۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

درباره دگردیسی / ولادیمیر ناباکوف

ولادبمیر ناباکوف در نخستین سال تدریس "شاهکارهای ادبیات تخیلی اروپا " در دانشگاه کورنل در مارس 1951، به سه داستانه درباره دگردیسی (متامورفوز) پرداخت: "شنل" گوگول ( که او با عادتش به دقت بسیار ترجیح می‌داد که عنوان داستان را "خرقه" (The Carrick) ترجمه کند) ، "دکتر جکیل و مسترهاید " استیونسن، و "مسخ" کافکا. او در یکی از جلسات تدریس، با بیان نمونه ای طبیعی از دگردیسی درپروانه‌ها، د انشجویانش را با این موضوع آشنا می‌کند:


فیلسوفی چینی بود که در همه عمر در این فکر بود که آیا فیلسوفی چینی است که رویا می‌بیند که پروانه است، یا پروانه‌ای است که رویا می‌بیند که فیلسوف است.

هر سه این داستان‌ها، به موضوع تغییرشکل، دگردیسی، می‌پردازند. چه کسی می‌تواند این فرآیند را با اصطلاحات جانورشناختی توضیج دهد...دگردیسی...پدیده‌ای خارق‌العاده... به طور خاص منظورم دگردیسی پروانه‌هاست.

دگردیسی از لارو به شفیره و از شفیره به پروانه، به طور خاص برای کسی که درگیرش است، خوشایند نیست. برای هر لاروی لحظه‌ای دشوار فرا می‌رسد که شروع به احساس گسترش‌یافتن حسی غریب از ناراحتی می‌کند- احساسی شدید- در اینجا نزدیک گردن و جاهای دیگر، و بعد خارشی تحمل‌ناپذیر.

البته او چند بار پیش از این پوست‌اندازی کرده است، اما آنها در مقایسه با احساس خارش و میلی که اکنون حس می‌کند، هیچ بودند. او باید آن پوسته سفت خشک را بیندازد، یا بمیرد،

همانطوری که حدس زده‌اید، که در زیر آن پوسته، زره‌ شفیره‌ قرار دارد، و چقدر ناراحت‌کننده است که کسی چنان پوستی را بر روی چنان زرهی - که از پیش در حال تشکیل است- پوشیده باشد- توجه من به خصوص به لحظه‌ای است که پروانه‌هایی که شفیره‌های طلایی‌رنگ پرنقش‌و نگار دارند و "کریسالیس" هم نامیده شده‌اند، از سطحی در فضای آزاد آویزان می‌شوند.

خوب کرم پروانه باید کاری برای این احساس وحشتناک بکند. او در جست‌وجوی محلی مناسب پرسه می‌زند. آن را می‌یابد. از دیوار یا تنه درختی بالا می‌‌خزد. برای خودش با بالشتک کوچکی از ابریشم روی سطج زیرین آن آشیانه درست می‌کند. خودش را با نوک دمش یا پاهای پشتی‌‌اش از تکه‌ی ابریشم آویزان می‌کند. به این ترتیب واژگون در وضعیت یک علامت سوال وارونه، قرار می‌گیرد، و اما سوالی هم در میان است. چگونه از دست پوستش خلاص شود؟ یک تکان، تکانی دیگر، و زیپ! پوست از پشت شکاف برمی‌دارد، و او به تدریج با به کار انداختن مفاصل شانه‌ای و لگنی‌اش از آن بیرون می‌آید، مانند فردی که از لباسی سوسیسی‌شکل بیرون بیاید. بعد بحرانی‌ترین لحظه فرا می‌رسد. توجه دارید که ما با آخرین جفت پاهای پشتی‌مان واژگونه آویزانیم و اکنون مشکل رهاشدن از پوست – حتا ‍پوست آن پاهایی پشتی که با آنها آویزانیم- هم در میان است- اما چگونه می‌توان این کار را بدون سقوط انجام داد؟

این کاری است که او انجام می‌دهد: این حیوان کوچک شجاع و سرسخت، که پیش از این تا حدی در پوستش خارج شده است، با دقت شروع به کار کردن روی پاهای پشتی‌اش می‌کند، آنها را از تکه‌ی ابریشمی که به صورت واژگون از آن آویزان است،‌ جدا می‌کند، بعد با پیچش و پرشی تحسین‌برانگیز، زائده‌هایش را از بالشتک ابریشمی جدا می‌کند، آخرین تکه پوستش را می‌ریزد، و در فرآیندی از جهش – و چرخش – و پرش، خودش را وسیله‌ی قلابی که زیر پوسته ریخته‌شده‌ی نوک بدنش بود،‌ به جایی جدید می‌چسباند.

اکنون، شکرخدا، همه پوست شفیره کنده شده و سطح بدنش سخت و درخشان است، نوزادی پوشیده‌شده، مانند آن چیزی که از سر شاخه آویزان بود، یک کریسالیس بسیار زیبا با گره‌های طلایی و محفظه‌های بال زرهی طلایی‌رنگ. این مرحله شفیره چند روز تا چند سال طول می‌کشد.

به یاد می‌آورم که در کودکی یک شفیره شب‌پره را در جعبه‌ای برای هفت سال نگه داشتم، به این ترتیب در واقع دبیرستان را به پایان رساندم در حالیکه شفیره هنوز در خواب بود. و بعد شفیره نهایتا سرباز کرد. متاسفانه این واقعه حین سفری با قطار رخ داد، یک مورد چالب محاسبه نادرست.

اما به شفیره پروانه خودمان بازگردیم:

بعد از دو یا سه هفته وقایعی شروع به رخ‌دادن می‌‌کند. شفیره کاملا بی‌حرکت آویزان می‌شود؛ اما یک روز متوجه می‌شوید که از درون محفظه بال‌ها، بارها کوچکتر از بال‌های حشره کامل آینده هستند، و از میان بافت شاخی‌شکل هر محفظه بال می‌توانید مینیاتوری از الگوی بال آینده، درخشش زیبای رنگ زمینه، حاشیه تیره و لکه چشمی فرعی را ببینید. یکی دو روز دیگر، و دگردیسی نهایی به وقوع می‌پیوندد. شفیره شکاف برمی‌دارد، همان طور که لارو شکاف برداشته بود، واقعا که این پوست‌اندازیِ آخرین، باشکوه است؛ و پروانه به بیرون می‌خزد، و به نوبه خود از سرشاخه آویزان می‌شود تا خشک بشود. در ابتدا چنگی به دل نمی‌زند. بسیار نم‌کشیده و ژولیده است. اما آن اندام‌های شل و سست که او آنها را از درون پوسته‌اش خلاص کرده است، به تدریج خشک و متسع می‌شوند، رگه‌های بال شاخه‌شاخه و سخت می‌‌شوند، و در طول بیست دقیقه او آماده‌ی پرواز است.

متوجه شده‌اید که کرم پروانه را با he، شفیره را با it و پروانه را با she خطاب می‌کنیم...

خواهید پرسید که احساس از پوست درآمدن چیست؟

اوه، شکی نیست که هجومی از هراس در سر احساس می‌شود، لرزه‌ای از احساسی نفس‌گیر و غریب، اما بعد چشم‌ها در جریانی از نور خورشید، می‌بیند، پروانه دنیا را می‌بیند و صورت غول‌آسا و وحشتناک حشره‌شناس مبهوت را.

...........................................

تولد یک پروانه موتارک را هم بینید و لذت ببرید.

هیچ نظری موجود نیست: