همان مخاطراتی می‌شود که خود می‌خواهد از آنها بپرهیزد.

هرچه حکومتی مطلقه‌‌ترو استبدادی‌تر باشد به همان نسبت به هم احترام به قانون در آن کاستی می‌گیرد. حاکم مستبد از آن رو که تمام قوانین از اراده شخصی وی است، در نتیجه جزئی‌ترین تخطی به آنها را نوعی از تمرد از فرامین خود تلقی می‌کند و ٱن را مانند جرم خیانت به وطن کیفر می‌دهد. اما چون با اجرای دائمی مجازات اعدام درباره متخلفین نمی‌تواند مملکتش را از سکنه خالی کند،‌ پس به اقتدارش لطمه وارد می‌آید و ناگزیر، عدم اجرای فرامین خود را نادیده می‌گیرد."

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

غمباد گرفتن و تولید کوتوله‌ها



زن‌ها اگر "غمباد" بگیرند، بچه‌‌ای تولید می‌شود، که هم کوتوله است و هم به طرز خاصی ابله!


و قدیم‌‌ها در ممالک محروسه ایران از این کوتوله‌ها و ابله‌های خاص، زیاد تولید می‌شد.

..........................................

پانوشت به نقل از یک وبلاگ:


در اصطلاح لغوی مردم كرمان (به ویژه در گویش سیرجانی)،[و در خیلی‌ جاهای دیگر ایران] از بیماری گواتر تیروئید باعنوان "غمباد"‌(غم + باد) نام برده می شود. چرا كه تجربه به آنها نشان داده است این بیماری كه تظاهر عمده ی آن به صورت بزرگی منتشر غده تیرویید است، بیشتر در اشخاصی بروز می كند كه در معرض غم و غصه و ناراحتی بیشتری در طول زندگی خود بوده‌اند!

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

یک کتاب در یک پست: "اخلاق" ارسطو


زندگی سعادتمند چیست؟ برخی می‌گویند این است، برخی می‌گویند آن است، و برخی دیگر چیزی کاملا متفاوت از هر دو را می‌گویند. نکته این است،‌ همه آنها تا حدی درست می‌گویند و تا حدی هم نادرست. مشکل است قطعی‌تر از این اظهار نظر کرد، زیرا اخلاق قطعی نیست و خردمندان این را می‌دانند، بنابراین هرگز، هرگز از من نخواهید که کمتر از این مبهم و دو پهلو حرف بزنم.

زندگی سعادتمند بر اساس طبیعت فرد زیسته می‌شود. سبزیجات می‌رویند،‌ چرا که یک حیات نباتی سعادتمند، حیاتی است که در آن گیاهی به شیوه‌ای نباتی بروید. حیوانات حرکت می‌کنند، ‌بنابراین یک زندگی سعادتمند حیوانی زندگی است که بر اساس شیوه‌ای حیوانی حرکت کند. فاکس نیوز مغزها را می‌‌خورد،‌ بنابراین یک برنامه فاکس نیوز سعادتمند،‌ برنامه‌ای است که به شیوه‌ای فاکسی مغزها را می‌خورد. انسان‌ها فکر می‌کنند،‌ بنابراین یک زندگی سعادتمند، زندگیی است که که در آن به طریق انسانی فکر شود. ما همچنین می‌کُشیم،‌ بر اساس پیش‌داوری عمل می‌کنیم،‌ شهوت می‌ورزیم، از شماره‌ یک‌مان مراقبت ی‌کنیم و مانند اینها، اما این کارها طبیعت ما را معین نمی‌کند، زیرا من نمی‌خواهم اینگونه باشد.

فضیلت چیست؟ فضیلت یافتن غایت است. برای مثال سخاوت متضاد حرص نیست. سخاوت فضیلت بینابینی میان رذیلت‌های حرص و اسراف است. شهامت فضیلت بینابینی میان بی‌کله‌گی و جبن است. خوب‌ نوشتن میانگینی است میان بد نوشتن و نوشتن به شیوه‌ای که آنقدر خوب است که بد است.

داشتن قضاوت درست میانه‌ای است میان قضاوت بد کردن و آنچه ممکن است آن را قضاوت بیش از حد نامید. اگر شما به اندازه کافی ابله باشید که این ایده میانه را بپذیرید،‌ مجبورید نتیجه منطقی آن راهم بپذیرید. ممکن است فکر کنید که این ایده میانه طلایی در همه اوقات قابل عمل نیست،‌ اما این حرف دقیق نیست و به یاد داشته باشید که تنها افراد احمق انتظار دقت بیش از حد را دارند.

چند سوال دیگر پاسخ داده می‌شود. چه تعداد دوست باید داشته باشید؟ نه تعداد بسیار زیاد، نه تعداد بسیار کم، بلکه تعداد کافی. چه هنگام می‌توان گفت زندگی شخصی به طور حقیقی سعادتمند است؟ چه کسی این را می‌داند؟ چرا من به عنوان متفکری باریک‌بین شناخته می‌شوم، در حالیکه در واقع تنها متفکری هستنم ملال‌آور؟

خوب یک عده این را می‌گویند،‌ عده‌ای دیگر آن را، و عده‌ای دیگر چیزی دیگر را .

من می‌گوییم همه آنها همه آنها درست می‌گویند. و همه نادرست.
..................................................
اگر جدی‌تر می‌خواهید به مسئله سعادت بپردازید: نظريه سعادت؛ تقرير نو ارسطويي
واگر خیلی حوصله دارید، این هم متن کامل کتاب Nicomachean Ethics

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

موسیقی زیرزمینی


یک گغتگوی خوب با دکتر مهدی سمتی درباره موسیقی زیرزمینی در سایت هفت‌سنگ
این هم یک تکه‌اش که جلب نظرم را کرد:

...در جامعه‌ای مثل ایران این محدودیت‌ها و امکانات در تطابق با فرهنگ، مذهب و چارچوب‌های سیاسی وجود دارند. به طور منطقی تا زمانی که ما محدودیت‌های بیشتری ـ به‌ویژ‌ه محدودیت‌های سیاسی ـ داریم، و تا زمانی که این‌چنین موسیقی به وسیله فرهنگ رسمی به رسمیت شناخته نمی‌شود، این نوع موسیقی طبق تعریف زیرزمینی خواهد بود.

با توجه به محدودیت‌های سیاسی- اجتماعی کمتر و سنت قوی‌تر دفاع از آزادی بیان در غرب طیف کوچکتری از انواع موسیقی وجود دارند که بر مبنای محدودیت‌های قانونی سیاسی و اجتماعی، به عنوان زیرزمینی شناخته شوند، این بدان معنی است که محدوده وسیعی توسط موسیقی‌دانان زیرزمینی ایران پوشش داده می‌شود. (همانطور که پیش از گفتم این موسیقی موضوعات زیادی را در بر می‌گیرد.)در عین حال، محدودیت‌های موجود همه هم سیاسی نیستند. مذهب، فرهنگ و دیگر هنجارهای اجتماعی ما، برخی محدودیت‌های بیان مجاز را مشخص می‌کنند، که در عوض مورد اعتراض (contestation) بخش‌هایی از فرهنگ عامه‌پسند جوانان هستند...

...این حوزه‌ای است که ما می‌توانیم برخی تفاوت‌ها را بین تجربه موسیقی زیرزمینی در ایران و تجربه موسیقی عامه‌پسندی که خارج از جریان غالب در غرب شروع شد ببینیم. به نظر می‌رسد در ایران بخش عمده‌ای از موسیقی زیرزمینی توسط کسانی ساخته و شنیده می‌شود که در مقایسه با همتایان‌شان در غرب از امتیاز بالا‌تری برخوردارند. (طبقه متوسط، بالاتر از متوسط و طبقات بالاتر.)رپ ریشه‌هایش را از تجربه زندگی میان‌شهری اقتصادی فقیرشده سیاهان امریکایی دارد. همچنین هم جنبش راک و هم پانک و انشعاب‌های متنوع آنها مولفه‌های طبقه کارگر را در خود داشتند.

به نظر می‌رسد که اینچنین مولفه‌های طبقه کارگری در موسیقی زیرزمینی ایران غائب هستند، هرچند که برای اظهارنظر معین به تحقیقات بیشتری در این حوزه نیاز است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

داستان‌های علمی آمریکایی و دیگری

اورسولا لوگوین

اورسولا لوگوین (Ursula K. Le Guin)، داستان‌نویس آمریکایی، آثار مشهوری مانند "دست چپ تاریکی" در ژانر علمی-تخیلی (یا داستان علمی)‌ و رشته کتاب‌های "زمین-دریا" را در ژانر فانتزی پدید آورده است. او در داستان‌های علمی‌اش تاکید فراوانی بر علوم اجتماعی، از جمله جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی می‌کند. او در نوشته‌هایش از فرهنگ‌های "بیگانه" (alien) استفاده می‌کند تا پیامی در مورد فرهنگ انسانی به طور کل را بیان کند. نمونه‌ای از این کاربرد، در داستان "دست چپ تاریکی"‌ (The Left Hand of Darkness) است که در آن، از طریق نژاد دوجنسیتی‌ها به کاوش مسئله هویت جنسی می‌پردازد. با توجه به چنین مضامینی، می‌توان آثار علمی‌- تخیلی او را در رده "داستان‌های علمی فمینیستی" قرار دارد. البته او در آثارش ملاحظات بوم‌شناختی هم دارد. در این مقاله در سال 1975 به مردسالاری در داستان‌های علمی آمریکایی می‌پردازد.

...................................................

‌ یکی از سوسیالیست‌های بزرگ آغازین گفته است وضعیت زنان در یک جامعه شاخص کامل قابل‌اعتمادی از میزان تمدن در آن جامعه است. اگر این حرف درست باشد، آنگاه وضعیت بسیار پست زنان در داستان‌های علمی، ما در مورد اینکه این داستان‌ها اصولا تا چه حد متمدن‌اند،‌ به فکر فرو می‌برد.

جنبش زنان اغلب ما را به این حقیقت آگاه کرده است که داستان‌های علمی یا به کلی زنان را نادیده‌گرفته‌اند، یا آنها را به صورت عروسک هایی جیغ جیغو که به آنی مورد تجاوز هیولاها قرار می گیرند- یا پیردخترهای دانشمندی که در نتیجه رشد بیش از حد اندام‌های عقلانی جنسیت‌زدایی شده‌اند- یا در بهترین حالت، همسران یا معشوقه‌های پیش‌پاافتاده مردان قهرمان فرهیخته ارائه کرده‌اند. نخبه‌گرایی مردانه در داستان علمی بیداد می‌کند. اما آیا مسئله تنها نخبه‌گرایی مردانه است؟ آیا "انقیاد زنان" در داستان‌های علمی صرفا علامتی از کلیتی نیست که اقتدارگرا، تقدیس‌گر قدرت، و به شدت پدرسالار است؟

مسئله‌ای که در اینجا مطرح است، مسئله "دیگری" است - هستیی که متفاوت از خود شماست. این هستی ممکن است در جنسیت‌اش؛ در درآمد سالانه‌اش؛ یا در نحوه صحبت‌کردن و لباس پوشیدن و انجام کارهایش؛ یا در رنگ پوستش؛ یا تعداد پاها و سرهایش از شما متفاوت باشد. به عبارت دیگر "بیگانه‌ای جنسیتی" و "بیگانه‌ای اجتماعی"، و "بیگانه‌ای فرهنگی" و بالاخره "بیگانه‌ای نژادی" وجود دارد.

خوب اما بیگانه اجتماعی در داستان‌های علمی چه وضعیتی دارد؟ به قول مارکسیست‌ها "پرولتاریا" در چه وضعی است؟ آنها در کجای داستان‌های علمی قرار دارند؟ مردمان فقیر، مردمانی که سخت کار می‌کنند، و گرسنه به بستر می‌روند، در کجایند؟

آیا آنان در داستان علمی اشخاص به حساب می‌آیند؟ نه.

آنها به صورت توده‌هایی بی‌نام و نشان ظاهر می‌شوند که از فاضلاب‌های شیکاگو بیرون می‌ریزند، یا در نتیجه پرتوهای رادیواکتیو یا آلودگی به صورت میلیاردی می‌میرند، یا سپاهیانی گمنام‌اند که بوسیله ژنرال‌ها و دولتمردان به جنگ فرستاده می‌شوند. زنان در داستان‌ها جنگاوران و ساحران، مانند نقش‌های گذری در اجراهای دبیرستانی "شاهزاده شکلات" رفتار می‌کنند. گاهگاهی دختر خوش‌ ‌بر و رو در میان‌ آنها افتخار پیدا می‌کند که طرف توجهات "ناخدای فرماندهی ارشد تران" قرار بگیرد، ‌یا در میان کارکنان سفینه فضایی یک آشپز پیر عجیب و غریب، با لهجه اسکاتلندی یا سوئدی، وجود دارد که بیانگر "خرد مردم عادی" است.

مردم در داستان‌های علمی مردم نیستند. توده‌هایی هستند که تنها برای یک هدف وجود دارند: اینکه بوسیله مافوق‌های‌شان هدایت شوند.
اغلب داستان‌های علمی از دیدگاه اجتماعی، به شدت واپس‌گرا و فاقد خلاقیت‌اند و همه آن امپراتوری‌های کهکشانی، مستقیما از امپراتوری بریتانیا در 1880 اقتباس شده‌اند. همه آن سیاره‌ها- با 80 تریلیون مایل فاصله میان آنها!- به صورت دولت-ملت‌های در حال جنگ،‌ یا مستعمره‌هایی که قرار است از آنها بهره‌کشی شود یا بوسیله "امپراتوری کره زمین" در راه توسعه درون‌زا ترغیب شوند - یعنی همان به اصطلاح "مسئولیت سنگین انسان سفیدپوست"‌ [ در ادبیات دوران استعمار] - تصویر می‌شوند. خلاصه چیزی در حد "باشگاه روتاری کهکشان آلفا قنطورس".

اما وضع "دیگری"‌ فرهنگی یا نژادی در این داستان‌ها چگونه است؟ این "بیگانه" را که هر کسی او را به عنوان بیگانه می‌شناسد، قرار است مورد توجه خاص داستان علمی باشد. خوب، در داستان‌های علمی عامه‌پسند قدیمی قضیه بسیار ساده است. تنها بیگانه خوب،‌ بیگانه مرده است- چه مرد سنجاقکی آلدربارانی باشد، چه دندانپزشک آلمانی.

و این سنت هنوز ادامه می‌یابد. داستان "ماه ناپایدار" "Inconstant Moon" لری نیون همه راه‌های ‌بی‌شمارAll the Myriad Ways ، 1941) را در نظر بگیرید که پایانی خوش دارد- شامل این حقیقت که آمریکا، از جمله لوس‌آنجلس بوسیله زبانه‌ای خورشیدی آسیب نمی‌بیند. البته چند میلیون اروپایی و آسیایی به آتش کشیده می‌شوند، اما اهمیتی ندارد، در واقع به این ترتیب جهان برای دموکراسی کمی ایمن‌تر می‌شود(جالب توجه است که شخصیت زن در همین داستان، زنی کاملا بی‌مغز است، و تنها کارکردش این است که به قهرمان هوشمند و کاردان داستان بگوید آهان؟ و اوه!).

اما رویه‌ی دیگری از همین سکه هم وجود دارد. اگر شما به چیزی بربخورید که کاملا با شما متفاوت است،‌ هراس شما ممکن است به تنفر، یا ترس آمیخته با احترام بدل شود. به این ترتیب به داستان‌های همه آن موجودات خردمند و مهربانی می‌رسیم که نجات کره زمین از گناهان و مکافات‌هایش را طرح‌ریزی می‌کنند.

"بیگانه"‌ به نیم‌تنه‌ای در لباس خواب سفیدرنگ و با لبخندی عفیفانه بدل می‌شود- دقیقا همان کاری که "زن خوب" در عصر ویکتوریا می‌کرد.

به نظر می‌رسد در آمریکا استانلی وینباوم بود که "بیگانه" غمخوار را در داستان "یک ادیسه مریخی" (A Martian Odyssey) ابداع کرد. از آن هنگام به بعد از طریق افرادی مانند سیریل کورنبلات، تد استورجن و کوردوینر اسمیت، داستان علمی شرع به فاصله گرفتن تدریجی از نژادپرستی صرف کرد. روبات‌ها - هوش بیگانه- درست رفتار کردن را آغاز کردند.


جالب‌ توجه‌تر اینکه اسمیت بیگانه نژادی را با بیگانه اجتماعی در داستان "مادون‌انسان" "Underpeople" ترکیب کرد و به آنها اجازه داد که انقلاب کنند. در حالیکه بیگانه‌ها غمخوارتر می‌شدند، قهرمانان انسانی هم اینگونه می‌شدند. آنها در همان حال که شروع به استفاده از سلاح‌های لیزری کردند، بروز دادن عواطف را هم آغاز کردند. در واقع آنها شروع کردند که تقریبا انسان شوند.

اگر شما هر علاقه‌ای به موجودات انسانی یا شبه‌انسانی را انکار کنید، اگر او را کاملا متفاوت از خودتان بدانید- آنچنانکه این کار را مردان نسبت به زنان کرده‌اند و یک طبقه نسبت به طبقه دیگر انجام داده است، و یک ملت نسبت به ملت دیگر کرده است- ممکن است از او متنفر شوید یا به مبارزه‌اش بطلبید؛ اما در هر صورت شما برابری روحی‌اش، و واقعیت انسانی‌اش را انکار کرده‌اید. شما او را به یک شیء بدل کرده‌اید که تنها رابطه ممکن با او رابطه قدرت است. و به این ترتیب شما به طرز مرگباری واقعیت خودتان را تحلیل برده‌اید.

در واقع شما از خود بیگانه شده‌اید.

این گرایش در داستان‌های علمی آمریکایی به شدت قدرتمند است. تنها تغییر اجتماعی که بوسیله اغلب داستان‌های علمی ارائه می‌شود، به سوی اقتدارگرایی، غلبه بر توده‌های جاهل بوسیله گروهی از نخبگان قدرتمند بوده است- این وضعیت گاهی با لحنی هشدارآمیز، اما در اغلب مواقع کاملا با رضایتمندی بیان می‌شود. سوسیالیسم هرگز به عنوان جایگزینی برای این وضعیت به حساب نمی‌آید، و دموکراسی کاملا فراموش می‌شود. فضائل نظامی به عنوان فضائل اخلاقی شمرده می‌شوند. ثروت هدفی موجه و فضیلتی شخصی پنداشته می‌شود. سرمایه‌داری اقتصاد آزاد رقابتی سرنوشت محتوم کل کهکشان است. به طور کلی، داستان علمی آمریکایی سلسله مراتبی از مافوق‌ها و مادون‌ها است، مردانی ثروتمند، جاه‌طلب و ستیزه‌جو در صدر قرار می‌گیرند، بعد شکاف بزرگی است،‌ و بعد در کف جامعه توده‌های فقیر و بی‌سواد و بی‌نام و نشان قرار می‌گیرند،‌ و البته همه زنان. می‌شود گفت کل این تصویر به طرز عجیبی "غیر-آمریکایی"‌است. این وضعیت یک پدرسالاری کامل بابونی است، که در آن "نر آلفا"‌ در صدر قرار دارد، و گاه به گاه بوسیله مادون‌ها به طور احترام‌آمیزی تیمار می‌شود.

به نظرمن زمان آن فرا رسیده است که نویسندگان داستان‌های علمی - و خوانندگان آنها!- از خیالپردازی در مورد بازگشت به دوران ملکه ویکتوریا دست بردارند، و شروع به فکر کردن در مورد آینده کنند. من علاقمندم روزی را ببینم که "ایدئال بابونی"‌ با یک ایدئالیسم انسانی کوچک، و ملاحظه جدی مفاهیم رادیکال آینده‌نگرانه‌ای مانند آزادی، برابری و برادری جایگزین شود. و به یاد داشته باشید که حدود 53 درصد "اخوان انسانی" را "خواهران زن" تشکیل می‌دهند.

Science Fiction Studies, Nov., 1975

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

یک کتاب در یک پست: "جمهور" افلاطون


جولیان باگینی

در مسیرم به سوی آگورا اتفاق جالبی افتاد. با سقراط سینه به سینه شدم. او داشت در مورد عدالت با کوچک و بزرگ صحبت می کرد.

پولیاسکیس پرسید:‌ "شرط می‌بندم که کلی چیز در این باره می‌دانی؟"
سقراط پاسخ داد: "من اصلا چیزی نمی‌دانم. و همین ندانستن است که مرا خیلی باهوش‌تر از تو می‌کند."
"راستی."
"خوب، اما درباره عدالت، به نظر تو عدالت چیزی نیست که قدرتمندترین افراد از طریق آن کارشان را پیش می‌برند؟"
"مسلماهمین طوراست."
"اشتباه می‌کنی"
"هر چه تو بگویی سقراط."
"تو کاملا در اشتباهی،‌ به این خاطر که مثل میمون‌هایی که در غارها بزرگ شده باشند، فرق میان واقعیت و سایه‌ها را نمی دانی."
"به همین علت است که باید فیلسوفان حکومت کنند."
"اما مگر فیلسوفان، سیاستمداران مزخرفی نیستند که دست آخر به مرگ محکوم می‌شوند؟"
"چه قدر ساده و ابلهی، دوست انسان‌نمای من. این حقیقت که فیلسوفان به جای اینکه تاج پادشاهی به سر بگذارند، کشته می‌شوند،‌ثابت می‌کند که چقدر آنها برای حکومت کردن مناسب‌اند."
"آهان. تازه فهمیدم. در واقع هنوز هم نفهمیدم."
"خوب بگذار قضیه را اینجوری تعریف کنیم. یک خط عمودی را در نظر بگیر، آن را به دو قطعه تقسیم کن به طوری یک سوم آن در بالا و دوسوم آن در پایین باشد، هر کدام از این دو بخش را به همین نسبت تقسیم کن. قطعه بالاتر از همه را هوش بنام،‌ قطعه زیر آن را خرد، قطعه بعدی را عقیده و پایین‌ترین قطعه را چرندیات. واضح است؟"
"البته سقراط."
"خوب، یک انسان عادل مانند یک دولت عادل است."
"منظورت چیست؟"
"الان توضیح می‌دهم."
"ببخشید، جسارت کردم، فقط می‌‌خواستم وانمود کنم که دیالوگی جریان دارد."
"منظورم این است که شما می‌توانید همه انواع قیاس‌ها را میان چیزها برقرار کنید و اگر شما این کار را با هوشمندی کافی انجام دهید، می‌توانید یک فلسفه کامل را بر روی قیاس‌های متزلزل بسازید."
" خدایی‌اش آدم خردمندی هستی."
"من خدا نیستم، اما دوست من، بله، من خیلی خیلی خردمند هستم، اما جاهل هم هستم، پس بنابراین واقعیت خیلی پیش‌پاافتاده‌ای است."
"خیلی مانده تا حرف‌مان تمام شود؟ باید یک مقدار خرید بکنم."
"هر شخصی مزیتی دارد و باید به همان کاری بچسبید که آن را خوب انجام می‌دهد. ما مرد هستیم و هیچکس بهتر از ما چرت و پرت نمی‌گوید. بنابراین خرید را به زن‌ها و برده‌ها واگذار."
"خوب فکر می‌کنم، کمابیش به نتیجه‌ای رسیدیم، سقراط."
"خوب فردا بیا تا برایت توضیح دهیم که چرا درعالم بالا شکلی کامل از کباب وجود دارد."

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

افسانه‌ای شبیه به واقعیت

بعضی وقتها با مادر بزرگم که جزو معمرین (افرادی که عمر طولانی دارند) روستا بود می نشستم وبرای من از گذشته نقل می کرد همه حرفهایش جالب بود اما گاهی مطالبی بود که در فهم من نمی گنجید همیشه دوست داشتم آنها رابیان کنم شاید فرد دیگری هم نظری بدهد و با جمع آوری اینها به یک قرار دل برسم .

مثلا می‌گفت در گذشته در کوه (ماه رخ یا مارکوه ) انسان نماهایی زندگی میکردند که خیلی بزرگ بودند مثل ما صحبت می کردند، اما خیلی تنومند وظاهر عظیمی داشتند مثلا زنهایشان سینه‌هایی داشتند که آن را روی دوش خود می انداختند. گاهی می آمدند طرف روستا و به زنان روستا هم کمک می کردند و "یایق" کره را در ۱۰ دقیقه تمام می کردند سپس نانی می گرفتند و می‌رفتند.

از مردانشان هم همین بس که یک بار که به اشتباه تیری به سمت یکی از ایشان خورده بود دو نفره نتوانسته بودند او را از جایش بردارند و در همانجا چال کرده بودند .

مادر بزرگم خیلی از مهربانی آنها سخن می گفت ولی تعریف می کرد که انگار کمی منگل تشریف داشتند که به مرور توسط مردم از بین رفتند.
برای اطلاعات بیشتر:
http://yengejeh.nikblog.com/

ایزولاسیون اکولوژیک

روزی روزگاری روستایی بود که آن را رو به شمال در پایین کوهی ساخته بودند.
اهالی روستا از این قضیه در عذاب بودند، چون خانه‌های‌‌شان سرد و نمور بود؛ جدا از مشکلات رفت و آمد. برای حل این مشکل دو راه حل وجود داشت،‌ یا اینکه جای روستا را عوض کنند یا اینکه کوه را از میان بردارند.
روستائیان راه حل دوم را انتخاب کردند؛ منتها دنبال فردی بودند تا این طرح را اجرا کند.
بالاخره مردی رشید سوار بر اسب پیدا شد و وعده داد که این کار سترگ را انجام می‌دهد.
منتها او شرطی گذاشت: چهل روز بهترین غذاها و دخترهای روستا را به او بدهند، و سر چهل روز با قدرتی که به این ترتیب به دست آورده است، کوه را به دوش خواهد گرفت و از میان بر خواهد داشت.
دهاتی‌ها شرط را اجرا کردند و در پایان چهل روز از مرد خواستند که وعده‌اش را عملی کنند.
مرد گفت: "باشد. من کوه را به دوش می‌گیرم، اما باید طنابی به من بدهید به اندازه دور کوه."
اهالی هر چه طناب در ده بود، جمع کردند و سرهم کردند، اما باز طول ریسمان به اندازه دور کوه نمی‌شد؛ ناچار هر چه لباس رو و زیر اضافی هم داشتند، سر طناب کردند و با هزار زحمت ریسمانی فراهم شد به اندازه محیط کوه.
مرد گفت: "خیلی خوب. طناب را دور کوه بیندازید و بیاورید آن طرف کوه دست من بدهید. خودتان هم از آن طرف هل بدهید و کوه را از ریشه بکنید و بگذارید روی پشت من."
دهاتی‌ها این خواسته را هم اجابت کردند؛ و همه ساکنان از زن و مرد و پیرو جوان در این طرف کوه شروع کردند به زور زدن و هل دادن برای اینکه کوه را بکنند و بگذارند روی دوش مرد.
عرق‌ها ریختند و زورهای بسیار زدند‌، تا حدی که صداهای نامربوطی در میان‌شان بلند شد،‌ که البته آن را به شروع کنده شدن ریشه کوه نسبت دادند.
پس از چند ساعت تلاش بی‌نتیجه، اهالی به صرافت افتادند بروند آن طرف کوه و ببیند مرد رشیدی که چهل روز خورده و خوابیده و ..یده بود، در چه وضعی است.
آنجا که رسیدند، دیدند که جا تر است و بچه نیست.
مرد رشید داشت در دوردست‌ها اسب می‌تاخت.
نتیجه اخلاقی: پشت کوهی‌ها نباید به آن ور کوهی‌ها اعتماد کنند، هر چند آن ور کوهی‌ها رشید و قدبلد باشند. آدم باید با هم‌قدهایش صحبت کند.
نتیجه پزشکی: در مناطق کوهستانی کمبود ید در خاک ممکن است ضریب‌ هوشی بچه‌ها را پایین بیاورد و شاید قدشان را کوتاه کند. کمبود آهن هم شاید نقش داشته باشد. ویار خاک‌خوری هم نتیجه‌بخش نیست.
نتیجه فلسفی: ایزولاسیون اکولوژیک (و بیولوژیک و ژنتیک) به ایزولاسیون فرهنگی می‌انجامد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

چرا تلفات حوادث رانندگی در ایران این همه بالاست؟

موضوع تلفات و آسیب‌های بالای ناشی از حوادث رانندگی در ایران در سال‌های اخیر مورد بحث کارشناسان و رسانه‌ها بوده است.
آمار بالای مصدومین و عواقب بهداشتی و اجتماعی ناشی از آن لزوم ریشه‌یابی علمی و همه‌جانبه علل این وضعیت را مطرح کرده است.
اخیر در نشریه پزشکی Archive of Iranian Medicine دوماهنامه‌ای که بوسیله فرهنگستان علوم پزشکی ایران به زبان انگلیسی منتشر می‌شود،‌ گروهی از پژوهشگران ایرانی داخلی و مقیم خارج و پژوهشگران خارجی به بررسی این موضوع پرداخته‌اند.
این مقاله با عنوان "عواقب نامطلوب جراحات حمل و نقل جاده‌ای در ایران پس از موتوری‌شدن سریع" در شماره ماه مه 2009 این نشریه منتشر شده است.
نویسندگان مقاله از جمله شامل دکتر محسن نقوی و دکتر فرشاد پورملک از دانشگاه واشنگتن در سیاتل، دکتر سعید شهراز از دانشگاه هاروارد،‌ دکتر ناهید جعفری و دکتر محمد اسماعیلی مطلق از مرکز توسعه و ارتقای سلامت در وزارت بهداشت،‌درمان و آموزش پزشکی هستند.

نویسندگان در مقدمه مقاله به اهمیت موضوع تلفات جاده‌ای از لحاظ بهداشتی اشاره می‌کنند. بر اساس آمار وزارت بهداشت، حوادث رانندگی اکنون پس از حمله قلبی و سکته مغزی به سومین علت مرگ و میر، و اولین عامل معلولیت‌ها در ایران بدل شده است.
آنها با مقایسه میزان تلفات جاده‌ای در ایران با کشورهای دیگر می‌پردازند، و به فاصله زیاد ایران با میانگین‌های منطقه‌ای و جهانی اشاره می‌کنند: در حالیکه در ایران در سال 2002، 44 مورد مرگ به ازای 100000 نفر جمعیت (حدود 30000 نفر) رخ داد در کشورهای حوزه مدیترانه‌ شرقی و شمال آفریقا – که براساس تقسیم‌بندی اپیدمیولوژیک سازمان جهانی بهداشت، ایران در آن قرار دارد- این رقم 26 است. در کشورهای مانند آلمان و کانادا این رقم به ترتیب 9 و 6 و میانگین جهانی حدود 19 در 100000 است.
بقیه مطلب را در همشهری آنلاین بخوانید.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

آنارشی و اینترنت


اینترنت به عنوان پدیده‌ای که بر همه ابعاد زندگی انسان اثر می‌گذارد، مورد توجه فیلسوفان هم فرار گرفته است،‌ از جمله فیلسوفان اخلاق.

گوردون گراهام استاد فلسفة اخلاق دانشگاه ابردین اسكاتلند معتقد است اینترنت بالقوه می‌تواند باعث آنارشی "به مفهوم منفی" آن شود، به خصوص آنارشی اخلاقی:

كلمة آنارشی (anarchy) به دو طریق معنا می شود: یك معنای مثبت و یك معنای منفی. آنارشی در كاربرد مثبت آن، یعنی معنایی كه آنارشیست های مشهوری چون پرودون و كروپتكین از آن مراد می‌كردند، به معنای فقدان دولت و به این دلیل به معنای آزادی از قدرت قهری دولت است. كاربرد منفی و رایج تر آنارشی نیز بیانگر فقدان دولت است، اما دقیقاً به همین دلیل، به صورت شرایطی از بی قانونی و آشوب تصور می شود. به طور خلاصه آنارشی - جامعه بدون دولت- را می توان به عنوان یك آرمان یا به عنوان یك خطر تلقی كرد.

در واقع استدلال‌های به نفع آنارشی ،به عنوان یك آرمان، هرگز در نظریه سیاسی جدی گرفته نشده است، چرا كه عموماً تصور می شود كه این آرمان به طور بدیهی غیرواقع‌گرایانه است.با این وجود می‌‌توان این سخن را به نفع آن بیان كرد: قدرتمندترین ابزار مصیبت انسانی، چه در دوران گذشته و چه در دوران مدرن، دولت بوده است. هیچ جماعت جنایتكاری تا به حال حتی به گرد آن درجه‌ای از وحشت و رنج نرسیده‌است كه بوسیله دولت های تحت تسلط استالین، هیتلر، مائو یا پل‌پوت تحقق یافت .آیا می‌توان جوامع بدون دولت بدتر از این جوامع دانست؟

مخالفان آنارشی، آنهایی كه این كلمه را به معنای منفی به كار می برند، ممكن است پاسخ دهند كه ما نباید در مورد موهبت‌های دولت بر مبنای بدترین نمونه‌های آن قضاوت كنیم. آنها همچنین ممكن است بپذیرند كه دولت واقعاً نامطلوب است، اما مجادله كنند كه دولت شری ضروری است؛ به همان طریقی كه برای مثال یك عمل جراحی گسترده برای بهبود بخشیدن به بیمار شری ضروری است. این طرح استدلال آشنا را به طرزی عالی می توان در افكار تامس هابز یافت. ایده او این است كه دولت، كه به صورت قدرت انحصاری اجبار مشروع تعریف می شود، امری ضروری است تا از جنگ همه علیه همه جلوگیری كند، عدالت را به اجرا درآورد و از بی گناهان و آسیب‌پذیران محافظت به عمل آورد.

آنارشیست‌های مثبت به نوبه خود ممكن است پاسخ دهند كه این مدعا نوعی مصادره به مطلوب كردن است؛ حقیقت این است كه دستگاه دولت، مقصود نظری‌اش هرچه كه باشد، ممكن است برای دست یازیدن به ظلم و بهره كشی از بی گناهان و آسیب‌پذیران مورد استفاده قرار گیرد. هنگامی كه چنین وضعی رخ می‌دهد، انحصار كارآمد دولت بر قوه قهریه شرایط را بدتر می كند. آن گاه پرسش آنارشیست‌ها این است كه آیا به وجود آوردن و حفظ كردن بنیادی اجتماعی با امكان انحراف یافتنی این همه ویرانگر، عاقلانه است.
مقصود من حل و فصل كردن منازعه میان آنارشیست ها و مدافعان دولت نیست؛ بلكه می خواهم نشان دهم كه تصور آنارشی را می توان به دو طریق متفاوت مورد ملاحظه قرار داد،و این كه افرادی كه برداشتی مثبت از آن دارند بنیادهایی فكری برای دیدگاهشان دارند. چنین ملاحظه‌ای ضرورت دارد اگر قرار باشد كه با سؤالی متفاوت مواجه شویم،این سوال كه آیا ظهور اینترنت گامی در جهت آنارشی نیست؟زیرا اگر واقعا اینترنت چنین تاثیری داشته باشد، پیش از این كه از این آنارشی استقبال كنیم یا از آن بهراسیم، باید سؤال كنیم كه كدام معنای آنارشی مورد نظر است.

1 اینترنت دو خصلت بارز دارد: بین‌الملل‌گرایی (انترناسیونالیسم) و عوام‌گرایی (پوپولیسم). بین الملل‌گرایی اینترنت صرفاً مربوط به این حقیقت نیست كه اینترنت باعث ارتباط یافتن مردمانی از ملل مختلف می‌شود، چرا كه بسیاری از ابزارها و فعالیت های انسانی دیگر نیز چنین كاری را انجام می‌دهند. نكته در این جاست كه جست و جو در اینترنت كاملاً نسبت به مرزهای ملی بی اعتنا است؛ مردمانی كه در غیر از فضای شبكه با هم غربیه هستند، بوسیله علائق مشتركی پیوند می یابند كه هیچ ربطی به ملیت‌شان ندارد. اینترنت از این جهت در تضادی شدید با آنچه فیلسوفان «جامعة مدنی» می‌نامند قرار می گیرد، یعنی جامعه ای كه خصوصیتِ آن پیوند دادن افراد بیگانه یا وحدت بخشیدن به آنها درون یك روال یا حوزة سیاسی است.

به همین دلیل اینترنت جدا از دلایل دیگر ،دارای این توان است كه از لحاظ سیاسی ضدحكومت و برانداز باشد؛ اما شكل این براندازی بسیار عمیق است و این وضع صرفاً به خاطر این نیست كه جاسوسان یا افرادی مانند آنها، به كمك اینترنت اكنون شیوه‌ای تقریباً غیرقابل شناسایی از ارتباط با رهبران سیاسی‌شان را در اختیار دارند- امری كه حقیقی و مهم است- یا این كه تروریست‌ها می‌توانند در امنیتی نسبی اطلاعات را مبادله كنند؛ بلكه دلیل اصلی این وضع آن است كه همة تعاملات بر روی شبكه می توانند بدون توجه به مرزهای ملی صورت گیرد. از آن جایی كه جهان روابط بین‌الملل تاكنون عمدتاً به صورت روابط بین دولت‌ها بوده است و وضع جدید به معنای آن است كه اكنون فضایی در حال رشد از تماس و همكاری وجود دارد كه دولت‌ها، حتی در هماهنگی با یكدیگر كنترل ناچیزی بر آن دارند و از آن جایی كه سلطه (authority) دولت- گرچه با قدرت (power) آن یكسان نیست- به طور غیرمستقیم بر آن قدرت تكیه دارد، این توان اینترنت در كاهش دادن قدرت دولت‌ها از طریق به وجود آوردن فضایی برای فعالیتی بی اعتنا به آن، همزمان توانی برای كاهش دادن سلطة دولت هم هست. و به همین دلیل است كه یك آنارشیست ممكن است از اینترنت استقبال كند.

دومین خصلت اینترنت عوام‌گرایی یا پوپولیسم آن است. در این مورد هم باید توجه داشته باشیم كه این عوام‌گرایی نه در مرتبه ای سطحی بلكه در مرتبه‌ای عمقی قرار دارد. در شرایط حاضر صلاحیت خاصی برای جست و جو كردن مطالب بر روی شبكه و مهم تر از آن مشاركت‌كردن در آن لازم نیست و هیچ نظام واقعی سانسوری كه مشاركت افراد را در غیاب چنین صلاحیت‌هایی مانع شود وجود ندارد. تنها نوع سانسوری دولت‌هایی مانند دولت سنگاپور و یا شركت‌هایی كه دسترسی افراد را به شبكه ممكن می‌كنند، [برای جلوگیری از دسترسی به سایت های غیراخلاقی] پیشنهاد شده است مقصودی كاملاً متفاوت دارد. به علاوه با در دسترس بودن گسترده كامپیوترها در مدارس و كالج‌ها و تأسیس كافه‌های اینترنتی، هزینه استفاده و وارد شدن به اینترنت آن قدر ناچیز شده است كه از آنها هم كار چندانی برای مقابله كردن با عوام‌گرایی این سیستم به مثابه یك كل برنمی‌آید.

این خصلت عوام‌گرایانه اینترنت بیشترین شادی آنارشیست‌ها را باعث می‌شود، چرا كه به نظر می رسد امكان ایجاد اجتماع بین‌المللی نوینی را به میان می‌آورد كه در آن معمولی‌ترین افراد می‌توانند دسترس نامحدودی به جهان اطلاعات داشته باشد و كم اهمیت‌ترین افراد می‌توانند مستقیماً در شكل‌دهی به جهان دخالت كنند. افراد بر روی شبكه بر مبنای علائق و انتخاب‌های فردی خودشان عمل می‌كنند و هم‌پیمان می‌شوند و انجام دادن چنین كارهایی تحت نظارت مرزهایی ملی یا قدرت هایی مسلط نیستند. تحقق آنارشی مثبت هنگامی كامل می‌شود كه ما به این چشم‌انداز، تصویر دولت‌های ناكامی را بیفزاییم كه علی رغم قدرت‌های قاهرشان عاجزانه به این وضعیت می‌نگرند.
گرچه این تحلیل و سناریویی كه مجسم می‌كند، كاملاً تخیلی و بی اساس نیست، اما بر مبنای مفروضاتی است كه نیاز به بررسی دارند. این سناریو تنها هنگامی واقعیت پیدا می‌كند كه دسترسی نامحدود به دانش، باعث قدرت یافتن عموم باشد و بر همین قیاس در صورتی كه ناتوانی در محدود كردن دانش به عامل تقلیل یافتن قدرت دولت شمرده شود. دومین فرض این است كه توانایی در مشاركت‌كردن در جهان اینترنت نیز به وجود آورندة قدرت یا به عبارت دیگر بوجودآورنده تأثیری بر پیامدها در جهان [واقعی] باشد.

یك نتیجه‌گیری مقدماتی مبنی بر این نظر كه اینترنت ویژگی‌های مثبتی برای آنهایی دارد كه آنارشی را به عنوان یك آرمان تلقی می كنند، بی‌وجه نیست؛ اما تنها هنگامی كاملاً اثبات می‌شود كه بررسی‌ها، صحت برخی از مفروضات تعیین‌كننده در این نتیجه‌گیری را تایید‌ كنند.

2برای ذهنی كه آنارشی را به صورت شرایطی كه باید از آن ترسید تلقی می كند، همان ویژگی‌های اینترنت را كه آنارشیست‌ها تحسین می‌كنند، ممكن است نقص های آن شمرده شود. اینترنت زمینة كاملاً مستعدی برای توطئه‌های جنایتكارانه را در اختیار پست‌ترین مخرج مشترك انگیزش‌های انسانی می‌گذارد. البته چنین دیدگاهی هم دقیقاً همان مفروضات را می پذیرد، و بنابراین در معرض همان تردیدهایی قرار می گیرد كه برای دیدگاه اول ذكر شد. كمترین چیزی كه در این مورد می توانیم بگوییم این است كه موضع بدبینانه نه ضعیف تر و نه قوی تر از موضع خوش بینانه است.

اما یك مسیر فكری دیگر وجود دارد كه ارزش كاوش را دارد. این نظریه بر این ایده استوار است كه اینترنت بیشتر از آنارشی سیاسی، آنارشی اخلاقی را ترویج می كند و این كه آنارشی اخلاقی ذاتاً ویرانگر است. برای بررسی این موضوع لازم است كه نگاهی كمی دقیق تر به ایده تربیت اخلاقی بیندازیم .در این جا من تنها می‌توانم طرح مجملی از روندی فكری را ارائه دهم كه برخی از تأكیدات نسبتاً جزیی در آن بر روان شناسی اخلاقی تكیه دارند.

من از كلمه «پسند‌ها» (preferences) به عنوان اصطلاحی ژنریك برای آن انگیزش‌ های انسانی مثل اشتیاق، علاقه، كنجكاوی و غیره استفاده خواهم‌كرد كه نوعی عنصر سنجشی مثبت در خود دارند و در مقابل آنهایی قرار می‌گیرند كه سبعانه‌تر هستند، مثل ترس، خشم، آشفتگی و غیره. «پسند‌ها» به این معنا دست كم تا حدی طبیعی هستند؛ به این معنا كه پیش از این كه اجتماعی‌شدن استقرار یابد، حتی شاید پیش از آن كه اجتماعی شدن آغاز شود، برخی از چنین پسند‌هایی در انسان‌ها وجود دارند و ما می‌توانیم بر اساس آنها رفتارهای انسان‌ها را توضیح دهیم. فرآیند اجتماعی‌شدن فرد را می‌توان به عنوان پالایش این پسند‌ها از طریق فرآیند پذیرش تأثیرات خارجی تلقی كرد.

بنابراین به این معنا،میل به بیان‌كردن خود امری طبیعی محسوب می‌شود؛ بدون چنین میلی انسان‌ها زبان نمی‌آموزند.اما این پسند،فی نفسه، به معنای واقعی كلمه،متنافر (incoherent) است؛ تنها با به‌دست آوردن زبانی توارثی و ابداع نشده است كه این میل‌ را می توان به درستی درك كرد.[اما از طرف دیگر] كسب‌كردن چنین زبانی به تسلیم‌شدن این میل طبیعی به خود‌بیانگری، در برابر قواعد جامعه سخنگویان آن زبان وابسته است.

به نظر من چیزی شبیه مثال بالا را می‌توان در مورد اخلاقیات هم بیان كرد. تكانه‌های طبیعی كه در كانون اخلاقیات قرار دارند و به عبارتی، بنیادی فعال برای خودآگاهی اخلاقی را تشكیل می دهند، هرچه كه باشند، هنگامی چارچوبشان معین می‌شود كه در معرض فرآیند پالاینده مجموعه ای به ارث رسیده و ابداع نشده از ارزش‌ها و آداب قرار گیرند. به نظر من اشتباه هست كه تصور كنیم امور به علت آن كه تمایل به آنها وجود دارد، دارای ارزش می شوند؛ برعكس امیال ما هنگامی شكل می‌گیرند كه آنها را با آنچه می‌آموزیم تطبیق می‌دهیم ،تطبیق‌دادن با آنچه تجربه جمعی به ارث‌رسیده میل داشتن به آنها را دارای ارزش می‌داند یا به عبارت دیگر آنها را ارزشمند تلقی می‌كند. بنابراین برای مثال، به عقیدة من علاقه به موسیقی، یك پسند‌ طبیعی است، اما در عین حال علاقه ای است كه پختگی خود را از طریق تطبیق یافتن با یادگیری دربارة اشكال و تركیب‌بندی‌های موسیقیایی بدست می آورد كه تجربة جمعی آنها را اهدافی مناسب برای تحقق یافتن آن پسند‌ می‌شمرد.

بر این اساس، تربیت اخلاقی در سال های اول زندگی آشكارتر است، اما به طوری بی پایان ادامه می یابد و در همه مرحله شكل آن مشابه است، در معرض‌قرار‌دادن و تعدیل‌كردن پسند‌های طبیعی با تأثیرات روند اجتماعی‌شدن. این روند، هماهنگ شدن پسند‌های انسان‌هایی را كه در غیر این صورت جدا از هم می‌بودند، را به عنوان پیامدی مطلوب باعث خواهد شد. و بنابراین بوجود آوردن جامعة متمدن را ممكن می كند. به طور خلاصه تربیت اخلاقی یك روند اجتماعی‌شدن است، و بنابراین به نظر من اتفاقی نیست كه معمولاً منحرفان جدی اجتماعی، مثلاً قاتلان زنجیره ای، به شكلی ریشه‌ای به علت سابقه اختلال روانی‌شان از خود‌بیگانه‌ شده‌اند.

اكنون نكته تكان‌دهنده در مورد اینترنت این است كه شكل‌گیری آنچه را كه من «هم آمیزی مطلق علائق» می‌نامم ممكن و حتی تشویق خواهدكرد.منظور من از این اصطلاح این است كه توانایی پرسه‌زدن صرف در شبكة ساختار‌نیافته‌ای از پسند‌ها است كه صرفا مجال همسانی (congruence) - و نه هماهنگی (coordination)- را فراهم می‌آورد. وب‌گردها این فرصت را دارند كه در جست و جوی افراد با روحیه‌های مشابه با خود باشند و آن نوع تأثیرات اصلاح و تزكیه كننده را كه در فرآیندهای طبیعی یادگیری عمل می كنند نادیده بگیرند. این وضعیت بارزتر از همه شاید در مسائلی مانند شبكه های پورونوگرافی كودكان خود را نشان می‌دهد كه مانعی در برابر جلوی پسند‌های شریرانه وجود ندارد، چرا كه وب‌گرد می‌تواند آن چیزهایی را كه مانع این نوع پسند‌ها می شوند، نادیده بگیرد و سپس تمایل این وب‌گرد با دریافت كردن پاسخ های تأیید‌كننده از جانب افراد دارای پسند مشابه، تقویت می‌شود.

پیامد منطقی چنین وضعیتی فروپاشی اخلاقی است و نه یگانگی اخلاقی. این فروپاشی به معنای بد كلمه آنارشیستی است، چرا كه وسیله‌ای برای انتشار یافتن و به هم پیوستن پسند‌ها خودساخته‌ای از هر نوع است. یقیناً چنین وضعیتی هرگز نمی تواند مطلق شود، چرا كه همیشه درجه‌ای از ارتباط مورد نیاز است، ارتباط برقرار‌كردن به نوعی زبان نیاز دارد و این امر به نوبه خود به تسلیم كردن پسند‌های شخصی به تأثیرات اجتماعی‌كننده- به طریقی كه پیش از این توصیف شد- نیاز دارد. علاوه بر این خود پیوند‌یافتن پسند‌های خودساخته به فعالیتی همگام و به میزانی از نظم و انضباط اجتماعی نیازمند است. اما آنچه كه این روش نوین برقرار شدن تماس بین انسان‌ها امكان‌پذیر می‌كند، انتشار یافتن گسترده‌تر تمایلات آزاد شده، بدون تأثیرات پالاینده‌ای است كه به طور طبیعی بر آنها لگام می‌زند و آنها را محدود می‌كند.

3 مقصود من از این خط فكری به راه انداختن جاروجنجال نیست. تنها مقصود این است كه یادآوری شود اینترنت در واقع ابزاری با امكانات جدید است كه باید به درك عمیقی از آن رسید. منظور من از ترسیم این خط فكری كه نتیجه‌گیری معینی را به دست می‌دهد، برانگیختن بحث در این مورد است و نه مانع‌شدن از سایر نتیجه‌گیری‌ها. مسئله مهمتر اینكه اگر مدعاهایی را كه مطرح كردم بتوان ثابت كرد، هیچ استلزام صریحی از نحوه عمل در برابر آنها به دست نمی‌آید، اگر اصلاً بشود عملی در این باره انجام داد.


Ends and Means, Vol. 1, No. 2, Spring 1997

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

جرات ابله‌بودن داشته باش!



جروبحث‌ میان گزارشگران و دبیران یک رویداد همیشگی در کار روزنامه‌نگاری است، اما این مشاجره در حوزه روزنامه‌نگاری علمی،‌ بعد جدیدی به خود می‌گیرد، مشکل فهم خود موضوع گزارش. خانم کی سی کول، علمی‌ نویس سابق لس آنجلس تایمز، و مدرس روزنامه‌نگاری علمی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در مقاله پیش رو به این موضوع پرداخته است:


روزنامه‌نگاران علمی مانند بسیاری از گزارشگران دیگر، باید وقت زیادی را صرف آموزش دادن به دبیرانشان در مورد غرابت‌های حوزه‌ کاری‌شان‌ کنند، و به طور کلی این جر و بحث‌ها نه تنها روشنی‌‌بخش است، بلکه نهایتا به تهیه گزارش‌های بهتر منجر می‌شود.
اما در یک جاست که ما به در بسته برمی‌خوریم؛ نه، مشکل این نیست که دبیران آنقدر تیزهوش نیستند که علم را بفهمند. در واقع قضیه برعکس است: آنها بیش از حد به تیزهوش‌ بودن عادت کرده‌اند، و بنابراین نمی‌توانند با این حقیقت کنار بیایند که علم را " نمی‌فهمند".
اخیرا داشتم درباره این مشکل با یکی از همکاران بحث می‌کردم که ماه‌ها به در بسته کوبیده بود تا گزارشی در مورد "نیروی تاریک" و اسرارآمیز در کیهان‌شناسی را به تایید دبیران نیویورکر برساند. او شکایت می‌کرد که "آن‌ها همه‌اش می‌گفتند که آن را نمی‌فهمند!" خوب " البته" که آن را نمی‌فهمند. هیچ کسی آن را نمی‌فهمد. دقیقا به همین دلیل است که این موضوع این همه جذاب است.


بقیه مطلب را در سایت مرکز آموزش همشهری بخوانید.

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

انتخاب جدید زنان: زندگی بدون قاعدگی ماهانه


لیندا ای جانسون

دستکاری در چرخه‌‌های ماهانه زنان ده‌ها سال است که ادامه داشته است، اما در سال‌های اخیر شرکت‌های دارویی در حال ابداع شیوه‌های ساده‌تر برای محدود کردن پریودهای زنان یا حذف آن بوده‌اند، و زنان بیشتر و بیشتری دوره قاعدگی را کنار می‌گذارند.

 پزشکان می‌گویند استفاده از قرص‌های خوراکی ضدبارداری یا سایر داروهای هورمونی ضدبارداری برای مهار کردن قاعدگی، به خصوص در میان زنان جوان رواج یافته است.

 در حال حاضر قرص ضدبارداری Seasonale در بازار دارویی موجود است که تعداد قاعدگی ها را به چهار دوره در سال محدود می‌کند.

 اولین قرص ضدبارداری با مصرف مداوم با نام Lybrel   نیز وارد بازار دارویی شده است که می‌تواند قاعدگی را به طور مداوم مهار کند.

 سایر شرکت‌های دارویی هم به دنبال راه‌های دیگری برای محدود کردن دوره‌های قاعدگی در زنان بوده‌اند.

 اغلب  پزشکان می‌گویند که معتقد نیستند که مهار کردن قاعدگی با مصرف مداوم مداوم داروهای هورمونی خطرناک‌تر از مصرف طولانی‌مدت داروهای ضدبارداری به شکل فعلی باشد که دریافت قرص هر ماه برای حدود یک هفته قطع می‌شود تا قاعدگی رخ دهد.

زنان حدود نیم قرن است از قرص‌های ضدبارداری استفاده کرده‌اند، بدون آنکه مشکل مهمی برای آنها رخ دهد، اما برخی پزشکان معتفدند که ابتدا باید پژوهش‌های بیشتری در مورد مصرف طولانی این قرص‌ها رخ دهد.

... یک تحقیق اینترنتی غیرعلمی برای انجمن متخصصان بهداشت تولیدمثل آمریکا نشان داد که دست کم دوسوم زنان پاسخ‌دهنده از خستگی، خونریزی شدید، دردهای چنگه‌ای و حتی عصبانیت در طول دوره قاعدگی‌شان شکایت دارند. حدود نیمی از آنها گفتند تمایل دارند که اصلا پریود نشوند یا هر وقت که خواستند پریود شوند.

 دو بررسی ملی اخیر در آمریکا نشان داد که از هر 5 زن یک نفر از قرص‌های ضدبارداری خوراکی برای متوقف کردن یا به عقب انداختن پریودش استفاده می‌کند...

...............................................

قرص ضدبارداری "بدون قاعدگی" به تأیید رسید

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

خلوت از دست رفته در دنياى مجازى


لوچيانو فلوريدى

حریم‌شخصی (Privacy) مسئله اى هزارچهره است؛ چون مارى هفت سر كه چون يك سرش را قطع مى كنيد، دو سر به جايش مى‌رويد.

"دستورالعمل اتحاديه اروپا درباره حفاظت اطلاعات" حریم‌شخصی اطلاعاتى (informational privacy) را تقريباً به حد يكى از حقوق اساسى بشر رسانده است، چرا كه دولت هاى عضو را متعهد می‌کند که از "حقوق و آزادى‌هاى بنيادى اشخاص طبيعى و به خصوص حق آنها در حفظ حریم‌ شخصی در رابطه با پردازش اطلاعات شخصى" محافظت كنند (ماده اول دستورالعمل). با اين حال در اين روزها "برادر بزرگ" به يمن موتور جستجوى اينترنتى شما، گوگل، سر ديگرى پيدا كرده است.

امروز هر كسى مى تواند اطلاعات مربوط به هر كس ديگرى را بر روى گوگل جستجو کند. هر چه اين موتور جستجو قوى‌تر شود، هر چه به طور گسترده‌تر و عميق‌ترى در شبكه كاوش كند، به وسيله‌اى مفيدتر و پرطرفدارتر بدل مى‌شود. بسيارى اين اوج گيرى ديالكتيكى را امتيازى ناشى از ماهرتر شدن موتور جستجو مى‌شمرند. مشكل اين است كه هر جزيى از اطلاعات درباره شما كه در شبكه باقى مى‌ماند، دير يا زود ممكن است در معرض جستجو با گوگل قرار گيرد. حقيقت آن است كه ما در سپهر اطلاعاتى شفافى زندگى می‌کنيم و تجاهل يا بيزارى ما نسبت به آن تفاوتى ايجاد نمى‌كند. اما ما به دنبال اين سر آن مار هفت سر نيستيم.

شكايت كردن از "كوكى"ها (Cookies) نيز هدف ما نيست. كوكى‌ها مدت‌ها است كه در ميان ما بوده‌اند. ما مى‌دانيم كه برخى از آنها بى‌خطر و يا حتى مفيدند و مى‌دانيم كه چگونه با آنهايى كه اين گونه نيستند، برخورد كنيم.نه، مشكل جديد حریم‌شخصی در رابطه با موتورهاى جستجو و به طور خاص گوگل قدرتمند مسئله ديگرى است. مشكل به شکل‌گرفتن شرح حالى از شما براساس كل تاريخچه جستجوهايتان برمى‌گردد.

كامپيوتر شما مى تواند از طريق تاريخچه جستجو، كوكى‌ها و "كش" (Cache) سايت هايى را كه شما بازديد كرده‌ايد،مشخص كند. خوشبختانه همه اين رد پاها تحت كنترل شماست. اما اين امر در مورد رد پاهاى به جا مانده از جست وجوهاى شما بر روى شبكه صادق نيست. گوگل براى هر جستجويى كه از طريق موتور آن صورت مى‌گيرد، آدرس IP اينترنتی شما (شماره‌اى كه كامپيوتر شما را بر روى اينترنت مشخص مى كند؛ با مراجعه به وب سايت www.showmyzip.com مى توانيد IP خود را پيدا كنيد)، زمان انجام جستجوى شما، شكل بندى نرم افزار وب‌گرد شما، كوكى‌هاى معمول و از همه مهمتر "همه كليدواژه هاى جستجوى شما" را ثبت مى‌كند. اين سوابق به شركت گوگل تعلق دارند و گرچه هويت اشخاص با آدرسهاى IP همراه نيست، اما مى توان از طريق آنها كاربران معین را رديابى كرد.

گوگل هيچ كدام آنها را براى مدتى نامحدود فراموش نخواهد كرد و از آنها مى توان مانند كاشى هاى فراوان در يك موزائيك ديجيتال با جزئيات بسيار استفاده كرد تا شرح‌حالى از شما ساخته شود. مسابقات بيست سئوالى را به ياد داريد؟ گوگل يك مسابقه ۸ سوالى بسيار پيچيده‌تر را بازى مى‌كند كه هدف آن شما هستيد، هر جستجوى جديد نقطه‌اى جديد در اين تصوير است. گوگل تنها نياز به متصل كردن آنها به هم دارد تا توصیفى به دست آيد كه تنها مختص شماست.

اين تهديد جديد پنهان نمانده است (نگاه كنيد به http://www.google-watch.org/). شركت گوگل سعى كرده است كه به نگرانى هاى فزاينده پاسخ دهد. (www.google.com/privacy.html) اما اين پاسخ ها آنقدرها كه برخى صاحب نظران انتظار دارند، اطمينان بخش نبوده است.(نگاه كنيد به www.wired.com/news/culture/0,124,67982,00htmltw=wn-story- related

مشكل اين است كه شركت گوگل توانايى اش را در جمع آورى و ذخيره داده هاى جست وجوى شما براى هر مدتى كه بخواهد حفظ مى‌كند (“هيچ سقف و محدوديت زمانى در مورد حفظ داده‌ها وجود ندارد”) و از آنها براى هر مقصودى كه فكر مى‌کند مناسب است، استفاده مى‌كند. در این "عصر گوگل" شما همان هستید كه بر روى گوگل جستجو مى‌كنيد.

هويت شخصى به موضوعى از معناشناسى تجسسى (Erotetic Semantics) بدل شده است: پرسش هايى كه مى پرسيد بهتر از پاسخ هايى كه مى دهيد هويت شما را معين مى كنند، چرا كه امكان دروغ گفتن در آنها بسيار كمتر است. بنابراين هنگامى كه داريد به جستجوى اينترنتى مى‌پردازيد، حواستان جمع باشد، روزى جستجوهاى‌تان ممكن است به سويتان بازگردند و دفعه ديگرى كه روى گوگل جستجو مى‌كنيد، چند كليدواژه را كه دوست داريد بر مبنای آنها شناخته شويد، وارد آن كنيد.

براى آغاز كردن شكل‌دهی به موزائيك وصف‌کننده‌تان هيچ وقت دير نيست.

*لوچيانو فلوريدى» مدرس فلسفه در Universita degli studi di Bari و دانشگاه آكسفورد و مولف كتاب "درآمدى بر فلسفه و كامپيوتر" (انتشارات راتلج) است.
.................................
به نقل از روزنامه شرق 1383

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

درباره جایزه لوبنر در هوش مصنوعی


لوچیانو فلوریدی

امسال (2008) هجدهمین سالگرد جایزه لوبنر در هوش مصنوعی در دانشگاه ردینگ در انگلیس برگزار شد.

انتظارات بالا بود،‌ و خیلی هم روی آن تبلیع کرده بودند. به نظر می‌رسید سازمان‌دهنده جایزه، کوین وارویک، اعتقاد دارد که این بار ماشین‌ها در "آزمون تورینگ" قبول خواهند شد. اما قضیه برعکس از آب درآمد.

تورینگ در مقاله "ماشین کامپیوتری و هوش" آزمون زیر را پیشنهاد کرد: هنگامی می‌توان کامپیوتر را هوشمند خواند که یک داور نتواند پاسخ‌های آن را در یک مکالمه متنی از پاسخ‌های انسان تشخیص دهد." او به غلط پیش‌بینی کرد که در پایان قرن بیستم،‌ 30 درصد شانس برای کامپیوترها وجود خواهد داشت که در یک مکالمه متنی با انسان مخاطب اشتباه گرفته شود.

من که امسال دعوت شده بودم تا نقش داور را در آزمون تورینگ ماشین‌ها ایفا کنم، بسیار کنجکاو و شکاک بودم. و معلوم شد که حق با من است. همانطور که انتظار داشتم، علیرغم مختصر بودن تعامل‌های من، معمولا چند پرسش و پاسخ نشان داد که بهترین ماشین‌ها هنوز از حتی به شباهت داشتن به آنچه که ممکن است با سعه صدر آن را تقریبا هوشمند خواند، نزدیک هم نبودند. مثال‌های متقاعدکننده در این مورد می‌توان زد.

من با این سوال شروع کردم: "اگر با هم دست بدهیم، دست چه کسی را دارم می‌فشارم؟" یک طرف گفت‌‌و‌گو که انسان بود، فورا به طور فرازبان‌شناختی پاسخ داد، که در این مکالمه نباید تعامل‌های بدنی مورد اشاره قرار می‌گرفت، اما به هر حال پاسخ را داد. در واقع بعد معلوم شد که این طرف گفت‌و‌گو آندرو هاجز،‌ زندگینامه‌نویس تورینگ،‌است که به آن جا دعوت شده بود تا در طرف دیگر صفحه با من تعامل کند.

در مقابل، کامپیوتر که معلوم شد،‌“Jabberwacky” [یک روبات هوشمند که توانایی چت کردن دارد] است، به طور آشکاری در پاسخ دادن به این پرسش درماند. کامپیوتر درباره چیزی دیگر صحبت کرد: "ما در ابدیت زندگی می‌کنیم. بنابراین، خوب، نه. ما اعتقاد نداریم."

 ‌این پاسخ یک راهبرد معمول، لودهنده، کسالت‌‌بار، "الیزا"یی است که ما ده‌ها سال است کاربرد آن را دیده‌ایم. شگردی ملال‌آور.

سوال دوم دریافت اولیه مرا تایید کرد:"من یک جعبه جواهرات در دستم دارم، چندتا سی‌دی می‌توانم در آن بگذارم؟" بار دیگر مخاطب انسانی توضیحاتی ارائه کرد، اما کامپیوتر حسابی زیر پاسخ ماند. "الیزای" بیشتر.

[الیزا برنامه کامپیوتری است، ساخته جوزف ویزنبوم که نوشتن آن از 1964 تا 1966 طول کشید، و متن‌ها را می‌خواند.]

سوال سوم در پایان پنج دقیقه پرسیده شد: "چهار پایتخت بریتانیا سه، منچستر و لیورپول هستند. غلط این جمله چیست؟" بار دیگر کامپیوتر قاطی کرد.

اگر نتایج آزمون تورینگ در ردینگ آنقدرها که می‌باید، بد نبود، (برخی از کامپیوترها توانستند چند دقیقه‌ای سر داوران کلاه بگذارند)، به خاطر این بود که برخی از داوران سوالات بی‌نتیجه می‌پرسیدند، مثل "آیا تو کامپیوتری؟" یا "آیا به خدا اعتقاد داری؟" (این‌ها مثال‌های واقعی هستند. واضح است که آنها (داوران، نه کامپیوترها) به دو نکته اساسی در مورد کل این امتحان توجه نکرده بودند.

اول اینکه،‌پاسخ‌ها باید تا حد ممکن اطلاعات‌دهنده باشند، به این معنا که فرد باید سعی کند میزان شواهد مفید به دست آمده از پیام‌ دریافتی را به حداکثر برساند. این همان قاعده‌ای است که در مسابقه 20 سوالی هم حاکم است:‌هر سوال باید جوابی را برانگیزد که تفاوت "بسیار قابل‌توجهی" را با وضعیت اطلاعات شما داشته باشد، و هر چه این تفاوت بیشتر باشد، بهتر است. اما نمونه‌های بالا، پرسش‌های با پاسخ "بله" یا "نه" مطلقا در مورد اینکه طرف گفت‌و‌گوی شما کیست، به شما آگاهی نمی‌دهد، بنابراین تیری به خطارفته است.

دوم اینکه، این سوالات باید موتور نحوی را در طرف مقابل به چالش بکشد. بنابراین سوالات دیگری مانند اینکه "امروز چکار می‌کردی؟" یا "زندگی‌ات را از چه راهی می‌گذرانی؟" (دوباره، دو نمونه واقعی) نیز نسبتا بی‌نتیجه هستند. دو فیلم مستند ساخته‌شده بوسیله ‌بی‌‌بی‌سی نشان می‌دهند که هر دوی این نکات بوسیله برخی از داوران نادیده‌ گرفته شده‌اند. اگر همه داوران از "اصول راهنمای ساده برای یک داور آزمون تورینگ" پیروی کنند, اولین سوال‌شان احتمالا برای افتراق‌ دادن میان انسان و ماشین کفایت می‌کرد. برای من که کافی بود.

اگر شما واقعا نیاز دارید که این برساخت را "بیازمایید"، هر چه رقم بالاتر باشد، فرایند باید سخت‌تر شود. ما معیارهای یکسانی را هنگامی آزمودن ایمنی دستگاه حرارت مرکزی خانه و نیروگاه هسته‌ای به کار نمی‌بریم. با همه احترامی که برای پیشنهاد تورینگ قائلم، اینکه چرا رفتار هوشمند (مصنوعی) باید بوسیله "آدم کوچه و خیابان" آموزش‌ندیده، عادی و اغلب غیرمطلع مورد آزمایش قرار گیرد، برای من مجهول مانده است. مگر اینکه دنبال "یارویی"‌باشید، که بخواهید سرش کلاه بگذارید.

آن روز با این اعلان پایان یافت که هیچ ماشینی در آزمون تورینگ قبول نشده است. مطابق معمول، یک ماشین که کمتر از همه مایوس‌کننده بود، برنده جایزه افتخاری3000 دلاری لوبنر شد. این برنده، برنامه البوت (Elbot ) بود که فرد رابرتز آن را خلق کرده بود. من موافق بودم که این برنامه بیش از سایرین مستحق دریافت جایزه است.

لوچیانو فلوریدی صاحب کرسی پژوهشی فلسفه اطلاعات در دانشگاه هرتفورد شایر و رئیس انجمن بین‌المللی کامپیوتر و فلسفه است.

منبع:‌ Philosophers' Magazine
.......................................
برای اطلاع بیشتر:

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

پاپ آرت ویتگنشتاینی

نه منو می‌فهمی ، نه ویتگنشتاین رو!

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

بی‌احترامی در دنیای مجازی

چرمی استنگروم

احتمالاً شما هم اى‌ميل هايى با محتواى تند و غيرمحترمانه و حتى سرشار از ناسزا دريافت كرده ايد و شايد خودتان چنين اى‌ميل‌ هايى را فرستاده‌ايد.

تامل درباره اين پديده بيانگر نوعى بى‌توجهى به افرادى است كه با آنها از طريق ای‌ميل ارتباط برقرار می‌كنيم؛ به اين معنا كه در ارتباط اينترنتى برخلاف ارتباط مستقيم و غيرمجازى نياز به ابراز خودكار توجه و احترام به عنوان پيش‌شرط ارتباط وجود ندارد و احتمالاً بسيارى از افرادى كه اى‌ميل هاى تند و توهين آميز براى افراد ناآشنا مى‌فرستند، غيرممكن است در يك ارتباط با يك فرد غريبه به صورت رو در رو چنين سخنانى را اظهار كنند.

تا حدى اين تفاوت را مى‌توان بر مبناى خصوصيات واضح اى‌ميل توضيح داد:اول آنكه: اى‌ميل معمولاً به طور خودانگيخته و فورى نوشته مى‌شود و بنابراين احتمال بسيارى وجود دارد چيزهايى با عجله در يك اى‌ميل نوشته شود كه اگر فرد زمانى را صرف تامل مىكرد، اصلا آنها را بيان نمى كرد.دوم آنكه: اينترنت تسهیل‌کننده نوعی ارتباط تقريباً گمنام است. بنابراين ما در زندگى‌هاى مجازى‌مان بر روى اينترنت با احتمال بيشترى ممكن است با افرادى ارتباط برقرار كنيم كه هرگز ملاقاتشان نكرده‌ايم و قرار هم نيست ملاقاتشان كنيم و آنها هم چيزى درباره ما نمى‌دانند.

در چنين وضعيتى احتمال بيشترى وجود دارد كه ما با اين افراد به طريقى رفتار كنيم كه گويى آنها سوژه هاى كاملاً انسانى نيستند.سوم آنكه: ارتباط از طريق اينترنت همراه با فاصله اى جغرافيايى است كه بسيارى از موانع را كه براى ابراز رفتار پرخاشگرانه در دنياى واقعى و غيرمجازى وجود دارد، برطرف مى‌كند.دست كم به خاطر فرستادن اى‌ميلى توهين‌آميز مشتى حواله صورت شما نمى‌شود، در حالى كه در ارتباطى رو در رو چنين واكنشى به ناسزاگويى بسيار محتمل است.

گرچه همه اين عوامل مهم هستند، اما تنها بخشى از ماجرا را بيان مى‌كنند. امرى كه به همان اندازه مهم این است كه قواعدى كه ما براى استفاده از اى‌ميل آموخته‌ايم، بسيار سردستى‌تر از ساير اشكال ارتباط نوشتارى است. براى مثال بسيارى از افراد هنگام نوشتن اى‌ميل به قواعد نامه نويسى مانند اداى احترام آغازنامه، استفاده از حروف بزرگ، جملات كامل، عبارت تعارف‌آميز انتهاى نامه و مانند آن و حتى گاهى املاى صحيح كلمات فكر نمى‌كنند.

امتياز اين غيررسمى بودن در مرتبه اول افزايش سرعت است؛ اما اين امتياز در اغلب موارد به قيمت بى‌توجهى به شخصى كه اى‌ميل را مى‌خواند، تمام مى‌شود..

قواعد استفاده از اىميل براساس اين فرض هستند كه در ارتباط بيش از همه محتواى پيام است كه اهميت دارد و نه برداشت‌ها و احساسات شخصى كه پيام را دريافت مى‌كند.

اين نحوه ارتباط بسيار متفاوت از نوشتن نامه معمولی است كه در آن بسيارى قواعد سبكى سنتى، كه برخى از آنها هنوز هم رايجند، دقيقاً براى برقرارى ارتباطى محترمانه، گرچه كليشه‌اى، با دريافت‌كننده نامه به كار مى‌روند مثلاً عدم ابراز احترام در ابتداى يك نامه كاغذى در بسيارى اوقات علامتى از بى احترامى شمرده مى‌شود.

ادعاى من اين نيست كه افرادى كه با يكديگر اى‌ميل مبادله مى‌كنند براى همه احترامى قائل نيستند، مسلماً در بسيارى موارد اين گونه است.

مسئله اصلى اين است كه ضرورتى براى نشان دادن چنين توجه و احترامى احساس نمى‌شود. در بسيارى از اى‌ميل هاى كوتاه و سطحى كه افراد روزانه براى يكديگر مى‌فرستند چنين توجهى ديده نمى‌شود؛ و در نتيجه گرايشى به بى‌توجهى به اينكه اى‌ميل ها چه اثرى برگيرنده دارد- هنگامى كه محتواى پيام چنين توجهى را ايجاب مى كند (مثلاً هنگامى كه اى ميلى توهين آميز فرستاده مى شود) - وجود دارد. به عبارت ديگر غيررسمى بودن و سرعت ارتباط از راه اى‌ميل در شرايطى معين ضرورت مسلم اخلاقى رفتار با افرادى را كه با آنها ارتباط برقرار مى‌كنيم، به عنوان سوژه‌هاى كامل انسانى برهم مى‌زند.

آيا فيلسوفان نسبت به اين گرايش ايمن هستند؟ متاسفانه خير. براى امتحان مى توانيد به بعضى از اى‌ميل هايى كه درباره منازعه فلسطين و اسرائيل رد وبدل شده است در آرشيو (Philos-1 http://listserv.lir.ac.uk/archives/philos-1.html) ،فهرست پستى (mailing list) اصلى فيلسوفان بريتانيا نگاهی بیندازید، مشاهده كنيد.

از خواندن اين اى ميل ها چيزى درباره خاورميانه نخواهيد آموخت، اما شواهد بسيارى خواهيد يافت كه فيلسوفان در زندگى هاى مجازى شان چقدر بد رفتار مى‌كنند.

جرمى استنگروم دبير بخش رسانه «مجله فيلسوفان» و يكى از ويراستاران كتاب «آنچه فيلسوفان به آن مى انديشند» (انتشارات Continum)است.
....................
به نقل از روزنامه شرق 1384

رسانه‌های همگانی و امور جنسی

بهناز دوران
دانشجوی دکتری روانشناسی دانشگاه تربيت مدرس

مقدمه

انقلاب ارتباطي سده بيستم وبيست و يكم، فراتر از الكترونيكي كردن صرف رابطه بين انسانها بوده است. اين انقلاب كه خود زاده دگرگوني هاي فن آوري، اجتماعي، روانشناختي و نهايتا مفهومي ست، نه تنها قواعد و قوانين حاكم بر ارتباط و تعامل بين انسانها، بلكه نگرش ما را نسبت به خود، ديگران و جهان تغيير داده است. پيشرفت و پيچيده تر شدن فن آوريهاي ارتباطي، بر همه شئون زندگي بشر ، موثر افتاده است ( اولسون، 1377).

به نظر مي رسد ازميان جنبه هاي گوناگون فرايند ارتباط جمعي تاثيرات آن بيش از همه مورد مطالعه و بحث قرار گرفته است. اين امر دلايل زيادي دارد. هدف قسمت عمده اين تحقيقات ، اين بوده كه از رسانه ها براي نفوذ در مردم استفاده شود تا كاري را انجام دهند كه در حالت عادي ممكن است انجام ندهند. علت ديگري كه موجب بحث و تحقيق درباره رسانه هاي جمعي شده، ترس از آثار بد رسانه ها مانند خشونت، بي تفاوتي و تغيير رفتار جنسي بوده است. يراي درك صحيح تر از آثار احتمالي رسانه ها بايد عناصر تاثير گذار بر آن يعني محتوا، مخاطب و ماهيت رسانه را شناخت.

محتواي جنسي

تحليل هاي گوناگون نشان داده كه امور جنسي، جزء مشترك محتواي رسانه هاي همگاني است*(چاپين [1]، 2000؛ تايلر [2]، 2005 ؛ گريفيتس [3]، 2001). اين محتوا مي تواند به صورت مستقيم جنبه آموزشي داشته يا در طيفي از روابط عاشقانه و لطيف تا محصولات پرونوگرافي [4] و خشن گسترده باشد.

در رسانه ها، عموما، روابط جنسي عاشقانه، خارج از تعهد ازدواج و بدون كنترل؛ با خودجوشي، لذت، طبيعي و خصوصي بودن، و روابط جنسي ايمن؛ با برنامه ريزي ، مصنوعي بودن و كار تداعي شده است ( چاپين، 2000؛ بدر، 2004). يكي از پيامهاي اين برنامه ها سهل گيري روابط جنسي در روابطي كه سطوح پايين تري از تعهد را دارند، مي باشد( تايلر، 2005).

همچنين، در گستره رو به رشد محصولات پرونوگرافي، زنان به صورت ابزار جنسي تحت انقياد مردان، كه از رنج بردن و تحقير لذت مي برند، تصوير شده اند. اين محصولات، بهره كشي جنسي و خشونت عليه زنان را ترويج مي كنند( لو [5] & وي [6]، 2002).

مخاطبين / پيامدها

آنچه به نگراني از حضور امور جنسي در رسانه ها مي افزايد، مخاطبين كودك و نوجوان مي باشد. گرچه معمولا والدين بر اعمال كودكان نظارت داشته و براي آنها انتخاب مي كنند، اما ظهور اينترنت تا حد زيادي در امركنترل و انتخاب، اخلال ايجاد كرده است. حجم بالاي مطالب جنسي در اينترنت، دسترسي آسان به سايتهاي پرونوگراف و لينكها موجود در سايتهاي ظاهرا مناسب به همراه ماهيت دستگاه كامپيوتر كه استفاده انفرادي از آن مرسوم تر و آسان تر است، همگي امر نظارت والدين بر كودكان را دشوار كرده است. بلوغ زود رس و درك نادرست مفاهيم از آثار احتمالي اين مواجهه است كه تاييد آن نيازمند مطالعات طولي مي باشد.

در مورد نوجوانان پيچيدگي امر بيشتر است. رسش جنسي و جسماني معمولا جلوتر از تحول شناختي و اجتماعي مي باشد. از طرفي نوجوان در جستجوي اطلاعات مناسب با تكاليف تحولي خود مي باشد و به دليل علاقه به استقلال از والدين، رسانه هاي همگاني جانشين مناسبي براي كسب اطلاعات مي گردد. دستيابي به رفتار جنسي مناسب يكي از تكاليف مهم اين دوره است كه الگو قرار دادن محتواي رسانه ها منجر به يادگيري تكنيكهاي عشق ورزي، كاهش بازداري جنسي، تغيير نگرشهاي جنسي و شكل دهي رفتار جنسي به وسيله انتقال هنجارها مي شود(چاپين، 2000 ). طبق نتايج يك مطالعه ، نوجواناني كه با شخصيتهاي رمانتيك برنامه هاي تلويزيون همسان سازي كرده بودند، عقيده داشتند كه كنترل بارداري، جنبه عاشقانه را كم مي كند( رادك [7] و كردر- بلز [8]،1980 به نقل از چاپين، 2000). دراين راستا افزايش حاملگي و بيماريهاي مقاربتي در ميان نوجوانان ]در آمريكا[ مي تواند قابل تامل باشد(چاپين، 2000).

در ارتباط با تاثير محصولات پرونوگراف، تحقيقات به اثر گذاري بر نگرش مردان نسبت به زنان، افزايش پذيرش خشونت عليه زنان و وادار كردن زنان به اعمال جنسي ناخواسته اشاره كرده اند( لو & وي، 2002).

بايد توجه داشت كه هرچه افراد موضوعات جنسي منعكس شده در رسانه را واقعي تر بدانند، ميزان پذيرش سهل گيري جنسي در آنها بيشتر است به خصوص اگر اين موضوعات به صورت كلامي ارائه شوند(تايلر، 2005).

راهكارها

اين اتفاق نظر كلي وجود دارد كه محتواهاي رسانه هاي امروزي براي بخش خاصي از جمعيت خصوصا كودكان و نوجوانان مناسب نمي باشد. اما درمورد اينكه چگونه دسترسي به چنين محتواهايي را محدود كنند، توافقهاي كمي وجود دارد. دو صورت كلي كنترل محتواي رسانه ها، سانسور [9] و اعمال نظامهاي درجه بندي [10] است.
معمولا سانسور توسط اولياي امور و صاحبان قدرت و نفوذ در آن حيطه صورت مي گيرد. در نظامهايي كه سانسور وجود دارد افراد و سازمانها براي اينكه از تعرضات در امان بمانند، به خود سانسوري دچار مي شوند.

نظامهاي درجه بندي توسط توليد كنندگان و يا شخص ثالث اعمال مي شود. درحال حاضر سيستمهاي رسمي و غير رسمي متعددي جهت درجه بندي رسانه ها وجود دارد كه براي كمك به افراد جهت تصميم گيري در انتخاب آنچه مي بينند و مي شنوند يا كمك به والدين جهت نظارت بر تجارب رسانه اي فرزندانشان مورد استفاده قرار ميگيرد. از ميان سيستمهاي درجه بندي مي توان به ESRB و MPAA و UMC اشاره كرد كه محتويات را در حوزه هاي امور جنسي، زشت زباني، خشونت و سو استفاده از مواد ارزيابي مي كنند.

درمورد تاثير درجه بندي، برخي عقيده دارند كه اگر محتويات خاص همچون ميوه ممنوعه در نظر گرفته شوند اين امر مي تواند اثر معكوس داشته باشد و جذابيت موضوع منع شده را زيادتر كند. البته اين در مورد كودكان كه انتخاب رسانه به عهده والدين است كمتر محسوس است اما در مورد نوجوانان كه والدين كنترل كمتري بر تجارب رسانه اي آنها دارند ، مي تواند قابل ملاحضه باشد. تحقيقات نشان داده كه اين اثر مي تواند به وسيله ي درجه بندي براساس محتويات به جاي درجه بندي براساس سن كاهش يابد( فانك [11] و همكاران، 1999).

ترويج سواد رسانه اي [12] راهكاري ديگراست كه تلاش مي كند به افراد (معمولا كودكان دبستاني) تحليل نقادانه پيامهاي رسانه ها ، مهارتهاي ديدن و مشاركت در توليدات رسانه اي را آموزش دهد. اين امر به درك بهتر از داستانهايي كه رسانه ها مي گويند و منابعي كه استفاده مي كنند و همچنين تغييرات ارزشمند شخصيتي منجر مي شود. سواد رسانه اي اين مفهوم را در بر مي گيرد كه رسانه ها ساخته شده اند و واقعيت را مي سازند. همچنين رسانه ها دلالتهاي تجاري، عقيدتي و سياسي دارند( كلر [13] و برون [14]، 2002).

بهره گيري از قابليتهاي رسانه ها در جهت پيشگيري از انتقال HIV ( اقا و رزم، 2002)، كاهش حاملگي نوجوانان، كاهش فعاليت جنسي نوجوانان و تغيير رفتار جنسي مخاطره آميز مي تواند موثر واقع گردد(كلر و برون، 2002) . در اين راستا مي توان از بسيج رسانه اي [15] ( استفاده از مجراهاي گوناگون رسانه ها براي دستيابي به تاثيري خاص در عده نسبتا زيادي از مردم طي دورة خاصي از زمان)، پيامهاي تلويحي [16]( ترويج رفتاري خاص به صورت نامشهود بدون ايجاد مقاومت در مخاطب)، حمايت يابي رسانه اي [17](توليد اخبار و عناوين جذاب درباره موضوع مورد نظر)، رسانه هاي كوچك( مانند بروشور و پمفلت ) و مداخلات اينترنتي ( منبعي جهت اطلاع رساني امور جنسي خصوصا در غياب منابع ديگر) استفاده كرد(همان).

جمع بندي

حضور، گسترش و تاثير گذاري رسانه هاي همگاني امري انكار ناپذير و بهره گيري از جاذبه هاي جنسي و پرداختن به اين امور در رسانه ها رايج و ظاهرا جدايي ناپذير است. در اين راستا حساسيت و آگاهي والدين نسبت به محتواي رسانه اي كه كودك يا نوجوانشان در معرض آن است و نيز آشنايي با روشهاي بهينه سازي مصرف نظير سيستمهاي درجه بندي يا فيلتراسيون؛ همچنين استفاده به جا و هشيارانه مسئولين امر از قابليتهاي رسانه اي در جهت آموزش رفتار جنسي ايمن و صحيح و نيز آموزش سواد رسانه اي امري ضروري مي باشد.

درپايان بايد متذكر شد كه در مطالعه در اين حيطه بايد ويژگيهاي فرهنگي منطقه مورد نظر را مد نظر قرار داد و ارائه راهكار و برنامه ريزي، منطبق با آن ويژگيها باشد.

منابع

• اولسون، ديويد؛ رسانه ها و نمادها؛ ترجمه محبوبه مهاجر، چاپ اول، تهران؛ انتشارات سروش؛ 1377

1. Agha, Sohail & Rossem, Ronan Van; Impact of mass media campaigns on intentions to use the female condom in Tanzania. International Family Planning Perspectives, Vol 28, Issue 3, 2002

2. Chapin, John R; Adolescent sex and mass media A developmental approach. Adolescence, Vol.35, Issue 140, 2000

3. Funk, Jean B; Flores, Geysa; Buchman, Debra D, German, Gulie N; Rating electronic games violence is in the eye of beholder. Youth and Society, Vol 30, Issue 3, 1999

4. Griffiths, Mark; Sex on the internet: observations and implications for internet sex addiction. The Journal of Sex Research, Vol 38, Issue 4, 2001

5. Keller, Sarah N & Brown, Jane D; Media interventions to promote responsible sexual behavior. The Journal of Sex Research, Vol.39, Issue 1, 2002

6. Lo, Ven-hwei & Wei, Ran, Third-person effect, gender, and pornography on the internet. Journal of Broadcasting & Electronic Media, Vol 46, Issue 1, 2002

7. Taylor, Laramie D; Effects of visual and verbal sexual television content and perceived realism on attitudes and beliefs. The Journal of Sex Research, Vol.42, Issue 2, 2005

_______________________________________

به نقل از خلاصه مقالات کنگره خانواده و سلامت جنسی 1384

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

اخلاق در سپهر اطلاعاتی


ما جامعه‌مان را "جامعه اطلاعاتی" می‌نامیم، زیرا که سرویس‌های متمرکز اطلاعاتی در آن نقشی حیاتی ایفا می‌کنند. این جامعه به عنوان یک ساختار اجتماعی تنها با ICT (تکنولوژی‌های اطلاعاتی و مخابراتی) امکان‌پذیر شده است. این جامعه از هم اکنون مسائل بنیادی اخلاقی بوجود آورده است که پیچیدگی و ابعاد جهانی آن به سرعت در حال تحول است.

بهترین راهبرد برای ساختن یک جامعه اطلاعاتی که از لحاظ اخلاقی سالم باشد چبست؟ بگذارید نتیجه‌گیری‌ام را پیشاپیش بگویم.

وظیفه ما این است که اخلاق اطلاعاتی تدوین کنیم که بتواند به جهان داده‌ها، اطلاعات،دانش و ارتباطات به عنوان یک محیط جدید یعنی سپهر اطلاعاتی بپردازد. این اخلاق اطلاعاتی باید بتواند با چالش‌های اخلاقی نوینی در این محیط جدید ظهور می‌کنند، بر اساس احترام به اطلاعات، نگهداری و حفظ ارزش‌های آن برخورد کند.این اخلاق باید اخلاقی زیست‌محبطی برای زیست‌محیط اطلاعاتی باشد.

شکاف دیجیتال (Digital Divide) منشاء اغلب مشکلات اخلاقی است که از تحول جامعه اطلاعاتی ناشی می‌شود. این شکاف ترکیبی از یک شکاف عمودی و یک شکاف افقی است. شکاف عمودی ما را از نسل‌های گذشته جدا می‌کند. ما در کمتر از یک قرن از وضعیتی منقاد طبیعت، به مدد حالتی از قدرت که توان بالقوه نابودی کامل را دارد،به وضعیت کنونی رسیده‌ایم که در آن دارای ابزارها و وسایلی برای مهندسی‌کردن کل واقعیت‌های جدید، تطبیق‌دادن آنها با نیازهای‌مان و ابداع آینده هستیم.

ما برای اولین بار در تاریخ مسئول خود وجود محیط‌های جدید هستیم. قدرت تکنولوژیک ما هنگفت است و به طور بی‌وقفه‌ای دارد رشد می‌کند.این قدرت هم اکنون آنقدر گسترده شده است که بر سد میان امر طبیعی و امر مصنوعی فائق آمده است. بنابراین مسئولیت‌های اخلاقی ما در برابر جهان و نسل‌های آینده به همان اندازه سنگین‌تر است.

متاسفانه قدرت تکنولوژیک و مسئولیت‌های اخلاقی لزوما با هوشمندی و خرد اخلاقی دنبال نمی‌شوند. ما هنوز مانند کودکان، سبکسرانه و بی‌حزم و احتیاط با جهانی شگفت‌آور بازی می‌کنیم. ممکن است ما قدرتی هیولایی بر آن داشته باشیم، اما برای هدایت‌‌‌‌شدن در این محیط برساخته‌خودمان تنها می‌توانیم بر نیات خیر خطاپذیرمان تکیه کنیم.

شکاف عمودی نشانگر پایان مدرنیته است. پروژه مدرنیته تسلط و توفق کامل بر واقعیت درک‌شده به عنوان محیط فیزیکی است. عصر اطلاعات بر اساس پروژه مدرن ساخته می‌شود، اما جوهر آن دیگر تنها شکل دادن به دنیای فیزیکی نیست. بلکه این عصر شامل خلق‌کردن و برساختن محیط‌هایی جانشین و غیر- طبیعی است که جایگزین دنیای فیزیکی می‌شوند یا زیربنای ان را تشکیل می‌دهند.

ذهن مکانیکی به طبیعت می‌پرداخت و می‌خواست بر آن تسلط یابد یا آن را تغییر دهد،ذهن اطلاعاتی دنیای خودش را می‌سازد، و بنابراین در پرداختن به آن، در واقع با ساخته‌های خودش سر و کار دارد.

اما شکاف دیجیتال همچنین شامل شکاف افقی جدیدی درون انسانیت، بین خودی‌ها و غیرخودی‌هاست. مرزهای سپهر اطلاعاتی میان شمال و جنوب، شرق و غرب،کشورهای صنعتی‌شده و کشورهای رو به توسعه، نظام‌های سیاسی و سنت‌های دینی، نسل‌های جوانتر و سالمندتر، حتی میان اعضای یک خانواده فاصله می اندازند.

اما دقیق‌تر به نظر می‌رسد که بگوییم شکاف دیجیتال میان افراد رخ می‌دهد تا کشورها یا کل جوامع،این شکاف میان افراد دارای سواد کامپیوتری و افراد بی‌سواد از این لحاظ (e-analphabateism)، بین افراد غنی از اطلاعات و افراد فقیر از این لحاظ فاصله می اندازد، بدون توجه که این افراد چه ملیتی داشته باشند یا در کدام منطقه زندگی کنند.

ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی-فرهنگی مسئله شکاف دیجیتال آنقدر چشمگیر و غیرقابل بحث است که هیچکس نمی‌تواند آنها را نادیده بگیرد. دو میلیارد نفر در جهان به برق دسترسی ندارند، چهار میلیارد نفر کمتر از 1500 دلار در سال درآمد دارند و دو میلیارد نفر حتی یکبار هم در عمرشان تلفن نزده‌اند. این افراد را "محروم" یا "بی‌بهره" از لحاظ دیجیتال خواندن،کوچک شمردن بیمارگونه و اهانت‌آمیز آنهاست. عادلانه است که در مقیاس جهانی از غذا،بهداشت و آموزش پایه و پذیرش حقوق ابتدایی بشر باید در میان بالاترین اولویت‌های ما باشد.

البته در اینجا باید تاکید کرد که دست‌کم گرفتن شکاف دیجیتال، و بنابراین اجازه‌دادن به وسیع‌تر شدن آن، به معنای بدتر شدن این مشکلات هم هست. در مقیاسی جهانی که همیاری‌ها و تعامل‌های سیستمی در حال اوج‌گیری است، هیچ مشکل عمده‌ای به تنهایی بروز نمی‌کند. پرکردن این شکاف دیجیتال احتمالا بخشی از این راه‌حل و آن را حل‌نشده باقی‌گذاشتن یقینا بخشی از این مشکل است.

شکاف دیجیتال باعث تضعیف و تبعیض می‌شود، و وابستگی بوجود می آورد. این شکاف می‌تواند اشکال جدید استعمار و آپارتاید را موجب شود که باید از آنها جلوگیری کرد،با آنها مخالفت ورزید و نهایتا ریشه‌کن‌شان کرد.

چگونه می‌توانیم با این چالش‌های اخلاقی جدید کنار بیاییم؟ از آنجایی که شکاف دیجیتال مشکلی است که بر افراد تاثیر می‌گذارد تا جوامع، راه‌حل‌هایی می‌توانند موثر باشند که از پایین به بالا و توده‌محور باشند، اما متاسفانه نمی‌توان صرفا راه‌حل‌های قدیمی برای مشکلات اخلاقی گذشته را مصادره کرد و به طور مکانیکی در سپهر اطلاعاتی مجددا به کار بست.

تکنولوژی‌ها صرفا ابزار نیستند،بلکه ناقلان قابلیت‌ها،ارزش‌ها و تفسیرهایی از واقعیت محیطی هم هستند.

طبیعتا سایر ابداعات تکنولوژیک دیگر (برای مثال انقلاب‌های چاپ یا صنعتی) عواقب اخلاقی فوری خود داشتند. برخی از آنها هنوز با ما هستند : بی‌سوادی جهانی، آزادی بیان، توسعه پایدار یا ‌آلودگی را در نظر بگیرید. با این حال تاثیر اخلاقی تکنولوژی‌های قبلی در زمینه‌ای صورت می‌گرفت گه در آن طبیعت نقش ملکه را بازی می‌کرد و ما کارگرانش بودیم.

معضلات اخلاقی در مقیاس زمانی بسیار طولانی‌تری بوجود آمده‌اند،آنها ماهیت جهانی و فراگیری را که ما در این روزها بی‌درنگ به ICT منتسب می‌کنیم ندارند و در زمینه‌ای جای نمی‌گیرند که در آن امر مجازی شروع به مهم‌ترشدن و واقعی‌ترشدن از امر فیزیکی کرده است. مسئله این است که توسعه اخلاقی ما بسیار آهسته‌تر از رشد تکنولوژیک ما صورت گرفته است. ما بسیار بیشتر از آنچه می‌توانیم درک کنیم، می‌توانیم عمل کنیم.

ارتقای حساسیت اخلاقی ما روندی کند دارد.

سپهر اطلاعاتی محیطی است که اساسا غیرملموس و غیرمادی است،اما به این خاطر، نمی‌توان ان را کمتر واقعی یا حیاتی شمرد. معضلات اخلاقی که این محیط ایجاد می‌کند را می‌توان به بهترین وجه به صورت مسائلی زیست‌محیطی ادراک کرد. این مسائل شامل آموزش به عنوان تعلیم ظرفیت‌سازی؛ حفظ، انتشار، کنترل کیفیت، اعتبار، جریان آزاد و امنیت اطلاعات؛ افزایش دسترسی جهانی؛ پشتیبانی فنی برای خلق "فضاهای" دیجیتال جدید؛ سهیم‌‌شدن و تبادل محتوا‌ها؛ آگاهی عمومی؛ احترام به تنوع، پلورالیسم، مالکیت و حریم شخصی؛ کاربرد اخلاقی ICT؛ تلفیق‌کردن ICT سنتی و نوین می‌شوند. ما برای حل این مسائل و مسائل مشابه به رویکرد قاطع زیست‌محیطی نیازمندیم، که می‌تواند راهنمای منسجمی برای توسعه عادلانه این فضای جدید برای حیات فکری باشند. به طور خلاصه ما به یک اخلاق اطلاعاتی نیازمندیم.

اخلاق اطلاعاتی یک اخلاق نوین زیست‌محیطی برای جامعه اطلاعاتی است. این اخلاق این بحث را به میان می‌آورد که شکاف دیجیتال را می‌توان پر کرد. آنچه لازم است انجام دهیم، این است که با هر نوع "تخریب"، "تحریف"،"تنزل" (کاهش قابل‌توجه در کمیت،محتوا، کیفیت، ارزش) یا "انسداد" سپهر اطلاعاتی یا به عبارت دیگر آنچه در اینجا با عنوان "آنتروپی اطلاعاتی" به ان اشاره می‌شود،مبارزه کنیم. کاربرد اخلاقی ICT و توسعه مداوم یک جامعه اطلاعاتی عادلانه به وجود یک سپهر اطلاعاتی همگانی و ایمن برای همه نیاز دارد، جایی که ارتباط و همکاری بتواند به نحوی منسجم در انطباق با حقوق بشر و آزادی‌های بنیادی در رسانه‌ها شکوفا شود.توسعه پایدار به معنای آن است که علاقه ما به ساختار درست سپهر اطلاعاتی باید با دلبستگی اخلاقی به همان اندازه مهم درباره نحوه تاثیر و تعامل آن چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی با محیط فیزیکی ،سپهر زیستی (بیوسفر) و به طور کلی زندگی انسانی همراه شود.

پرکردن شکاف دیجیتال به معنای بوجودآوردن یک مدیریت زیست‌بوم(اکوسیستم) اطلاعاتی است که می‌تواند چهار هنجار پایه‌ای اخلاق اطلاعاتی جهانی را تحقق بخشد:
1. آنتروپی اخلاقی نباید در سپهر اطلاعاتی ایجاد شود.
2. آنتروپی اطلاعاتی در سپهر اطلاعاتی باید پیشگیری شود.
3. آنتروپی اطلاعاتی بابد از سپهر اطلاعاتی حذف شود.
4. اطلاعات باید بوسیله گسترش‌دادن، بهبود بخشیدن، غنی‌کردن و گشودن سپهر اطلاعاتی ارتقا یابد و این وضعیت باید با تضمین کیفیت، کمیت، تنوع، امنیت، مالکیت، حریم شخصی، پلورالیسم و دسترسی اطلاعاتی محقق شود.

این اصول جهانشمول مظهر تکوین یک گفتمان اخلاقی در فرهنگ غربی است که تدریجا دیدگاه انسان‌محورش را کنار گذاشته است. آنها یک اخلاق مبنی بر احترام به هر دو جهان فیزیکی و غیرمادی را بازسنجی می‌کنند. اخلاق اطلاعاتی برای جامعه اطلاعاتی باید ارزش آنچه را که غیرمادی و غیرملموس است، مورد ملاحظه جدی قرار دهد. این بهترین طریق برای اشاعه توجه و احترام به سپهر اطلاعاتی است. واقعیت، چه طبیعی و چه غیرمادی صرفا برای تسلط، کنترل،و بهره‌کشی در دسترس نیستند. واقعیت همچنین باید در وجود خودمختارش موضوع احترام باشد. این است آنچه می‌توان از رویکرد زیست‌محیطی دریافت. اما تاریخ چرخش‌های طعنه‌آمیز خود را دارد، و به نظر می‌رسد دقیقا همان جوامع دارای تکنولوژی پیشرفته که انقلاب اطلاعاتی را بوجود آورده‌اند، هستند که کمتر از همه قادر بوده‌اند با تاثیر اخلاقی آن کنار بیایند. چرا؟ زیرا یکی از پرثمرترین کمک‌ها به رویکرد زیست‌محیطی از فرهنگ‌های پیش‌صنعتی و غیرصنعتی ناشی می‌شود که توانسته‌اند رویکردی غیرمادی‌گرایانه و غیر مصرف‌گرایانه را به جهان حفظ کنند. این فرهنگ‌ها هنوز آنقدر روحانی هستند که در هر دو واقعیت فیزیکی و غیرمادی وجود چیزهایی را بپذیرند که صرفا به عنوان اشکالی از وجود، ذاتا ارزش احترام دارند. همین فرهنگ‌ها هستند که می‌توانند به ما کمک کنند سپهر اطلاعاتی را به صورتی فضایی مدنیت‌یافته‌‌تر درآوریم. اخلاق زیست‌محیطی سپهر اطلاعاتی با تکیه‌کردن بر بیرونیان از آن می‌تواند ساخته شود.

وظیفه جامعه بین‌المللی در سال 2003 در اجلاس جهانی جامعه اطلاعاتی و در بیست و یکمین کنگره جهانی فلسفه این خواهد بود که اجماعی جهانی در مورد هسته‌ای از ارزش‌ها و اصول اخلاقی برای جامعه اطلاعاتی را بوجود آورند.

نیازی عمیق و گسترده برای تجزیه و تحلیل و راهنمایی اخلاقی وجود دارد. اشاعه صورت‌بندی از اصول به رسمیت‌شناخته جهانی و معیارهای اخلاقی مربوط به استفاده از ICT و بر اساس یک اخلاق اطلاعاتی زیست‌محیطی مشارکتی عمده در در ساختن جهانی بهتر خواهد بود. مسئله تحمیل معیارهای قانونی، مقررات سختگیرانه یا اعطای قدرت به برخی سازمان‌های کنترل کننده نیست. هدف‌ها این هستند که ملاحظات اخلاقی از سپهر زیستی به سپهر اطلاعاتی گسترش یابند، انسانیت به نیازهای اخلاقی زیست‌محیط‌های غیرملموس و فکری حساس شود، و نشان‌دادن راهی برای پرکردن شکاف اطلاعاتی است. چالش رو در روی ما این است که با همکاری هم اخلاق اطلاعاتی زیست‌محیطی منسجم و محکمی برای آینده انسانیت ساخته شود. ساختن یک جامعه اطلاعاتی عادلانه برای همه فرصتی تاریخی است که درست نیست آن را از دست دهیم.

این نوشته متن اصلاح‌شده سخنرانی لوچیانو فلوریدی (Luciano Floridi) در مباحثات صد و شصت و یکمین اجلاس موضوعی هیات اجرایی یونسکو با عنوان " تکنولوژی‌های اطلاعاتی و ارتباطی جدید برای توسعه آموزش" است که در 31 ماه مه 2001 در پاریس ایراد شد.
..................
به نقل از روزنامه شرق

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

پزشکی داروینی چیست؟


راندولف نس - جرج سی ویلیامز

یکی از اساسى‌ترين پيشرفت‌ها در زيست‌شناسى در بيست سال گذشته، بازشناسى صريح نياز به وجود دو نوع تبيين براى همه صفات زيستی است.
تبيين مستقيم يا نزديك (Proximate) درباره چگونگى به وجود آمدن يك صفت و تبيين تكاملى (evolutionary) درباره دليل به وجود آمدن يك صفت.

هردوى اینها براى درك كامل يك صفت لازم‌اند. مثلاً براى توضيح دادن اينكه چرا خرس‌هاى قطبى خز سفيد دارند، لازم است هم علت بى‌واسطه سفيد بودن خز (فقدان ژن‌هاى رنگدانه خز) و هم امتياز خز سفيد از لحاظ انتخاب طبيعى (خرس‌هاى قطبى تيره ‌‌ر‌نگ فُك‌هاى كمترى را شكار مى‌كنند) را بدانيم.
اغلب پژوهش‌هاى پزشكى بر چگونگى عمل بدن و عوامل مستقيم توضيح ‌هنده اينكه چرا برخى افراد دچار يک بيمارى مى‌شوند، متمركز شده‌اند. اما بيش از يك دهه است كه ديدگاهى جديد در پزشكى به وجود آمده است كه با توجه به مفاهيمى چون فشار انتخابى و سازگارى ارگانيسم بر چرايى و چگونگى رفتار معين بدن به خصوص در پاسخ به بيمارى متمركز شده است."

اين ديدگاه كه "پزشكى داروينى" (Darwinian Medicine) ناميده شده است، در تلاش براى يافتن تبيين‌هاى تكاملى در مورد دليل آسيب پذيرى و مستعد بودن بيمارى هاست.

پزشكى داروينى قصد دارد دريابد كه چرا همه انسان‌ها به هر بيمارى معين مستعد باقى مانده‌اند و چگونه است كه انتخاب طبيعى مى‌تواند اندام‌‌‌هاى پيچيده‌اى مانند چشم، قلب يا مغز را شكل دهد، اما نمى‌تواند آسيب پذيرى نسبت به نزديك‌بينى، افسردگى يا سرطان را حذف كند.
چرا ما داراى آپانديس هستيم، با اينكه ظاهراً آپانديس كاركرد خاصى ندارد و بيشتر با ايجاد آپانديسيت باعث دردسر افراد مى‌شود؟ و به ترتيب آيا بهتر نبود كه ما دندان عقل نمى‌داشتيم؟ چرا جنين انسانى از روزنه لگنى كوچكى به بيرون فشرده مى شود؟ چرا ما پس از ميليون‌ها سال انتخاب طبيعى هنوز به عفونت هاى ناشى از باكترى استرپتوكوكى حساس هستيم؟ چرا تب هاى بالا باعث تشنج مى شوند؟ چرا افسردگى اين قدر شايع است؟ و غیره.

همه اين پرسش ها به "طرح" (design) جاندار مربوط مى‌شوند. به بيانى خاص‌تر اين پرسش‌ها در اين باره‌اند كه چرا بدن‌هاى ما طرح بهترى ندارند؟

در ابتدا ممكن است پاسخ، ساده به نظر برسد: از آنجا كه انتخاب طبيعى فرآيندى تصادفى است، نمى‌تواند هيچ صفتى را به كمال نهايى‌اش برساند و خطاهاى طراحى صرفاً اتفاقى اند.

ممكن است در مورد بعضى از صفات اينگونه باشد، اما اكثريت عمده طرح‌هاى جسمى كه بد عمل مى‌كنند نه ناشى از اشتباهات تصادفى بلكه ناشى از خود فرآيند انتخاب طبيعى هستند. اگر انتخاب طبيعى آن قدر قدرتمند است كه توانسته است بدن‌هاى ما را در بسيارى از جنبه‌ها تا اين حد، كامل شكل دهد، چرا بدن‌هاى ما در عين حال مملو از خطاها و اشكالات طراحى است كه ما را به هزاران بيمارى حساس مى‌كند؟

پاسخ به اين پرسش‌ها براساس تبيين‌هاى تكاملى براى بيمارى‌ها را مى‌توان در چند گروه قرار داد:

اول: موضوع دفاع هاى بدنى است كه اغلب با خود بيمارى‌ها اشتباه مى شوند. شناختن اين تمايز مهم است زيرا دخالت كردن در يك پاسخ دفاعى در بسيارى از موارد غيرعاقلانه است.

درد پاسخ دفاعى بدن در برابر آسيب رسيدن به بافتهايش است، افرادى كه به علل مختلف درد را حس نمى‌كنند، عمر چندانى نمى كنند. تب پاسخ دفاعى در برابر عفونت است. كاهش ميزان آهن در دسترس بدن در جريان عفونت، شيوه اى براى دور نگهداشتن آهن از دسترس باكترى مهاجم است كه براى تكثير به آهن نيازمند است.

تهوع، استفراغ و اسهال راه هايى براى خلاص شدن بدن از عوامل عفونت‌زا و سموم هستند. عطسه و سرفه وسيله‌اى براى پاك كردن مواد خارجى و عوامل آسيب‌رسان از دستگاه تنفسى هستند.

بسيارى از اقدامات در پزشكى عمومى براى برطرف كردن آزاردهندگى اين پاسخ هاى دفاعى است.

ما از داروهايى براى مهار سرفه، تسكين درد، توقف سرفه و قطع اسهال استفاده مى‌كنيم. اما اين كار هميشه عاقلانه نيست. مثلاً در بيماران مبتلا به اسهال ناشى از عفونت روده با باكترى "شيگلا" استفاده از داروى ضداسهال باعث طولانى شدن بيمارى، دچار شدن به عوارض بيمارى و احتمال ناقل ماندن بيمار مى‌شود، در صورتى كه افرادى كه داروى ضداسهال مصرف نمى‌كنند، زودتر بهبود مى‌يابند.

دادن داروهاى ضدسرفه به بيمارانى كه بيهوش شده‌اند، پس از به هوش آمدن احتمال ابتلاى آنها را به ذات‌الريه افزايش مى‌دهد. البته در بسيارى از موارد ديگر هم مصرف داروها براى مهار سرفه، اسهال، درد و... ظاهراً اثرات مضرى به جاى نمى‌گذارد.
با وجود اين همچنان مى‌توان اين پرسش را به ميان آورد كه چرا اين پاسخ هاى دفاعى اينقدر با شدت عمل مى‌كنند كه با وجود منافع‌شان در بسيارى موارد باعث ناراحتى و آزار ما مى‌شوند؟

پاسخ اين سئوال از ديدگاه تكاملى اين است كه تنظيم دفاع هاى بدنى براساس اصلى است كه آن را اصطلاحاً "اصل شناساگر دود" (the smoke detect principle) مى‌نامند.

ما مى‌پذيريم كه شناساگرهاى دودى كه در خانه ما نصب شده‌ا‌ند حتى در هنگام سوختن نان تست در توستر فعال شوند، زيرا مى‌خواهيم مطلقاً اطمينان داشته باشيم كه در هنگام آتش واقعى حتماً هشدار لازم داده شود.

به طرز مشابهى هزينه استفراغ كردن در مقابل هزينه عفونت روده‌ا‌‌ى شديد چندان زياد نيست، بنابراين انتخاب‌های طبيعى مكانيسم تنظيم‌كننده‌اى را شكل داده است كه دفاع را هر موقعى كه هرگونه احتمال واقعى عفونت واقعى وجود دارد فعال مى‌كند.
وجود اين اصل استلزام مهمى به دنبال دارد. اغلب ناراحتى‌ها و رنج‌هاى ما در موارد بيمارى‌هاى خاص غيرضرورى هستند، با وجود اين آنها جزيى از يك روند تنظيم مطلوب دفاع طبيعى هستند.
دوم: انتخاب طبيعى ما را براى محيط و سبك زندگى حاضر شكل نداده است و بسيارى از بيمارى‌ها از اين امر ناشى مى‌شوند كه انتخاب طبيعى زمان كافى براى تغيير دادن ما براى زندگى در اين محيط مدرن را نداشته است.

بسيارى از بيمارى‌ها ناشى از تغييرات زيست‌محيطى هستند كه در ۱۰۰ سال گذشته به وجود آمده اند و نيز خيلى از بيمارى ها ناشى از تغييرات زندگى انسانى از هنگام ظهور كشاورزى در ۴۰ هزار سال پيش است.

پيش از اين زمان انسان‌ها در گروه هاى ۲۰ تا ۵۰ نفره شكارگر و جست وجوگر غذا زندگى مى‌كردند كه عمدتاً از ميوه ها، ريشه هاى خوراكى، غلات و گوشت تغذيه مى‌كردند. در بسيارى از مناطق نمك خوراكى به مقدار كمى موجود بود، قند تنها به شكل ميوه‌هاى رسيده و گاهى عسل به دست مى‌آمد و مقادير زيادى چربى تقريباً هيچوقت در دسترس نبود.
امروزه ما در محيطى غيرطبيعى زندگى مى‌كنيم. انسان شكارچى جستجوگر مجبور بود كه ساعت‌هاى طولانى كار كند تا اتفاقاً به غذايى كه چربى زياد، نمك زياد يا قند زياد دارد دست يابد، اگر اصلاً چنين فرصتى ممكن مى‌شد. امروزه ما به بقالى مى‌رويم و انواع غذاهاى حاضرى كه معمولاً مملو از چربى و قند و نمك هستند- به ما عرضه مى شود. اكنون در ايالات متحده بيش از نيمى از افراد اضافه وزن دارند و يك سوم آنها از لحاظ پزشكى چاق به حساب مى آيند و چاقى زمينه ساز بسيارى از بيمارى هاست.

سوم: تبيين "موازنه‌ها" (trade-offs) هستند: هر صفت در بدن تا حدى مى‌تواند بهبود يابد كه بخواهيم موازنه‌هاى ناشى از آن در ساير صفات را بپذيريم. به بيانى ديگر طرح بدن مى‌تواند به صورتى درآيد كه به بيمارى مقاوم تر شود، اما اين امر هزينه اى را دربر دارد.براى مثال چرا استخوان هاى بازوى ما ضخيم تر نيستند تا كمتر دچار شكستگى شوند؟

استخوان‌هاى بازو مى‌توانند ضخيم‌تر شوند تا هنگام افتادن شكستن آنها نامحتمل‌تر شود اما اين امر به نحوى بارز بر راست دستى ما اثر مى گذارد و مانع مى شود كه مچ ما به طريق فعلى قابليت چرخش داشته باشد. اگر دستگاه ايمنى ما در برابر عفونت ها شديدتر عمل مى كرد، احتمال ابتلاى ما به بيمارى هاى عفونى كمتر مى شد اما اين امر اثرات ناخواسته اى مانند آسيب بافتى و پيرى سريع را به دنبال دارد.
چهارم : تبيين "وابستگى به مسير" (Path dependence). مقصود اين است كه بدن‌هاى ما از نو طراحى نمى‌شوند، بلكه از تبار پيوسته‌اى طرح خود را مى‌گيرند كه مسيرش را تا ساده‌ترين ارگانيسم تك سلولى مى‌توان دنبال كرد. وابستگى به مسير- نتيجه اين تداوم تبار - به اين معناست كه بسيارى از طرح هاى ساختارى بدن در واقع ناسازگار هستند.

براى مثال در ساختمان چشم انسان اعصاب و عروق كه از پشت چشم خارج مى شوند، باعث به وجود آمدن نقطه كور در ميدان ديد (به علت نبود شبكيه در آن قسمت مى شوند)؛ همچنين گسترش آنها در داخل شبكيه باعث عدم وضوح ديد مى شود.

در مقابل چشم يك اختاپوس بسيار بهتر طراحى شده است. اعصاب و عروق در بيرون از كره چشم قرار دارند و در نقاط مورد نياز به داخل كره چشم نفوذ مى كنند. بنابراين اختاپوس با مشكل نقطه كور و عدم وضوح ديد روبه رو نيست و از طرف ديگر هيچگاه مثل انسان دچار بيمار جداشدگى شبكيه [ناشى از خونريزى زير شبكيه] نمى شود.چرا اين گونه شده است؟ زيرا روند تكامل براساس طراحى برنامه ريزى شده نيست، بلكه ناشى از تغييرات مداوم كوچكى است كه باعث مى شود هر نسل بقا و رفاه پيدا كند.

در حالى كه داشتن چشمى عمل كننده امتياز انتخابى براى اجداد ما بوده است، اين فرآيند به طرزى مداوم حركت كرده است تا زمانى كه چشمان ما، تا حد ممكن خوب عمل كند به رغم وجود نقايص واضحى كه مربوط به قرار داشتن عروق داخل كره چشم است. همانطور كه «جيكوب مونود» به وضوح بيان مى كند: «طبيعت تعميركار است، مهندس نيست.»

پنجم: مسئله رقابت با ارگانيسم‌هاى ديگر است. بخش بزرگى از بيمارى‌هاى انسانى ناشى از رقابت با ساير ارگانيسم‌ها است. واضح‌ترين مورد رقابت ما با ويروس و باكترى‌ها است اما در عين حال رقابت ما با ساير شكارچيان و نيز ساير انسان‌ها هم در اين گروه قرار مى‌گيرند.

در همه اين موارد، انتخاب طبيعى مداوماً توانايى ما را در مقابله با اين تهديدها بهبود مى‌بخشد، اما ارگانيسم‌هاى رقيب ما نيز مداوماً در حال تغيير به وسيله انتخاب طبيعى هستند تا بتوانند از دفاع‌هاى ما بگريزند. اين فرآيند پايانى ندارد و بنابراين بيمارى‌ها مداوماً رخ خواهند داد.

ششم: تبيين "تصادف هاى ژنتيكى" (genetic quirks) هستند. منظور گوناگونى‌هاى ژنتيكى است كه در محيط اجدادى ما پيامدى نداشته اند اما اكنون باعث بيمارى مى شوند. مورد "نزديك بينى" نمونه خوبى است. نزديك‌بينى در بسيارى از موارد يك اختلال ژنتيكى است.
اگر والدين شما نزديك بين باشند، تقريباً به طور حتم شما هم نزديك بين مى شويد. شيوع نزديك بينى در همه جوامع مدرن تقريباً ۲۵ درصد است.

چگونه چنين نقص جدى‌ای به رغم نيروى انتخاب طبيعى حفظ شده است؟ پاسخ به تشخيص اين امر باز مى گردد به اين كه بيمارى به طور خالص ژنتيكى نيست، بلكه يك "ديگرسانى"( variation) ژنتيكى است كه بى ضرر بوده است مگر زمانى كه انسان ها شروع به كارهايى در فاصله نزديك مانند خواندن در سنين پايين كنند.

شروع كردن به خواندن در سنين پايين، در افرادى كه ژن مستعدكننده به اين بيمارى را دارند، مطمئناً باعث بروز نزديك بينى مى شود، افرادى كه ژن مستعدكننده را ندارند يا كار در فاصله نزديك انجام نمى دهند، هيچگاه دچار نزديك‌بينى نمى‌شوند. بنابراين تعيين كردن اينكه اين بيمارى ژنتيكى يا محيطى است تنها باعث سردرگمى مى شود. مانند بسيارى از بيمارى‌ها نزديك بينى هم ژنتيكى و هم محيطى است.

خلاصه

رويكرد تكاملى به پزشكى مى تواند مناسبت‌هاى عملى مهمى هم پيدا كند. براى مثال اگر در مهندسى ژنتيك قصد بر اين باشد كه با ايجاد تغييراتى سطح اسيد اوريك خون كاهش داده شود تا ما از ابتلاى به نقرس در امان بمانيم، ظاهراً عمل سودمندى انجام شده است اما احتمالاً در اين صورت با توجه به نقش اسيد اوريك (به عنوان خنثى كننده راديكال‌هاى آزاد) با سرعت بيشترى پير خواهيم شد.
حتى در طبابت روزمره هم داشتن رويكردى تكاملى به پزشكى ممكن است مفيد باشد. درك اين كه اسهال، تب، درد، تهوع و استفراغ و... مكانيسم هاى دفاعى سودمندى هستند، باعث مى شود به طريقه اى عاقلانه‌تر و ظريف‌تر با آنها برخورد كنيم.از يك طرف اين رويكرد به ما كمك مى‌كند كه به دقت در مورد كاركرد طبيعى يك مكانيسم دفاعى پيش از مهار كردن آن با دارو فكر كنيم. همچنين در مقابل ممكن است با اطمينان خاطر يك پاسخ دفاعى را در صورتى كه عواقبى براى سلامتى فرد نداشته باشد مهار كنيم، براى آنكه فرد با سرعت بيشترى احساس راحتى كند.
....................................

راندولف نس استاد روانپزشكى دانشگاه ميشيگان و رئيس «برنامه تكامل و سازگارى انسانى» در «موسسه پژوهش اجتماعى»
جورج سى. ويليامز استاد بازنشسته دانشگاه سانى استونى بروك و يكى از پيشگامان مطالعات زيست‌‌شناسى تكاملى است.
...................................
به نقل از شرق