۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

آیا ممکن است دیکتاتور شوید؟

روانشناسان سیاسی می‌گویند دیکتاتورهای مشهور دیگرآزاری مانند صدام حسین و ژوزف استالین در خصوصیات شخصیتی شامل خودشیفتگی و سو‌‌ءظن به دیگران (پارانویا) مشابهت دارند. اما در مورد دیکتاتورهای خودکامه‌ای مانند حسنی مبارک قضیه به چه صورت است؟

 آیا یک شخص عادی و معقول ممکن است به یک مستبد سرکوبگر بدل شود؟ بر اساس پژوهش‌های روانشناسان شاید یک شبه این گونه نشود، اما قدرت بر روان انسان تاثیر می‌گذارد.

مشهورترین مثال در این مورد "تجربه زندان استانفورد" در سال 1971 است که در آن پژوهشگران در دانشگاه استانفورد دانشجویان به طور اتفاقی به دو گروه "زندانی" و "زندانبان" در یک زندان موقتی تقسیم کردند. زندانبانان آنقدر آزارگر و زندانیان آنقدر منفعل شدند، که در کمتر از یک هفته پژوهشگران مجبور شدند تجربه را متوقف کنند

 به جز این موارد افراطی، گونه‌های معمولی‌تر قدرت نیز می‌تواند بر رفتار انسان اثر بگذارد. یک بررسی در سال 2010 که در جورنال Psychological Science منتشر شد، نشان داد که افرادی که طوری توجیه شده‌اند که خودشان را افرادی با وضع مناسب و خوش‌اقبال فرض کنند نسبت به افرادی که به آنها القا شده است وضع‌شان بد است، در تشخیص عواطف دیگران بدتر عمل می‌کنند.

 سرپرست این پژوهش داشر کلتنر از دانشگاه کالیفرنیا- برکلی می‌گوید دلیل این نتایج شاید این باشد که افرادی که قدرت چندانی ندارند نیاز به متحد شدن با یکدیگر برای موفق شدن دارند. اما در مقابل افرادی که بر سر قدرت هستند، می‌‌توانند هر کاری را که دوست دارند، انجام دهند. هنگامی که قدرت به دست می‌آورید،

 به گفته کلتنر "دیگر واقعا توجه دقیق به محیط اجتماعی را متوقف می‌کنید. دیگر عواطف افراد دیگر را به خوبی تشخیص نمی‌دهید. دیگر درک درستی از شرایط مهم اجتماعی مانند فقر ندارید." و به گفته کلتنر، قدرت در راس همه چیزها "تنها شما را بیشتر تابع امیال‌تان‌ و خودمدارتر می‌کند و نحوه رفتار شما را نامناسب‌تر."

 قدرت همچنین ممکن است به انزوای شما از دیگران بینجامد. یک بررسی در سال 2006 که در جورنال Psychological Science منتشر شد، از روشی غیرمعمول برای نشان دادن این پدیده استفاده کرد: پژوهشگران از مشارکت‌کنندگان در آزمایش خواستند که یک حرف " E" روی پیشانی‌شان بکشند. اما پیش از این کار به این افراد طوری القا شده بود که خودشان را قدرتمندتر یا کم‌قدرت‌تر تصور کنند. گروهی که فکر می‌کردند قدرتمندتر هستند با احتمال سه برابر بیشتر نسبت به گروهی که فکر می‌کردند کم‌قدرت‌تر هستند، حرف "E" را روی پیشانی‌شان می‌کشیدند.

 به گفته این پژوهشگران نتیجه تلویحی این یافته این است که افراد قدرتمند خودمدارتر می‌شوند و به دیدگاه دیگران نسبت به خودشان کمتر اهمیت می‌دهند. یک بررسی سوم، که در سال 2009 باز در Psychological Science منتشر شد، نشان داد افرادی که طوری تعلیم داده شده بودند که خودشان را افراد قدرتمندی تصور کنند، با احتمال بیشتری اعتقاد پیدا می‌کنند که بر یک موقعیت کنترل دارند- حتی اگر در فعالیتی کاملا تصادفی مانند تاس ریختن شرکت داشته باشند.

 این پژوهشگران می‌نویسند:‌ "توهم تسلط شخصی ممکن است یکی از شیوه‌هایی باشد که اغلب قدرت را به زوال می‌کشاند." همه این یافته‌ها را  که کنار هم بگذارید، می‌توانید دستورالعمل کاملی برای خودکامگی  داشته باشید:‌ اشتهای قدرت داشته باشید، توجه و گوش کردن به دیگران را متوقف کنید، و نهایتا شروع کنید به باوراندن به خودتان شما همه چیز حتی رویدادهای اتقاقی را تحت تسلط دارید.

اما ریچارد پتی، روانشناس از دانشگاه ایالتی اوهایو یادآور می‌شود که قدرت ماهیتی همیشه خوب یا همیشه بد ندارد. پژوهش‌های او بیانگر آن است که قدرت باعث می‌شود که افراد به باورهایی که از قبل داشته‌اند، اعتماد بیشتری پیدا کنند. پتی و همکارانش در یک بررسی در سال 2007 که در جورنال Personality and Social Psychology منتشر شد، از مشارکت‌کنندگان خواستند تا افکار مثبت و منفی‌شان را بنویسند و بعد به آنها طوری القا کردند تا احساس قدرتمندی بیشتری کنند. افرادی که از قبل افکار مثبت بیشتری را یادداشت کرده بودند، پس از این مداخله،‌ مثبت‌تر شدند، و افرادی که افکار تیره‌ای در ذهن داشتند، منفی‌تر شدند.

 پتی می‌گوید: "قدرت هر چه در ذهن شما می‌گذرد را تقویت می‌کند. به نظر ما به همین علت است افراد قدرتمند ممکن است کارهای خوب بیشتری انجام دهند یا کارهای بد بیشتری."

 LiveScience

جان استوارت میل هنوز معاصر است


مردم بریتانیا به سختی قبول می کنند که فیلسوفانشان را گرامی بدارند.
در فرانسه مناسبت صدمین سالگرد تولد ژان پل سارتر تقریباً به رویدادی رسمی بدل شد که با انتشار ضمیمه های متعدد در روزنامه ها همراه بود. در آمریکا کشوری که انگلیسی ها تمایل دارند مردمانش را به خاطر جهلشان ریشخند کنند، اغلب مردم دست کم چند خطی آثار تامس جفرسون و رالف امرسون را در مدرسه می آموزند، اما در این جا در بریتانیا دویستمین سالگرد تولد شاید بزرگ ترین فیلسوف ما جان استوارت میل دارد در بی اعتنایی می گذرد.

این وضع اسفبار است، زیرا میل هنوز معاصر ما به حساب می آید و به شیوه ای راهنمای ماست که تنها در مورد معدودی از فیلسوفان صادق است. اگر مجموعه آثار او را پس از خواندن روزنامه ها هر روز بخوانید، او را در مقام ستون نویس فوق العاده درخشانی خواهد دید که درباره دیروز، امروز و فردا اظهارنظر می کند. او تقریباً درباره هر موضوعی سخن می گوید.

کتاب میل درباره بندگی زنان - اولین فراخوان بزرگ برای عدم تبعیض بر مبنای جنسیت هنوز می تواند راه حلی برای یکی از بدترین مشکلات در بسیاری از جوامع باشد. اقتصاددانان باتوجه به نوشته های او درباره بهترین شیوه توزیع دوباره ثروت برای فقیران به بحث میپردازند. آثار او در مجموع بیانگر یک مانیفست لیبرال تمام عیار است و بسیار بیشتر از مانیفست کمونیست یا روده درازی های ملی گرایانه که در همان زمان نوشته شده اند، دوام آورده است.

خلاصه کردن اندیشه های او تقریباً ناممکن است، اما هسته آن ها را می توان در این دو مفهوم تلخیص کرد: سودگرایی و آزادی.
در دنیای قواعد اخلاقی، میل سودگرایی را به عنوان یک فلسفه ای جایگزین ارائه کرد فلسفه ای به وضوح رادیکال و نیز آسان یاب.

او می گوید که تنها شیوه سنجش اخلاقی بودن یک عمل آن نیست که آن را به قواعد طبیعی ارجاع دهیم، بلکه باید بپرسیم آیا این عمل خوشبختی کلی انسان ها را افزایش می دهد یا نه، میل می نویسد: اعمال به نسبتی که خوشبختی می آفرینند درستند و به میزانی که برخلاف خوشبختی اند، نادرست ارتقای کلی شادکامی انسان و به حداقل رساندن رنج او تنها اساس اخلاق است این برداشت میل به طور ریشه ای مساوات طلب است شادکامی همه افراد معادل هم است و مخالفت رادیکالی است با جهانی که در جهت شادکامی تعداد اندکی از ثروتمندان سامان یافته است.

اما او در این جا متوقف نمی شود. او بحثش را این گونه ادامه می دهد که بهترین راه برای به حداکثر رساندن شادکامی انسانی به حداکثر رساندن آزادی انسان است. ما باید به طبیعت انسانی آزادی کامل عطا کنیم تا خودش درجهات بی شمار و متعارض گسترش دهد. شکل واحدی از شادکامی برای ما وجود ندارد تاآن را کشف کنیم، تنها با اجازه دادن به تجربه های بی شمار در زندگی است که افراد شادکامی شخصی خودشان را خواهند یافت.

ما نباید جلوی عمل کردن یا سخن گفتن کسی مطابق میلش را بگیریم، مگر آن که بتوانیم نشان دهیم که ضرری فوری و قابل ملاحظه از این عمل یا سخن به دیگران وارد می شود. میل فلسفه ای را عرضه می کند که بهترین وضعیت را برای جمع فراهم می کند فلسفه ای که انسانیت کانون توجه آن است در همان حال که قلمرو فرد را نیز حفظ می کند.

اگر قرار می بود امروز براساس خطوط کلی فلسفه میل عمل کنیم، جهان بسیار متفاوت به نظر می رسید.

بگذارید ابتدا به اقتصاد نظری بیفکنیم. جامعه ما (و سیاره ما) در حال حاضر تقریباً به طور انحصاری براساس به حداکثر رساندن "تولید ناخالص ملی" (Gross National Product) سازماندهی می شود و به حرکت درمی آید. این عامل عمده مانند ریسمانی پیونددهنده با همه چیز ارتباط پیدا می کند، اما اخیرا اقتصاددان سودگرای مشهور،ریچارد لایارد، - باتوجه به نظرات میل پرسش چالش برانگیزی را مطرح کرد: چه می شد اگر ما به جای تولید ناخالص ملی، "شادکامی ناخالص ملی" (Gross National Happiness) را به حداکثر می رساندیم؟

نقطه شروع بحث لایارد یک آمار ناخوشایند است: با این که میزان ثروت ملی در بریتانیا نسبت به دهه 1950 دو برابر شده است، شواهد نشان می دهد که مردمان بریتانیا احساس شادکامی بیشتری نمی کنند. شواهد نشان می دهد که هنگامی که فقر مطلق گرسنگی و تشنگی و سرما برطرف شده باشد، رشد اقتصادی (از لحاظ احساس شادکامی) بازدهی کاهنده دارد. اگر شادکامی انسان مورد توجه شما باشد، مجبورید که مسئله نابرابری نسبی را هم مورد ملاحظه قرار دهید. انسان ها موجوداتی منزلت جو هستند: شادکامی ما ناشی از دانستن این امر است که در میان همردیفان مان مورد احترام هستیم.

بنابراین در جایی که شکاف عمیقی از نابرابری وجود دارد جایی که ثروتمندان آن قدر در رتبه فرادستی قرار دارند که ما به طور گریزناپذیر احساس می کنیم منزلت پایینی داریم احساس بدبختی بیشتر نصیب ما می شود. ما کمتر می توانیم به همسایگانمان اعتماد کنیم، احساس ناامنی بیشتری می کنیم و در مقایسه با ثروتمندان در رتبه پست تری قرار می گیریم. به این علت است که دو برابر شدن ثروت ملی ما را شادکام تر نکرده است.

میل نه تنها این مسئله را درک کرده بود، راه حل آن را هم در پیش می نهاد. او توزیع دوباره کردن مداوم ثروت را از ثروتمندان به فقرا، تجربه کردن تعاونی های با اشتراک در سود و مالیات بر ارث هنگفت را پیشنهاد می کرد تا از ایجاد طبقه ای از ثروتمندان ناسزاوار جلوگیری شود.
این نظرات بسیاری از افراد را که امروزه مدعی لیبرال بودن و سخن گفتن به نام میل هستند، متعجب خواهد کرد. این گروه افراد فکر میکنند که تنها راه افزایش آزادی و شادکامی، فلج کردن دولت و تحلیل بردن آن تا حد یک ناظر منفعل است. از نظر آن ها هر کاهشی از مالیات پیشرفت در آزادی محسوب می شود، اما دیدگاه میل این نبود. او معتقد بود که آزادی واقعی از این قابلیت منشا می گیرد که فرد واقعا بتواند زندگی محترمانه ای برای خود فراهم آورد.

او می دانست که توانایی شگفت انگیز بازارها برای تولید کردن ثروت ابزار اساسی برای دستیابی به شادکامی است و به درستی پیش بینی می کرد که سوسیالیسم انقلابی استبدادی مصیبت بار منجر می شود اما او همچنین آگاه بود که این بازارها را باید با یک دولت فعال سازگار کرد یا در غیر این صورت آن ها به نوبه خود به انحای فراوان مانع شادکامی انسان خواهند شد.
منافع سودگرایانه توزیع دوباره ثروت و محدودیت های این خط مشی به وسیله اقتصاددان برنده جایزه نوبل آمارتیا سن و همکارانش در دهه 1960 مورد بررسی قرار گرفت.

آن ها از این فرض آغاز کردند که دادن یک پوند به یک فرد فقیر شادکامی بیشتری ایجاد می کند تا دادن یک پوند به یک فرد ثروتمند.

لایارد توضیح می دهد که چگونه پژوهش آنها از این نقطه بسط یافت: بنابراین ما باید از ثروتمندان به نفع فقرا مالیات بگیریم. اما همچنان که ما این کار را انجام می دهیم، محرک هایی را که هم در برابر ثروتمندان و هم در برابر فقرا وجود دارد از بین می بریم. بنابراین همچنان که نرخ مالیات را بالا می بریم، اندازه کلی "کیک" سقوط می کند.

بنابراین پیش از آن که به برابری کامل برسیم، باید بالا بردن مالیات را متوقف کنیم. نقطه مطلوب جایی است که بازده های به دست آمده از توزیع دوباره ثروت درست در حد ضرر حاصل از کوچک شدن کیک شود.

این پرسشی تجربی است و این کاربرد جدی فلسفه میل سعی می کند که جواب آن را کشف کند و آن را به مرحله اجرا بگذارد. این فرض چشم انداز اقتصادی ما با قائل شدن ارزش های متفاوت برای ما، اندوخته های افراد ثروتمند و افراد فقیر را دگرگون خواهد کرد، چرا که این اندوخته ها مقادیر متفاوتی از شادکامی به بار می آورند.

اما تنها اقتصاد نیست که میل می تواند به آن شکلی جدید دهد؛ سیاست ما هم به او نیاز دارد. ما در زمانه ای و در کشوری زندگی میکنیم که اساسی ترین آزادی ها - یعنی آزادی بیان - در معرض خطر قرار دارد.

میل می گفت که سرکوب کردن یک نظر نوع انسان را محروم می کند، زیرا اگر این نظر درست باشد، ما از فرصت جایگزین کردن خطا با حقیقت محروم می شویم و اگر نادرست باشد، چیزی به همان اندازه سودمند را از دست می دهیم، ادراک روشن تر و دریافتی زنده تر از حقیقت را که از تقابل آن با خطا ناشی می شود. نظرات کاذب کارکردی ارزشمند دارند، زیرا کسی که تنها از موضع خودش در یک قضیه آگاهی دارد، از کل آن قضیه چیز چندانی نمی داند.

میل نشان داد که تعارض آرا در واقع اساس پیشرفت و تنها راه برای جلوگیری از متصلب شدن یک فرهنگ است.
البته میل خطاهای آشکاری هم داشت. لیبرالیسم او با نژادپرستی فرهنگ ویکتوریایی زمانش آلوده شده بود. او به عنوان کارمند "کمپانی هند شرقی" از تعدی و چپاول در هند که در مجموع به مرگ 29 میلیون هندی انجامید - به خاطر خیر خود آنها دفاع می کرد. نظریه های او درباره منطق نیز به نحو مشابهی بی اعتبار شده اند.

اما اگر یک جان استوارت میل دویست ساله می توانست امروز کشور زادگاهش را ببیند، پیش از همه می گفت: ثروت ها را به نفع فقرا دوباره توزیع کنید. پیش از آن که به فکر کسب هرچه بیشتر ثروت باشید، بیشتر به شادکامی فکر کنید و از آزادی بیان در برابر همه از راه رسیدگان محافظت کنید. هنگامی که میل در بستر مرگ بود، نجوا کرد: "من کارم را انجام داده ام."
جان! تنها اگر، تنها اگر ما...

توصیه منابعی برای مطالعه بیشتر

تا به حال بهترین کتاب ها برای مطالعه درباره عقاید میل، آثار خودش هستند، نوشته هایی که نیچه به خاطر وضوح موهنشان به آن ها می تاخت که مطمئنا علامت خوبی به حساب می آید. در رشته کتاب های کلاسیک های جهان و آکسفورد مجموعه ای ارزان قیمت و عالی از نوشته های میل با نام "در باب آزادی و سایر جستارها" (On Liberty and Other Essays) منتشر شده است. خودزندگینامه او نیز کتابی درخشان است.
من شخصا کتابی را که به زودی انتشارات راتلج در مورد میل منتشر می کند با عنوان "چرا امروز میل را می خوانیم" (?Why Read Mill Today) نوشته جان اسکوروپسکی و نیز کتاب "درباره میل" (On Mill) نوشته سوزان لی را توصیه می کنم.
منبع:The Independent 26/3/2006