مقدمه: به دست آمدن نوشتههایی که از این پس میآید، نتیجه برخورد اتقاقی نگارنده این سطور با کارمند باسابقه در یکی از ادارات باسابقه است.
این کارمند در اوایل سالهای خدمت متوجه شد که یکی از همکارانش به عادت عجیب آدمخواری مبتلاست و همین عادت، باعث انزوای در میان همکارانش شده بود. از آنجایی که کارمند فوقالذکر دارای حس نوعدوستی عمیقی بود،توانست با لطایفالحیل اعتماد این آدمخوار تنها را جلب کند و نوعی ارتباط عاطفی با او برقرار کند.
در طول سالهای بعد، کارمند انساندوست یا به طور عینی شاهد ماجراهایی بود که بر سر همکار آدمخوارش میآمد یا از زبان او از آنها خبردار میشد. با توجه به علاقهای که کارمند مهربان به نوشتن خاطرات داشت، و از آنجایی که هیچ حادثه قابلتوجهی برایش پیش نمیآمد، که ارزش یادداشت کردن داشته باشد، با لحن گزارشگونهای، با نثری شبیه به نامههای اداری، ماجراهای دوست خود را یادداشت میکرد.
اکنون برخی از این یادداشتها را که قابل انتشارند به عنوان نمونه در زیر میآوریم:
یک طعمه خوب، اما گلوگیر
آقای دکتر ت. با پوست سرخ و سفید و صورت چاق و چلهاش که مانند هلوی پوستکنده میماند، بدجوری اشتهای آدمخوار ما را تحریک میکند، به خصوص وفتی که قهقهه سر میدهد.
او به دلایل نامعمولی در طول روز چرت میزند یا خر و پف میکند یا عصبانی است و به زبانی نامانوس – حتی برای آدمخوار ما که کلی زبان بلد است- فریاد میکشد. وضعیت اول عمل آدمخواری را ساده میکند و برای غلبه بر وضعیت دوم چماق کلفتی لازم است.
در هر صورت ناهار خوبی میشد از او درست کرد.
متاسفانه یک مشکل اساسی به جای خود باقی میماند، و آن هم اینکه آدمخوار ما دچار کماشتهایی عصبی مزمن است که گاهی به بیاشتهایی کامل منتهی میشود. بنابراین به نظر میرسد که صلاح بر این باشد که فعلا او را مدتی در بیمارستان روانی بستری کرد.
......................................
باید مارمولکخواری کرد؟
اخیرا از بس گرسنگی به آدمخوار تنهای ما فشار آورده بود، سعی کرد مارمولکی لاغر و مردنی را که در آن حوالی میپلکید، ببلعد، اما تنها توانست دم او را قطع کند و بخورد. البته روز بعد دم مارمولک ظاهر شده بود. شاید بهتر باشد او در نوع رژیم غذایی خود تجدید نظر کند و مارمولکخوار شود.
......................................
راه حل خونخواری است؟
آدمخوار تنهای ما پس از کلی فکر کردن عزمش را چزم کرد که به خونخواری روی آورد و به عبارت صحیحتر خونآشام شود. با توجه به این که او در این رشته مبتدی بود، در قدم اول آشامیدن خون یک گربه سیاه را امتحان کرد.
توجه داشته باشید که خونآشامها به شدت از گربهها به خصوص گربههای سیاه میترسند و اصولا نزدیک آنها نمیشوند و تازه خود گربههای سیاه هم سوابق ممتدی در فن خونآشامی دارند! امان از این خونآشامهای آماتور!
به هر حال همانطور که گفتیم آدمخوار/خونخوار تنهای ما پس از جستجوی بسیار به کمین یک توله گربه سیاه نشست، و در یک فرصت مناسب بغلش کرد و دندانهای نیش خونآشامی را - که از یک فروشگاه معتبر خریده یود و دارای سیستم ضدعفونیکننده کارآمدی بودند- به درون شاهرگ گردن او فرو برد و با شتاب بسیار شروع به مکیدن خون کرد.
اما متاسفانه به علت اسیدی بودن شدید خون گربه، به محض بلعیدن اولین قطرات خون، معده آدمخوار بیچاره ما شروع به خونریزی کرد و مقادیر زیادی خون بالا آورد، و بعد نقش زمین شد. توله گربه سیاه کذایی هم در حالیکه دندانهای تیزش را به علامت استهزا نشان میداد، دمجنبان دور شد.
آدمخوار تنهای ما فعلا برای درمان کمخونی، قرص آهن میخورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر