۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

صداها / واسیلی کاندینسکی


کاندینسکی ذر سال 1912 در مونیخ مجموعه ای به نام "صداها" را چاپ کرد که به پدر و مادرش تقدیم کرده بود.
اکثر آثار این مجموعه متون شعرگونه‌ای هستند که برای هر کدام آنها نیز تصویری در نظر گرفته بود و اکثرا با چاپ با تکنیک حکاکی روی چوب.
...................................

............................
گسستن
مرد کوچک خواست زنجیر را پاره کند،
و البته نتوانست.
مرد بزرگ اما به راحتی آن را از هم درید.
مرد کوچک خواست فورا بگریزد.
مرد بزرگ آستینش را گرفت، سرش را پیش برد
و ٱرام در گوشش گفت:
"این راز پیش خودمان بماند."
و هر دو از ته دل خندیدند.
.........................
........................
سرگذشت
روزی از میان خانه‌هایی می‌گذشتم، سپید و بزرگ، پشت پنجره‌های بسته سبز که هیچ کسی در آنها نمی‌زیست.
در میان این خانه‌ها میدان سبزی بود پوشیده از چمن، و در میانه میدان کلیسایی بود بسیار کهن با برج ناقوسی بلند که شیروانی تیزش رو به آسمان داشت. ساعت بزرگ روی برج کار می‌کرد،‌ اما صدایی در کارش نیود.
در پای برج گاوی قرمز با شکم فربه‌اش ایستاده بود. گاو، بی‌حرکت ایستاده بود و خواب‌ٱلود نشخوار می‌کرد.
عقربه بزرگ به ربع، نیم یا یک ساعت می‌رسید، گاو ماق می‌کشید: "چیزی نیست! نگران نشوید." و دوباره نشخوار را از سر می‌گرفت.

هیچ نظری موجود نیست: