۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

عشق ورزیدن به داستایفسکی: بازیابی رمان " تابستان در بادن- بادن"

سوزان سانتگ
2 تسیپکین در سیزده سال باقیمانده عمرش مجموعه کوچکی از آثار را خلق کرد که کمتر آسان‌یاب و بیشتر پیچیده بودند.
پس از چند طرح کوتاه،‌ و بعد داستان‌های بلندتر و دارای پیرنگ مشخص‌تر، دو رمان خودزندگینامه‌ای "پلی بر فراز نروچ" (The Bridge Across Neroch) و نوارتارکیر (Norartakir) نوشته شدند. سپس اوآخرین و بزرگترین اثر تخیلیش "تابستان در بادن- بادن (Summer in Baden-Baden) – نوعی رمان-رویا (dream-novel) که در آن رویابین خود تسیپکین است که زندگی خودش و زندگی داستایفسکی را در روایتی سیال و پرشور مجسم می‌کند - را نوشت، نوشتنی که حریصانه و منزوی‌کننده بود.

به قول میخائیل تسیپکین: " پدرم هر روز یک ربع به هشت، هشیار و متمرکز، خانه را برای رفتن به سرکارش در "انستیتو فلج اطفال و التهاب‌های ویروسی مغز" که در حومه دوردستی از مسکو نزدیک فرودگاه ونوکوو (Vnukovo) قرار داشت، ترک می‌کرد.ساعت شش بعدازظهر به خانه بازمی‌‌گشت، شام می‌خورد، چرت مختصری می‌زد و بعد شروع به نوشتن آثار ادبی‌اش یا مقالات پژوهشی پزشکی‌اش می‌کرد. او پیش از این که در ساعت 10 شب به رختخواب برود، گاهی پیاده‌روی می‌کرد. او معمولا آخر هفته‌ها را هم به نوشتن می‌گذراند. پدرم مشتاق هر فرصتی برای نوشتن بود، اما نوشتن برایش مشکل و دردناک بود. او برای هر کلمه‌ای عذاب می‌کشید. نسخه‌های دست‌نوشته‌اش را به طور بی‌پایانی تصحیح می کرد. هنگامی که ویراستاری نوشته‌اش را به پایان می‌رساند، آن را با یک ماشین تحریر قدیمی براق آلمانی،‌ مدل اریکا، غنیمتی از جنگ جهانی که یکی از عموهایش در 1949 به او داده بود، تایپ می‌کرد.
و به این ترتیب بود که نوشته‌های او باقی ماند. او دست‌نوشته‌هایش را برای ناشران نفرستاد‌ و نمی‌خواست نوشته‌هایش وارد انتشارات زیرزمینی (سامیزدات) شود، زیرا از سروکار پیداکردن با کاگ‌ب و از دست دادن شغلش می‌ترسید." نوشتن بی‌امید یا افتخار به انتشار؛ چه سرچشمه‌هایی از ایمان در ادبیات وجود دارد که توجیه‌کننده این کار باشد؟ خوانندگان تسیپکین، هیچ بیشتر از همسرش، پسرش و چند همکلاسی پسرش در دانشگاه مسکو نبودند. او در هیچ یک از محافل ادبی مسکو دوستان صمیمی نداشت.

در میان بستگان نزدیک تسیپکین یک شخصیت ادبی وجود داشت، خواهر جوان‌‌تر مادرش، منتقد ادبی، لیدیا پولیاک (Lydia Polyak)، و خوانندگان "تابستان در بادن- بادن" از همان صفحه نخست،‌ پرتو آشنایی تسیپکین با او را درمی‌یابند.
راوی، در حال سفر به با قطاری عازم لنینگراد، کتابی را می‌گشاید. کتابی ارزشمند که شیرازه و نشانه تزئینی آن با اشتیاق توصیف می‌شود، پیش از آنکه بفهمیم که این کتاب، "یادداشت‌های روزانه" همسر دوم داستایفسکی، ‌آنا گریگوریونا داستایفسکی (Anna Grigorevna Dastayovsky) است و این که این نسخه که در آن هنگام رنگ‌‌ورو رفته و تقریبا از هم گسیخته بود،‌به خاله‌ای گمنام تعلق دارد که تنها می‌توانند لیدیا پولیاک باشد. آنجا که تسیپکین می‌نویسد:‌"از صمیم قلب قصد نداشتم که کتاب امانتی خاله‌ام را که کتابخانه‌ای بزرگ داشت،‌بازگردانم"،‌ او برگ‌های کتاب را مرتب و آن را دوباره صحافی کرده است.

براساس گفته‌های میخائیل تسیپکین، چند داستان پدرش،‌حاوی ارجاعاتی غیرعادی به پولیاک هستند. پولیاک که برای نیم‌قرن عضو ثابت حلقه روشنفکران مسکو بود، از دهه 30 در "انستیتو جهانی گورکی" کرسی پژوهشی داشت و حتی هنگامی که در دوران تصفیه ضدیهودی در اوائل دهه 50 از دانشگاه مسکو اخراج شد،‌ مقام خود را در انستیتو گورکی حفظ کرد و در همان جا بود که سینیاوسکی نهایتا به مقام دستیاری او رسید. ظاهرا پولیاک که ملاقات ناکام تسیپکین با سینیاوسکی را ترتیب داده بود، از نوشته خواهرزاده‌اش رضایت نداشت، و بر سر او به خاطر ترتیب‌دادن آن ملاقات منت گذاشته بود، و به همین خاطر تسیپکین هیچگاه او را نبخشید.

میخائیل تسیپکین و همسرش، النا، در 1977 تصمیم گرفتند درخواست ویزای خروج از کشور کنند. ناتالیا میچنیکوا در هراس ااز این که شغلش برای ادامه کار در آن نداشتن سابقه امنیتی لازم بود،‌ باعث پیش‌داوری در مورد اقبال پسرش در گرفتن ویزا شود، از شغلش در بخش "کمیته دولتی فراهم‌آوری مواد و فنون (GOSSNAB)، که عملا مسئول تخصیص ابزارهای سنگین جاده‌سازی و ساختمانی به همه بخش‌های اتحاد شوروی از جمله ارتش بود،‌استعفا کرد. ویزا داده شد و میخائیل و النا تسیپکین به ایالات متحده مهاجرت کردند.

به محض اینکه اطلاعات در مورد مهاجرت پسر تسیپکین برای سرگئی دروزدوف (Sergei Drozdov)، رئیس "انستیتو فلج اطفال و التهاب ویروسی مغز"‌ فرستاده شد،‌ تسیپکین به مقام دستیار پژوهشگر تنزل رتبه داده شد، یعنی مقامی که بیست سال پیش از آن، هنگام شروه کار در موسسه داشت و مخصوص افرادی بود که درجه تحصیلی بالایی نداشتند. حقوق او که تنها منبع درآمد خانواده‌اش بود،‌ 75 درصد کاهش یافت. او به رفتن روزمره‌اش به انستیتو ادامه داد، اما از پژوهش آزمایشگاهی که همیشه به طور گروهی انجام می‌شد،‌ کنار گذاشته شد؛ هیچ یک از همکارانش از ترس خوردن برچسب تماس ب "عنصر نامطلوب" تمایلی به کار با او نداشتند.جست‌وجو برای مقامی پژوهشی در جایی دیگر هم امکان نداشت،‌ زیراد او برای پذیرش هر شغلی باید مهاجرت پسرش را اعلام می‌کرد.

تسیپکین،‌ همسرش و مادرش برای ویزای خروج درخواست دادند. سپس 2 سال منتظر ماندند. در آوریل 1981 به آنها اطلاع دادند که در خواست آنها "غیرمقتضی" است و رد شده است (مهاجرت از اتحاد شوروی،‌ هنگامی که روابط با ایالات متحده در نتیجه تهاجم نظامی شوروی به افغانستان تیره شد، متوقف شد. در آن زمان روشن‌شده بود که واشنگتن در برابر اجازه به یهودیان شوروی به مهاجرت،‌ امتیازی به شوروی نمی‌دهد). در طول همین دوره بود که تسیپکین بیشتر رمان "تابستان در بادن – بادن" را نوشت. او در سال 1977 نوشتن کتاب را شروع کرد و در 1980 آن را به پایان رساند. این دوره نوشتن مسبوق به سال‌ها تهیه مقدمات بود: مراجعه به بایگانی‌‌ها و عکسبرداری از مکان‌هایی که به زندگی داستایفسکی مربوط بودند و نیز مکان‌های همیشگی شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی، حین فصول و زمان‌هایی از روز که در رمان‌ها ذکر شده بود (تسیپکین یک عکاس آماتور مشتاق بود و در اوائل دهه 50 یک دوربین عکاسی داشت). او پس از تمام کردن "تابستان در بادن- بادن"، آلبومی از این عکس‌ها را به موزه داستایفسکی در لنینگراد سنت پترزبورگ هدیه کرد.

با این که مسلم بود که "تابستان در بادن- بادن" قابل چاپ نیست، هنوز امکان چاپ آن در خارج وجود داشت،‌همان طوری که بهترین نویسندگان شوروی هم این گونه عمل می‌کردند. تسیپکین تصمیم گرفت که این کار را امتحان کند و از آزاری مسرر (Azary Messerer)، یک دوست روزنامه‌نگار که در اوائل 1981 خواست که یک کپی از از دست‌‌‌نوشته و برخی از عکس‌ها را به خارج قاچاق کند. مسرر تونست را از طریق دفترهای مالی دو دوست آمریکایی - که همسران نمایندگان یونایتدپرس مستقر در مسکو بودند، ترتیب این کار را بدهد.

تسیپکین،‌همسر و مادرش در پایان سپتامبر 1981 دوباره تقاضای ویزای خروج کردند. ورا پولیاک در 19 اکتبر همان سال در 86 سالگی فوت کرد. رد هر سه تقاضای ویزا یک هفته بعد رسید، این بار تصمیم در کمتر از یک ماه اتخاذ شده بود.

تسیپکین در ابتدای مارس 1982 به ملاقات رئیس اداره ویزای مسکو رفت،‌ که به او گفت: "دکتر! به شما هرگز اجازه مهاجرت داده نخواهد شد." سرگئی دروزدوف، رئیس انستیتو، به تسیپکین اطلاع داد که او دیگر نمی‌تواند در آنجا کار کن. در همان روز میخائیل تسیپکین، که در هاروارد فارغ‌التحصیل شده بود، خبر داد که روز شنبه پدرش بالاخره نویسنده‌ای دارای اثر چاپ‌شده خواهد شد. آزاری مسرر موفق شده بود که "تابستان در بادن- بادن" را برای چاپ به یک هفته‌نامه مهاجران روسی در نیویورک به نام نوایا گازتا (Novaya Gazetta) بسپارد. اولین بخش رمان در سیزدهم مارس منتشر شد.

تسیپکین از روز شنبه، بیستم مارس، در زادروز پنجاه و شش سالگی‌اش پشت میز تحریرش نشست تا به کار ترجمه متنی پزشکی از انگلیسی به روسی ادامه دهد. ترجمه کردن یکی از معدود کارهای باقیمانده برای گذران زندگی برای refuseniks ( شهروندان شوروی، معمولا یهودی‌ها،‌ که تقاضای ویزای خروج آنها رد و از مشاغل‌شان اخراج شده بودند) بود. ناگهان احساس ناخوشی کرد (دچار حمله قلبی شده بود)، دراز کشید، همسرش را صدا زد، و مرد. او دقیقا برای 7 روز نویسنده‌ای دارای اثر منتشر‌شده بود.

هیچ نظری موجود نیست: