بعضی وقتها با مادر بزرگم که جزو معمرین (افرادی که عمر طولانی دارند) روستا بود می نشستم وبرای من از گذشته نقل می کرد همه حرفهایش جالب بود اما گاهی مطالبی بود که در فهم من نمی گنجید همیشه دوست داشتم آنها رابیان کنم شاید فرد دیگری هم نظری بدهد و با جمع آوری اینها به یک قرار دل برسم .
مثلا میگفت در گذشته در کوه (ماه رخ یا مارکوه ) انسان نماهایی زندگی میکردند که خیلی بزرگ بودند مثل ما صحبت می کردند، اما خیلی تنومند وظاهر عظیمی داشتند مثلا زنهایشان سینههایی داشتند که آن را روی دوش خود می انداختند. گاهی می آمدند طرف روستا و به زنان روستا هم کمک می کردند و "یایق" کره را در ۱۰ دقیقه تمام می کردند سپس نانی می گرفتند و میرفتند.
از مردانشان هم همین بس که یک بار که به اشتباه تیری به سمت یکی از ایشان خورده بود دو نفره نتوانسته بودند او را از جایش بردارند و در همانجا چال کرده بودند .
مادر بزرگم خیلی از مهربانی آنها سخن می گفت ولی تعریف می کرد که انگار کمی منگل تشریف داشتند که به مرور توسط مردم از بین رفتند.
برای اطلاعات بیشتر:
http://yengejeh.nikblog.com/
http://yengejeh.nikblog.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر