
راندولف نس - جرج سی ویلیامز
یکی از اساسىترين پيشرفتها در زيستشناسى در بيست سال گذشته، بازشناسى صريح نياز به وجود دو نوع تبيين براى همه صفات زيستی است.
تبيين مستقيم يا نزديك (Proximate) درباره چگونگى به وجود آمدن يك صفت و تبيين تكاملى (evolutionary) درباره دليل به وجود آمدن يك صفت.
هردوى اینها براى درك كامل يك صفت لازماند. مثلاً براى توضيح دادن اينكه چرا خرسهاى قطبى خز سفيد دارند، لازم است هم علت بىواسطه سفيد بودن خز (فقدان ژنهاى رنگدانه خز) و هم امتياز خز سفيد از لحاظ انتخاب طبيعى (خرسهاى قطبى تيره رنگ فُكهاى كمترى را شكار مىكنند) را بدانيم.
اغلب پژوهشهاى پزشكى بر چگونگى عمل بدن و عوامل مستقيم توضيح هنده اينكه چرا برخى افراد دچار يک بيمارى مىشوند، متمركز شدهاند. اما بيش از يك دهه است كه ديدگاهى جديد در پزشكى به وجود آمده است كه با توجه به مفاهيمى چون فشار انتخابى و سازگارى ارگانيسم بر چرايى و چگونگى رفتار معين بدن به خصوص در پاسخ به بيمارى متمركز شده است."
اين ديدگاه كه "پزشكى داروينى" (Darwinian Medicine) ناميده شده است، در تلاش براى يافتن تبيينهاى تكاملى در مورد دليل آسيب پذيرى و مستعد بودن بيمارى هاست.
پزشكى داروينى قصد دارد دريابد كه چرا همه انسانها به هر بيمارى معين مستعد باقى ماندهاند و چگونه است كه انتخاب طبيعى مىتواند اندامهاى پيچيدهاى مانند چشم، قلب يا مغز را شكل دهد، اما نمىتواند آسيب پذيرى نسبت به نزديكبينى، افسردگى يا سرطان را حذف كند.
چرا ما داراى آپانديس هستيم، با اينكه ظاهراً آپانديس كاركرد خاصى ندارد و بيشتر با ايجاد آپانديسيت باعث دردسر افراد مىشود؟ و به ترتيب آيا بهتر نبود كه ما دندان عقل نمىداشتيم؟ چرا جنين انسانى از روزنه لگنى كوچكى به بيرون فشرده مى شود؟ چرا ما پس از ميليونها سال انتخاب طبيعى هنوز به عفونت هاى ناشى از باكترى استرپتوكوكى حساس هستيم؟ چرا تب هاى بالا باعث تشنج مى شوند؟ چرا افسردگى اين قدر شايع است؟ و غیره.
همه اين پرسش ها به "طرح" (design) جاندار مربوط مىشوند. به بيانى خاصتر اين پرسشها در اين بارهاند كه چرا بدنهاى ما طرح بهترى ندارند؟
در ابتدا ممكن است پاسخ، ساده به نظر برسد: از آنجا كه انتخاب طبيعى فرآيندى تصادفى است، نمىتواند هيچ صفتى را به كمال نهايىاش برساند و خطاهاى طراحى صرفاً اتفاقى اند.
ممكن است در مورد بعضى از صفات اينگونه باشد، اما اكثريت عمده طرحهاى جسمى كه بد عمل مىكنند نه ناشى از اشتباهات تصادفى بلكه ناشى از خود فرآيند انتخاب طبيعى هستند. اگر انتخاب طبيعى آن قدر قدرتمند است كه توانسته است بدنهاى ما را در بسيارى از جنبهها تا اين حد، كامل شكل دهد، چرا بدنهاى ما در عين حال مملو از خطاها و اشكالات طراحى است كه ما را به هزاران بيمارى حساس مىكند؟
پاسخ به اين پرسشها براساس تبيينهاى تكاملى براى بيمارىها را مىتوان در چند گروه قرار داد:
اول: موضوع دفاع هاى بدنى است كه اغلب با خود بيمارىها اشتباه مى شوند. شناختن اين تمايز مهم است زيرا دخالت كردن در يك پاسخ دفاعى در بسيارى از موارد غيرعاقلانه است.
درد پاسخ دفاعى بدن در برابر آسيب رسيدن به بافتهايش است، افرادى كه به علل مختلف درد را حس نمىكنند، عمر چندانى نمى كنند. تب پاسخ دفاعى در برابر عفونت است. كاهش ميزان آهن در دسترس بدن در جريان عفونت، شيوه اى براى دور نگهداشتن آهن از دسترس باكترى مهاجم است كه براى تكثير به آهن نيازمند است.
تهوع، استفراغ و اسهال راه هايى براى خلاص شدن بدن از عوامل عفونتزا و سموم هستند. عطسه و سرفه وسيلهاى براى پاك كردن مواد خارجى و عوامل آسيبرسان از دستگاه تنفسى هستند.
بسيارى از اقدامات در پزشكى عمومى براى برطرف كردن آزاردهندگى اين پاسخ هاى دفاعى است.
ما از داروهايى براى مهار سرفه، تسكين درد، توقف سرفه و قطع اسهال استفاده مىكنيم. اما اين كار هميشه عاقلانه نيست. مثلاً در بيماران مبتلا به اسهال ناشى از عفونت روده با باكترى "شيگلا" استفاده از داروى ضداسهال باعث طولانى شدن بيمارى، دچار شدن به عوارض بيمارى و احتمال ناقل ماندن بيمار مىشود، در صورتى كه افرادى كه داروى ضداسهال مصرف نمىكنند، زودتر بهبود مىيابند.
دادن داروهاى ضدسرفه به بيمارانى كه بيهوش شدهاند، پس از به هوش آمدن احتمال ابتلاى آنها را به ذاتالريه افزايش مىدهد. البته در بسيارى از موارد ديگر هم مصرف داروها براى مهار سرفه، اسهال، درد و... ظاهراً اثرات مضرى به جاى نمىگذارد.
با وجود اين همچنان مىتوان اين پرسش را به ميان آورد كه چرا اين پاسخ هاى دفاعى اينقدر با شدت عمل مىكنند كه با وجود منافعشان در بسيارى موارد باعث ناراحتى و آزار ما مىشوند؟
پاسخ اين سئوال از ديدگاه تكاملى اين است كه تنظيم دفاع هاى بدنى براساس اصلى است كه آن را اصطلاحاً "اصل شناساگر دود" (the smoke detect principle) مىنامند.
ما مىپذيريم كه شناساگرهاى دودى كه در خانه ما نصب شدهاند حتى در هنگام سوختن نان تست در توستر فعال شوند، زيرا مىخواهيم مطلقاً اطمينان داشته باشيم كه در هنگام آتش واقعى حتماً هشدار لازم داده شود.
به طرز مشابهى هزينه استفراغ كردن در مقابل هزينه عفونت رودهاى شديد چندان زياد نيست، بنابراين انتخابهای طبيعى مكانيسم تنظيمكنندهاى را شكل داده است كه دفاع را هر موقعى كه هرگونه احتمال واقعى عفونت واقعى وجود دارد فعال مىكند.
وجود اين اصل استلزام مهمى به دنبال دارد. اغلب ناراحتىها و رنجهاى ما در موارد بيمارىهاى خاص غيرضرورى هستند، با وجود اين آنها جزيى از يك روند تنظيم مطلوب دفاع طبيعى هستند.
دوم: انتخاب طبيعى ما را براى محيط و سبك زندگى حاضر شكل نداده است و بسيارى از بيمارىها از اين امر ناشى مىشوند كه انتخاب طبيعى زمان كافى براى تغيير دادن ما براى زندگى در اين محيط مدرن را نداشته است.
بسيارى از بيمارىها ناشى از تغييرات زيستمحيطى هستند كه در ۱۰۰ سال گذشته به وجود آمده اند و نيز خيلى از بيمارى ها ناشى از تغييرات زندگى انسانى از هنگام ظهور كشاورزى در ۴۰ هزار سال پيش است.
پيش از اين زمان انسانها در گروه هاى ۲۰ تا ۵۰ نفره شكارگر و جست وجوگر غذا زندگى مىكردند كه عمدتاً از ميوه ها، ريشه هاى خوراكى، غلات و گوشت تغذيه مىكردند. در بسيارى از مناطق نمك خوراكى به مقدار كمى موجود بود، قند تنها به شكل ميوههاى رسيده و گاهى عسل به دست مىآمد و مقادير زيادى چربى تقريباً هيچوقت در دسترس نبود.
امروزه ما در محيطى غيرطبيعى زندگى مىكنيم. انسان شكارچى جستجوگر مجبور بود كه ساعتهاى طولانى كار كند تا اتفاقاً به غذايى كه چربى زياد، نمك زياد يا قند زياد دارد دست يابد، اگر اصلاً چنين فرصتى ممكن مىشد. امروزه ما به بقالى مىرويم و انواع غذاهاى حاضرى كه معمولاً مملو از چربى و قند و نمك هستند- به ما عرضه مى شود. اكنون در ايالات متحده بيش از نيمى از افراد اضافه وزن دارند و يك سوم آنها از لحاظ پزشكى چاق به حساب مى آيند و چاقى زمينه ساز بسيارى از بيمارى هاست.
سوم: تبيين "موازنهها" (trade-offs) هستند: هر صفت در بدن تا حدى مىتواند بهبود يابد كه بخواهيم موازنههاى ناشى از آن در ساير صفات را بپذيريم. به بيانى ديگر طرح بدن مىتواند به صورتى درآيد كه به بيمارى مقاوم تر شود، اما اين امر هزينه اى را دربر دارد.براى مثال چرا استخوان هاى بازوى ما ضخيم تر نيستند تا كمتر دچار شكستگى شوند؟
استخوانهاى بازو مىتوانند ضخيمتر شوند تا هنگام افتادن شكستن آنها نامحتملتر شود اما اين امر به نحوى بارز بر راست دستى ما اثر مى گذارد و مانع مى شود كه مچ ما به طريق فعلى قابليت چرخش داشته باشد. اگر دستگاه ايمنى ما در برابر عفونت ها شديدتر عمل مى كرد، احتمال ابتلاى ما به بيمارى هاى عفونى كمتر مى شد اما اين امر اثرات ناخواسته اى مانند آسيب بافتى و پيرى سريع را به دنبال دارد.
چهارم : تبيين "وابستگى به مسير" (Path dependence). مقصود اين است كه بدنهاى ما از نو طراحى نمىشوند، بلكه از تبار پيوستهاى طرح خود را مىگيرند كه مسيرش را تا سادهترين ارگانيسم تك سلولى مىتوان دنبال كرد. وابستگى به مسير- نتيجه اين تداوم تبار - به اين معناست كه بسيارى از طرح هاى ساختارى بدن در واقع ناسازگار هستند.
براى مثال در ساختمان چشم انسان اعصاب و عروق كه از پشت چشم خارج مى شوند، باعث به وجود آمدن نقطه كور در ميدان ديد (به علت نبود شبكيه در آن قسمت مى شوند)؛ همچنين گسترش آنها در داخل شبكيه باعث عدم وضوح ديد مى شود.
در مقابل چشم يك اختاپوس بسيار بهتر طراحى شده است. اعصاب و عروق در بيرون از كره چشم قرار دارند و در نقاط مورد نياز به داخل كره چشم نفوذ مى كنند. بنابراين اختاپوس با مشكل نقطه كور و عدم وضوح ديد روبه رو نيست و از طرف ديگر هيچگاه مثل انسان دچار بيمار جداشدگى شبكيه [ناشى از خونريزى زير شبكيه] نمى شود.چرا اين گونه شده است؟ زيرا روند تكامل براساس طراحى برنامه ريزى شده نيست، بلكه ناشى از تغييرات مداوم كوچكى است كه باعث مى شود هر نسل بقا و رفاه پيدا كند.
در حالى كه داشتن چشمى عمل كننده امتياز انتخابى براى اجداد ما بوده است، اين فرآيند به طرزى مداوم حركت كرده است تا زمانى كه چشمان ما، تا حد ممكن خوب عمل كند به رغم وجود نقايص واضحى كه مربوط به قرار داشتن عروق داخل كره چشم است. همانطور كه «جيكوب مونود» به وضوح بيان مى كند: «طبيعت تعميركار است، مهندس نيست.»
پنجم: مسئله رقابت با ارگانيسمهاى ديگر است. بخش بزرگى از بيمارىهاى انسانى ناشى از رقابت با ساير ارگانيسمها است. واضحترين مورد رقابت ما با ويروس و باكترىها است اما در عين حال رقابت ما با ساير شكارچيان و نيز ساير انسانها هم در اين گروه قرار مىگيرند.
در همه اين موارد، انتخاب طبيعى مداوماً توانايى ما را در مقابله با اين تهديدها بهبود مىبخشد، اما ارگانيسمهاى رقيب ما نيز مداوماً در حال تغيير به وسيله انتخاب طبيعى هستند تا بتوانند از دفاعهاى ما بگريزند. اين فرآيند پايانى ندارد و بنابراين بيمارىها مداوماً رخ خواهند داد.
ششم: تبيين "تصادف هاى ژنتيكى" (genetic quirks) هستند. منظور گوناگونىهاى ژنتيكى است كه در محيط اجدادى ما پيامدى نداشته اند اما اكنون باعث بيمارى مى شوند. مورد "نزديك بينى" نمونه خوبى است. نزديكبينى در بسيارى از موارد يك اختلال ژنتيكى است.
اگر والدين شما نزديك بين باشند، تقريباً به طور حتم شما هم نزديك بين مى شويد. شيوع نزديك بينى در همه جوامع مدرن تقريباً ۲۵ درصد است.
چگونه چنين نقص جدىای به رغم نيروى انتخاب طبيعى حفظ شده است؟ پاسخ به تشخيص اين امر باز مى گردد به اين كه بيمارى به طور خالص ژنتيكى نيست، بلكه يك "ديگرسانى"( variation) ژنتيكى است كه بى ضرر بوده است مگر زمانى كه انسان ها شروع به كارهايى در فاصله نزديك مانند خواندن در سنين پايين كنند.
شروع كردن به خواندن در سنين پايين، در افرادى كه ژن مستعدكننده به اين بيمارى را دارند، مطمئناً باعث بروز نزديك بينى مى شود، افرادى كه ژن مستعدكننده را ندارند يا كار در فاصله نزديك انجام نمى دهند، هيچگاه دچار نزديكبينى نمىشوند. بنابراين تعيين كردن اينكه اين بيمارى ژنتيكى يا محيطى است تنها باعث سردرگمى مى شود. مانند بسيارى از بيمارىها نزديك بينى هم ژنتيكى و هم محيطى است.
خلاصه
رويكرد تكاملى به پزشكى مى تواند مناسبتهاى عملى مهمى هم پيدا كند. براى مثال اگر در مهندسى ژنتيك قصد بر اين باشد كه با ايجاد تغييراتى سطح اسيد اوريك خون كاهش داده شود تا ما از ابتلاى به نقرس در امان بمانيم، ظاهراً عمل سودمندى انجام شده است اما احتمالاً در اين صورت با توجه به نقش اسيد اوريك (به عنوان خنثى كننده راديكالهاى آزاد) با سرعت بيشترى پير خواهيم شد.
حتى در طبابت روزمره هم داشتن رويكردى تكاملى به پزشكى ممكن است مفيد باشد. درك اين كه اسهال، تب، درد، تهوع و استفراغ و... مكانيسم هاى دفاعى سودمندى هستند، باعث مى شود به طريقه اى عاقلانهتر و ظريفتر با آنها برخورد كنيم.از يك طرف اين رويكرد به ما كمك مىكند كه به دقت در مورد كاركرد طبيعى يك مكانيسم دفاعى پيش از مهار كردن آن با دارو فكر كنيم. همچنين در مقابل ممكن است با اطمينان خاطر يك پاسخ دفاعى را در صورتى كه عواقبى براى سلامتى فرد نداشته باشد مهار كنيم، براى آنكه فرد با سرعت بيشترى احساس راحتى كند.
....................................
راندولف نس استاد روانپزشكى دانشگاه ميشيگان و رئيس «برنامه تكامل و سازگارى انسانى» در «موسسه پژوهش اجتماعى»
جورج سى. ويليامز استاد بازنشسته دانشگاه سانى استونى بروك و يكى از پيشگامان مطالعات زيستشناسى تكاملى است.
...................................
به نقل از شرق
یکی از اساسىترين پيشرفتها در زيستشناسى در بيست سال گذشته، بازشناسى صريح نياز به وجود دو نوع تبيين براى همه صفات زيستی است.
تبيين مستقيم يا نزديك (Proximate) درباره چگونگى به وجود آمدن يك صفت و تبيين تكاملى (evolutionary) درباره دليل به وجود آمدن يك صفت.
هردوى اینها براى درك كامل يك صفت لازماند. مثلاً براى توضيح دادن اينكه چرا خرسهاى قطبى خز سفيد دارند، لازم است هم علت بىواسطه سفيد بودن خز (فقدان ژنهاى رنگدانه خز) و هم امتياز خز سفيد از لحاظ انتخاب طبيعى (خرسهاى قطبى تيره رنگ فُكهاى كمترى را شكار مىكنند) را بدانيم.
اغلب پژوهشهاى پزشكى بر چگونگى عمل بدن و عوامل مستقيم توضيح هنده اينكه چرا برخى افراد دچار يک بيمارى مىشوند، متمركز شدهاند. اما بيش از يك دهه است كه ديدگاهى جديد در پزشكى به وجود آمده است كه با توجه به مفاهيمى چون فشار انتخابى و سازگارى ارگانيسم بر چرايى و چگونگى رفتار معين بدن به خصوص در پاسخ به بيمارى متمركز شده است."
اين ديدگاه كه "پزشكى داروينى" (Darwinian Medicine) ناميده شده است، در تلاش براى يافتن تبيينهاى تكاملى در مورد دليل آسيب پذيرى و مستعد بودن بيمارى هاست.
پزشكى داروينى قصد دارد دريابد كه چرا همه انسانها به هر بيمارى معين مستعد باقى ماندهاند و چگونه است كه انتخاب طبيعى مىتواند اندامهاى پيچيدهاى مانند چشم، قلب يا مغز را شكل دهد، اما نمىتواند آسيب پذيرى نسبت به نزديكبينى، افسردگى يا سرطان را حذف كند.
چرا ما داراى آپانديس هستيم، با اينكه ظاهراً آپانديس كاركرد خاصى ندارد و بيشتر با ايجاد آپانديسيت باعث دردسر افراد مىشود؟ و به ترتيب آيا بهتر نبود كه ما دندان عقل نمىداشتيم؟ چرا جنين انسانى از روزنه لگنى كوچكى به بيرون فشرده مى شود؟ چرا ما پس از ميليونها سال انتخاب طبيعى هنوز به عفونت هاى ناشى از باكترى استرپتوكوكى حساس هستيم؟ چرا تب هاى بالا باعث تشنج مى شوند؟ چرا افسردگى اين قدر شايع است؟ و غیره.
همه اين پرسش ها به "طرح" (design) جاندار مربوط مىشوند. به بيانى خاصتر اين پرسشها در اين بارهاند كه چرا بدنهاى ما طرح بهترى ندارند؟
در ابتدا ممكن است پاسخ، ساده به نظر برسد: از آنجا كه انتخاب طبيعى فرآيندى تصادفى است، نمىتواند هيچ صفتى را به كمال نهايىاش برساند و خطاهاى طراحى صرفاً اتفاقى اند.
ممكن است در مورد بعضى از صفات اينگونه باشد، اما اكثريت عمده طرحهاى جسمى كه بد عمل مىكنند نه ناشى از اشتباهات تصادفى بلكه ناشى از خود فرآيند انتخاب طبيعى هستند. اگر انتخاب طبيعى آن قدر قدرتمند است كه توانسته است بدنهاى ما را در بسيارى از جنبهها تا اين حد، كامل شكل دهد، چرا بدنهاى ما در عين حال مملو از خطاها و اشكالات طراحى است كه ما را به هزاران بيمارى حساس مىكند؟
پاسخ به اين پرسشها براساس تبيينهاى تكاملى براى بيمارىها را مىتوان در چند گروه قرار داد:
اول: موضوع دفاع هاى بدنى است كه اغلب با خود بيمارىها اشتباه مى شوند. شناختن اين تمايز مهم است زيرا دخالت كردن در يك پاسخ دفاعى در بسيارى از موارد غيرعاقلانه است.
درد پاسخ دفاعى بدن در برابر آسيب رسيدن به بافتهايش است، افرادى كه به علل مختلف درد را حس نمىكنند، عمر چندانى نمى كنند. تب پاسخ دفاعى در برابر عفونت است. كاهش ميزان آهن در دسترس بدن در جريان عفونت، شيوه اى براى دور نگهداشتن آهن از دسترس باكترى مهاجم است كه براى تكثير به آهن نيازمند است.
تهوع، استفراغ و اسهال راه هايى براى خلاص شدن بدن از عوامل عفونتزا و سموم هستند. عطسه و سرفه وسيلهاى براى پاك كردن مواد خارجى و عوامل آسيبرسان از دستگاه تنفسى هستند.
بسيارى از اقدامات در پزشكى عمومى براى برطرف كردن آزاردهندگى اين پاسخ هاى دفاعى است.
ما از داروهايى براى مهار سرفه، تسكين درد، توقف سرفه و قطع اسهال استفاده مىكنيم. اما اين كار هميشه عاقلانه نيست. مثلاً در بيماران مبتلا به اسهال ناشى از عفونت روده با باكترى "شيگلا" استفاده از داروى ضداسهال باعث طولانى شدن بيمارى، دچار شدن به عوارض بيمارى و احتمال ناقل ماندن بيمار مىشود، در صورتى كه افرادى كه داروى ضداسهال مصرف نمىكنند، زودتر بهبود مىيابند.
دادن داروهاى ضدسرفه به بيمارانى كه بيهوش شدهاند، پس از به هوش آمدن احتمال ابتلاى آنها را به ذاتالريه افزايش مىدهد. البته در بسيارى از موارد ديگر هم مصرف داروها براى مهار سرفه، اسهال، درد و... ظاهراً اثرات مضرى به جاى نمىگذارد.
با وجود اين همچنان مىتوان اين پرسش را به ميان آورد كه چرا اين پاسخ هاى دفاعى اينقدر با شدت عمل مىكنند كه با وجود منافعشان در بسيارى موارد باعث ناراحتى و آزار ما مىشوند؟
پاسخ اين سئوال از ديدگاه تكاملى اين است كه تنظيم دفاع هاى بدنى براساس اصلى است كه آن را اصطلاحاً "اصل شناساگر دود" (the smoke detect principle) مىنامند.
ما مىپذيريم كه شناساگرهاى دودى كه در خانه ما نصب شدهاند حتى در هنگام سوختن نان تست در توستر فعال شوند، زيرا مىخواهيم مطلقاً اطمينان داشته باشيم كه در هنگام آتش واقعى حتماً هشدار لازم داده شود.
به طرز مشابهى هزينه استفراغ كردن در مقابل هزينه عفونت رودهاى شديد چندان زياد نيست، بنابراين انتخابهای طبيعى مكانيسم تنظيمكنندهاى را شكل داده است كه دفاع را هر موقعى كه هرگونه احتمال واقعى عفونت واقعى وجود دارد فعال مىكند.
وجود اين اصل استلزام مهمى به دنبال دارد. اغلب ناراحتىها و رنجهاى ما در موارد بيمارىهاى خاص غيرضرورى هستند، با وجود اين آنها جزيى از يك روند تنظيم مطلوب دفاع طبيعى هستند.
دوم: انتخاب طبيعى ما را براى محيط و سبك زندگى حاضر شكل نداده است و بسيارى از بيمارىها از اين امر ناشى مىشوند كه انتخاب طبيعى زمان كافى براى تغيير دادن ما براى زندگى در اين محيط مدرن را نداشته است.
بسيارى از بيمارىها ناشى از تغييرات زيستمحيطى هستند كه در ۱۰۰ سال گذشته به وجود آمده اند و نيز خيلى از بيمارى ها ناشى از تغييرات زندگى انسانى از هنگام ظهور كشاورزى در ۴۰ هزار سال پيش است.
پيش از اين زمان انسانها در گروه هاى ۲۰ تا ۵۰ نفره شكارگر و جست وجوگر غذا زندگى مىكردند كه عمدتاً از ميوه ها، ريشه هاى خوراكى، غلات و گوشت تغذيه مىكردند. در بسيارى از مناطق نمك خوراكى به مقدار كمى موجود بود، قند تنها به شكل ميوههاى رسيده و گاهى عسل به دست مىآمد و مقادير زيادى چربى تقريباً هيچوقت در دسترس نبود.
امروزه ما در محيطى غيرطبيعى زندگى مىكنيم. انسان شكارچى جستجوگر مجبور بود كه ساعتهاى طولانى كار كند تا اتفاقاً به غذايى كه چربى زياد، نمك زياد يا قند زياد دارد دست يابد، اگر اصلاً چنين فرصتى ممكن مىشد. امروزه ما به بقالى مىرويم و انواع غذاهاى حاضرى كه معمولاً مملو از چربى و قند و نمك هستند- به ما عرضه مى شود. اكنون در ايالات متحده بيش از نيمى از افراد اضافه وزن دارند و يك سوم آنها از لحاظ پزشكى چاق به حساب مى آيند و چاقى زمينه ساز بسيارى از بيمارى هاست.
سوم: تبيين "موازنهها" (trade-offs) هستند: هر صفت در بدن تا حدى مىتواند بهبود يابد كه بخواهيم موازنههاى ناشى از آن در ساير صفات را بپذيريم. به بيانى ديگر طرح بدن مىتواند به صورتى درآيد كه به بيمارى مقاوم تر شود، اما اين امر هزينه اى را دربر دارد.براى مثال چرا استخوان هاى بازوى ما ضخيم تر نيستند تا كمتر دچار شكستگى شوند؟
استخوانهاى بازو مىتوانند ضخيمتر شوند تا هنگام افتادن شكستن آنها نامحتملتر شود اما اين امر به نحوى بارز بر راست دستى ما اثر مى گذارد و مانع مى شود كه مچ ما به طريق فعلى قابليت چرخش داشته باشد. اگر دستگاه ايمنى ما در برابر عفونت ها شديدتر عمل مى كرد، احتمال ابتلاى ما به بيمارى هاى عفونى كمتر مى شد اما اين امر اثرات ناخواسته اى مانند آسيب بافتى و پيرى سريع را به دنبال دارد.
چهارم : تبيين "وابستگى به مسير" (Path dependence). مقصود اين است كه بدنهاى ما از نو طراحى نمىشوند، بلكه از تبار پيوستهاى طرح خود را مىگيرند كه مسيرش را تا سادهترين ارگانيسم تك سلولى مىتوان دنبال كرد. وابستگى به مسير- نتيجه اين تداوم تبار - به اين معناست كه بسيارى از طرح هاى ساختارى بدن در واقع ناسازگار هستند.
براى مثال در ساختمان چشم انسان اعصاب و عروق كه از پشت چشم خارج مى شوند، باعث به وجود آمدن نقطه كور در ميدان ديد (به علت نبود شبكيه در آن قسمت مى شوند)؛ همچنين گسترش آنها در داخل شبكيه باعث عدم وضوح ديد مى شود.
در مقابل چشم يك اختاپوس بسيار بهتر طراحى شده است. اعصاب و عروق در بيرون از كره چشم قرار دارند و در نقاط مورد نياز به داخل كره چشم نفوذ مى كنند. بنابراين اختاپوس با مشكل نقطه كور و عدم وضوح ديد روبه رو نيست و از طرف ديگر هيچگاه مثل انسان دچار بيمار جداشدگى شبكيه [ناشى از خونريزى زير شبكيه] نمى شود.چرا اين گونه شده است؟ زيرا روند تكامل براساس طراحى برنامه ريزى شده نيست، بلكه ناشى از تغييرات مداوم كوچكى است كه باعث مى شود هر نسل بقا و رفاه پيدا كند.
در حالى كه داشتن چشمى عمل كننده امتياز انتخابى براى اجداد ما بوده است، اين فرآيند به طرزى مداوم حركت كرده است تا زمانى كه چشمان ما، تا حد ممكن خوب عمل كند به رغم وجود نقايص واضحى كه مربوط به قرار داشتن عروق داخل كره چشم است. همانطور كه «جيكوب مونود» به وضوح بيان مى كند: «طبيعت تعميركار است، مهندس نيست.»
پنجم: مسئله رقابت با ارگانيسمهاى ديگر است. بخش بزرگى از بيمارىهاى انسانى ناشى از رقابت با ساير ارگانيسمها است. واضحترين مورد رقابت ما با ويروس و باكترىها است اما در عين حال رقابت ما با ساير شكارچيان و نيز ساير انسانها هم در اين گروه قرار مىگيرند.
در همه اين موارد، انتخاب طبيعى مداوماً توانايى ما را در مقابله با اين تهديدها بهبود مىبخشد، اما ارگانيسمهاى رقيب ما نيز مداوماً در حال تغيير به وسيله انتخاب طبيعى هستند تا بتوانند از دفاعهاى ما بگريزند. اين فرآيند پايانى ندارد و بنابراين بيمارىها مداوماً رخ خواهند داد.
ششم: تبيين "تصادف هاى ژنتيكى" (genetic quirks) هستند. منظور گوناگونىهاى ژنتيكى است كه در محيط اجدادى ما پيامدى نداشته اند اما اكنون باعث بيمارى مى شوند. مورد "نزديك بينى" نمونه خوبى است. نزديكبينى در بسيارى از موارد يك اختلال ژنتيكى است.
اگر والدين شما نزديك بين باشند، تقريباً به طور حتم شما هم نزديك بين مى شويد. شيوع نزديك بينى در همه جوامع مدرن تقريباً ۲۵ درصد است.
چگونه چنين نقص جدىای به رغم نيروى انتخاب طبيعى حفظ شده است؟ پاسخ به تشخيص اين امر باز مى گردد به اين كه بيمارى به طور خالص ژنتيكى نيست، بلكه يك "ديگرسانى"( variation) ژنتيكى است كه بى ضرر بوده است مگر زمانى كه انسان ها شروع به كارهايى در فاصله نزديك مانند خواندن در سنين پايين كنند.
شروع كردن به خواندن در سنين پايين، در افرادى كه ژن مستعدكننده به اين بيمارى را دارند، مطمئناً باعث بروز نزديك بينى مى شود، افرادى كه ژن مستعدكننده را ندارند يا كار در فاصله نزديك انجام نمى دهند، هيچگاه دچار نزديكبينى نمىشوند. بنابراين تعيين كردن اينكه اين بيمارى ژنتيكى يا محيطى است تنها باعث سردرگمى مى شود. مانند بسيارى از بيمارىها نزديك بينى هم ژنتيكى و هم محيطى است.
خلاصه
رويكرد تكاملى به پزشكى مى تواند مناسبتهاى عملى مهمى هم پيدا كند. براى مثال اگر در مهندسى ژنتيك قصد بر اين باشد كه با ايجاد تغييراتى سطح اسيد اوريك خون كاهش داده شود تا ما از ابتلاى به نقرس در امان بمانيم، ظاهراً عمل سودمندى انجام شده است اما احتمالاً در اين صورت با توجه به نقش اسيد اوريك (به عنوان خنثى كننده راديكالهاى آزاد) با سرعت بيشترى پير خواهيم شد.
حتى در طبابت روزمره هم داشتن رويكردى تكاملى به پزشكى ممكن است مفيد باشد. درك اين كه اسهال، تب، درد، تهوع و استفراغ و... مكانيسم هاى دفاعى سودمندى هستند، باعث مى شود به طريقه اى عاقلانهتر و ظريفتر با آنها برخورد كنيم.از يك طرف اين رويكرد به ما كمك مىكند كه به دقت در مورد كاركرد طبيعى يك مكانيسم دفاعى پيش از مهار كردن آن با دارو فكر كنيم. همچنين در مقابل ممكن است با اطمينان خاطر يك پاسخ دفاعى را در صورتى كه عواقبى براى سلامتى فرد نداشته باشد مهار كنيم، براى آنكه فرد با سرعت بيشترى احساس راحتى كند.
....................................
راندولف نس استاد روانپزشكى دانشگاه ميشيگان و رئيس «برنامه تكامل و سازگارى انسانى» در «موسسه پژوهش اجتماعى»
جورج سى. ويليامز استاد بازنشسته دانشگاه سانى استونى بروك و يكى از پيشگامان مطالعات زيستشناسى تكاملى است.
...................................
به نقل از شرق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر