5 تاویل در اغلب موارد امروزین خود به معنای ردکردنی هنرستیزانه برای به حساب نیاوردن اثر هنری است. هنر واقعی توانایی آشفته کردن ما را دارد. با تقلیل اثر هنری به محتوایش و بعد تاویل کردن آن، اثر هنری بی روح میشود. تاویل، هنر را مهارشدنی و بیدردسر میکند.
این هنرستیزی تاویل در ادبیات از هر هنر دیگری متداولتر است. منتقدان ادبی برای دههها تاکنون چنین برداشت کردهاند که وظیفه آنها برگرداندن عناصر شعر یا نمایشنامه یا رمان یا داستان به چیز دیگر است. منتقدان ادبی برای دههها تاکنون چنین برداشت کردهاند که وظیفه آنها برگرداندن عناصر شعر یا نمایشنامه یا رمان یا داستان به چیزی دیگر است. گاهی یک نویسنده آنقدر در برابر نیروی آشکار هنرش دلواپس است که درون خود اثر – گرچه با کمی شرم، نشانهای از ذوق عالی طنز- تاویل روشن صریح آن را جای میدهد. توماس مان، نمونه چنین نویسنده دارای حس همکاری مفرطی است. در مورد نویسندگان خودرایتر، منتقدان به خاطر انجام این وظیفه بیش از اندازه شادمان میشوند.
برای مثال آثار کافکا، مورد تاراج جمعی دست کم سه سپاه از تاویلگران قرار گرفته است. آنهایی که به آثار کافکا، به عنوان تمثیلی جمعی مینگرند، موردپژوهیهای درماندگی و جنون بوروکراسی مدرن و پیامد نهایی آن به صورت دولت خودکامه را درمییابند. آنها که کافکا را به عنوان یک تمثیل روانکاوانه قرائت میکنند، متوجه افشاگریهای نومیدانه کافکا درباره ترس از پدرش، اضطرابهای اختگی، احساس او در مورد ناتوانی جنسی مودش و اسارت او در رویاهایش میشوند. آنهایی که آثار کافکا را به صورت نمادی دینی میخوانند، توضیح میدهند که ک. در رمان قصر برای دستیابی به ملکوت تلاش میکند و یوزف ک. در رمان محاکمه بوسیله عدالت محتوم و رازآمیز خداوند مورد داوری قرار میگیرد...مجموعه آثار دیگری که تاویلگران را مانند زالوها جذب کرده است، آثار ساموئل بکت هستند. درامهای ظریف بکت از خودآگاهی درونگرا – که به مبانی تقلیل یافته،جریحهدار شده و اغلب به صورت اساسا فلجشده ارائه شدهاند- به عنوان بیانیهای درباره بیگانگی انسان مدرن از معنا یا خدا یا به صورت تمثیلی از آسیبشناسی روانی قرائت میشوند.
پروست، جویس، فاکنر، ریلکه لاورنس، ژید...میتوان به مثال زدن نویسندگان یکی پس از دیگری ادامه داد؛ فهرست آنانی که اطرافشان را قشر ضخیمی از تاویل گرفته است، بیپایان است. البته باید یادآوری کرد که تاویل صرفا تاوانی نیست که کمهوشی به نبوغ میپردازد. تاویل در حقیقت راه مدرن درک یک اثر است و در مورد آثاری با هر کیفیت به کار میرود. به این نحو، از یادداشتهای چاپشده الیا کازان درباره تهیه نمایش تراموایی به نام هوس چنین برداشت میشود که کازان برای کارگردانی نمایش، مجبور بود نشان دهد که استنلی کوالسکی نماینده بربریت شهوتپرست و کینهتوزی است که فرهنگ ما را به کام خود فرو میبرد، درحالیکه بلانش دوبوآ، نماینده تمدن غربی، شعر، ظاهر ظریف روشنگری شکاکانه، و احساسات فرهیخته و همه چیزهایی است که گرچه کمی آسیب دیدهاند، باید مراقبت شوند. اکنون ملودرام روانشناختی قوی تنسی ویلیامز قابل فهم شده است: این نمایش درباره موضوعی است، درباره سقوط تمدن غربی. ظاهرا اگر قرار بود نمایشنامه درباره مرد جذاب حیوانصفتی به نام استنلی کوالسکی و زن زیبای پژمرده و ژندهپوشی به نام بلانش دوبوآ نوشته شود، معقول نبود.
این هنرستیزی تاویل در ادبیات از هر هنر دیگری متداولتر است. منتقدان ادبی برای دههها تاکنون چنین برداشت کردهاند که وظیفه آنها برگرداندن عناصر شعر یا نمایشنامه یا رمان یا داستان به چیز دیگر است. منتقدان ادبی برای دههها تاکنون چنین برداشت کردهاند که وظیفه آنها برگرداندن عناصر شعر یا نمایشنامه یا رمان یا داستان به چیزی دیگر است. گاهی یک نویسنده آنقدر در برابر نیروی آشکار هنرش دلواپس است که درون خود اثر – گرچه با کمی شرم، نشانهای از ذوق عالی طنز- تاویل روشن صریح آن را جای میدهد. توماس مان، نمونه چنین نویسنده دارای حس همکاری مفرطی است. در مورد نویسندگان خودرایتر، منتقدان به خاطر انجام این وظیفه بیش از اندازه شادمان میشوند.
برای مثال آثار کافکا، مورد تاراج جمعی دست کم سه سپاه از تاویلگران قرار گرفته است. آنهایی که به آثار کافکا، به عنوان تمثیلی جمعی مینگرند، موردپژوهیهای درماندگی و جنون بوروکراسی مدرن و پیامد نهایی آن به صورت دولت خودکامه را درمییابند. آنها که کافکا را به عنوان یک تمثیل روانکاوانه قرائت میکنند، متوجه افشاگریهای نومیدانه کافکا درباره ترس از پدرش، اضطرابهای اختگی، احساس او در مورد ناتوانی جنسی مودش و اسارت او در رویاهایش میشوند. آنهایی که آثار کافکا را به صورت نمادی دینی میخوانند، توضیح میدهند که ک. در رمان قصر برای دستیابی به ملکوت تلاش میکند و یوزف ک. در رمان محاکمه بوسیله عدالت محتوم و رازآمیز خداوند مورد داوری قرار میگیرد...مجموعه آثار دیگری که تاویلگران را مانند زالوها جذب کرده است، آثار ساموئل بکت هستند. درامهای ظریف بکت از خودآگاهی درونگرا – که به مبانی تقلیل یافته،جریحهدار شده و اغلب به صورت اساسا فلجشده ارائه شدهاند- به عنوان بیانیهای درباره بیگانگی انسان مدرن از معنا یا خدا یا به صورت تمثیلی از آسیبشناسی روانی قرائت میشوند.
پروست، جویس، فاکنر، ریلکه لاورنس، ژید...میتوان به مثال زدن نویسندگان یکی پس از دیگری ادامه داد؛ فهرست آنانی که اطرافشان را قشر ضخیمی از تاویل گرفته است، بیپایان است. البته باید یادآوری کرد که تاویل صرفا تاوانی نیست که کمهوشی به نبوغ میپردازد. تاویل در حقیقت راه مدرن درک یک اثر است و در مورد آثاری با هر کیفیت به کار میرود. به این نحو، از یادداشتهای چاپشده الیا کازان درباره تهیه نمایش تراموایی به نام هوس چنین برداشت میشود که کازان برای کارگردانی نمایش، مجبور بود نشان دهد که استنلی کوالسکی نماینده بربریت شهوتپرست و کینهتوزی است که فرهنگ ما را به کام خود فرو میبرد، درحالیکه بلانش دوبوآ، نماینده تمدن غربی، شعر، ظاهر ظریف روشنگری شکاکانه، و احساسات فرهیخته و همه چیزهایی است که گرچه کمی آسیب دیدهاند، باید مراقبت شوند. اکنون ملودرام روانشناختی قوی تنسی ویلیامز قابل فهم شده است: این نمایش درباره موضوعی است، درباره سقوط تمدن غربی. ظاهرا اگر قرار بود نمایشنامه درباره مرد جذاب حیوانصفتی به نام استنلی کوالسکی و زن زیبای پژمرده و ژندهپوشی به نام بلانش دوبوآ نوشته شود، معقول نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر