اورسولا لوگوین (Ursula K. Le Guin)، داستاننویس آمریکایی، آثار مشهوری مانند "دست چپ تاریکی" در ژانر علمی-تخیلی (یا داستان علمی) و رشته کتابهای "زمین-دریا" را در ژانر فانتزی پدید آورده است. او در داستانهای علمیاش تاکید فراوانی بر علوم اجتماعی، از جمله جامعهشناسی و انسانشناسی میکند. او در نوشتههایش از فرهنگهای "بیگانه" (alien) استفاده میکند تا پیامی در مورد فرهنگ انسانی به طور کل را بیان کند. نمونهای از این کاربرد، در داستان "دست چپ تاریکی" (The Left Hand of Darkness) است که در آن، از طریق نژاد دوجنسیتیها به کاوش مسئله هویت جنسی میپردازد. با توجه به چنین مضامینی، میتوان آثار علمی- تخیلی او را در رده "داستانهای علمی فمینیستی" قرار دارد. البته او در آثارش ملاحظات بومشناختی هم دارد. در این مقاله در سال 1975 به مردسالاری در داستانهای علمی آمریکایی میپردازد.
...................................................
یکی از سوسیالیستهای بزرگ آغازین گفته است وضعیت زنان در یک جامعه شاخص کامل قابلاعتمادی از میزان تمدن در آن جامعه است. اگر این حرف درست باشد، آنگاه وضعیت بسیار پست زنان در داستانهای علمی، ما در مورد اینکه این داستانها اصولا تا چه حد متمدناند، به فکر فرو میبرد.
مسئلهای که در اینجا مطرح است، مسئله "دیگری" است - هستیی که متفاوت از خود شماست. این هستی ممکن است در جنسیتاش؛ در درآمد سالانهاش؛ یا در نحوه صحبتکردن و لباس پوشیدن و انجام کارهایش؛ یا در رنگ پوستش؛ یا تعداد پاها و سرهایش از شما متفاوت باشد. به عبارت دیگر "بیگانهای جنسیتی" و "بیگانهای اجتماعی"، و "بیگانهای فرهنگی" و بالاخره "بیگانهای نژادی" وجود دارد.
خوب اما بیگانه اجتماعی در داستانهای علمی چه وضعیتی دارد؟ به قول مارکسیستها "پرولتاریا" در چه وضعی است؟ آنها در کجای داستانهای علمی قرار دارند؟ مردمان فقیر، مردمانی که سخت کار میکنند، و گرسنه به بستر میروند، در کجایند؟
آیا آنان در داستان علمی اشخاص به حساب میآیند؟ نه.
آنها به صورت تودههایی بینام و نشان ظاهر میشوند که از فاضلابهای شیکاگو بیرون میریزند، یا در نتیجه پرتوهای رادیواکتیو یا آلودگی به صورت میلیاردی میمیرند، یا سپاهیانی گمناماند که بوسیله ژنرالها و دولتمردان به جنگ فرستاده میشوند. زنان در داستانها جنگاوران و ساحران، مانند نقشهای گذری در اجراهای دبیرستانی "شاهزاده شکلات" رفتار میکنند. گاهگاهی دختر خوش بر و رو در میان آنها افتخار پیدا میکند که طرف توجهات "ناخدای فرماندهی ارشد تران" قرار بگیرد، یا در میان کارکنان سفینه فضایی یک آشپز پیر عجیب و غریب، با لهجه اسکاتلندی یا سوئدی، وجود دارد که بیانگر "خرد مردم عادی" است.
مردم در داستانهای علمی مردم نیستند. تودههایی هستند که تنها برای یک هدف وجود دارند: اینکه بوسیله مافوقهایشان هدایت شوند.
اغلب داستانهای علمی از دیدگاه اجتماعی، به شدت واپسگرا و فاقد خلاقیتاند و همه آن امپراتوریهای کهکشانی، مستقیما از امپراتوری بریتانیا در 1880 اقتباس شدهاند. همه آن سیارهها- با 80 تریلیون مایل فاصله میان آنها!- به صورت دولت-ملتهای در حال جنگ، یا مستعمرههایی که قرار است از آنها بهرهکشی شود یا بوسیله "امپراتوری کره زمین" در راه توسعه درونزا ترغیب شوند - یعنی همان به اصطلاح "مسئولیت سنگین انسان سفیدپوست" [ در ادبیات دوران استعمار] - تصویر میشوند. خلاصه چیزی در حد "باشگاه روتاری کهکشان آلفا قنطورس".
اما وضع "دیگری" فرهنگی یا نژادی در این داستانها چگونه است؟ این "بیگانه" را که هر کسی او را به عنوان بیگانه میشناسد، قرار است مورد توجه خاص داستان علمی باشد. خوب، در داستانهای علمی عامهپسند قدیمی قضیه بسیار ساده است. تنها بیگانه خوب، بیگانه مرده است- چه مرد سنجاقکی آلدربارانی باشد، چه دندانپزشک آلمانی.
و این سنت هنوز ادامه مییابد. داستان "ماه ناپایدار" "Inconstant Moon" لری نیون همه راههای بیشمارAll the Myriad Ways ، 1941) را در نظر بگیرید که پایانی خوش دارد- شامل این حقیقت که آمریکا، از جمله لوسآنجلس بوسیله زبانهای خورشیدی آسیب نمیبیند. البته چند میلیون اروپایی و آسیایی به آتش کشیده میشوند، اما اهمیتی ندارد، در واقع به این ترتیب جهان برای دموکراسی کمی ایمنتر میشود(جالب توجه است که شخصیت زن در همین داستان، زنی کاملا بیمغز است، و تنها کارکردش این است که به قهرمان هوشمند و کاردان داستان بگوید آهان؟ و اوه!).
اما رویهی دیگری از همین سکه هم وجود دارد. اگر شما به چیزی بربخورید که کاملا با شما متفاوت است، هراس شما ممکن است به تنفر، یا ترس آمیخته با احترام بدل شود. به این ترتیب به داستانهای همه آن موجودات خردمند و مهربانی میرسیم که نجات کره زمین از گناهان و مکافاتهایش را طرحریزی میکنند.
"بیگانه" به نیمتنهای در لباس خواب سفیدرنگ و با لبخندی عفیفانه بدل میشود- دقیقا همان کاری که "زن خوب" در عصر ویکتوریا میکرد.
به نظر میرسد در آمریکا استانلی وینباوم بود که "بیگانه" غمخوار را در داستان "یک ادیسه مریخی" (A Martian Odyssey) ابداع کرد. از آن هنگام به بعد از طریق افرادی مانند سیریل کورنبلات، تد استورجن و کوردوینر اسمیت، داستان علمی شرع به فاصله گرفتن تدریجی از نژادپرستی صرف کرد. روباتها - هوش بیگانه- درست رفتار کردن را آغاز کردند.
جالب توجهتر اینکه اسمیت بیگانه نژادی را با بیگانه اجتماعی در داستان "مادونانسان" "Underpeople" ترکیب کرد و به آنها اجازه داد که انقلاب کنند. در حالیکه بیگانهها غمخوارتر میشدند، قهرمانان انسانی هم اینگونه میشدند. آنها در همان حال که شروع به استفاده از سلاحهای لیزری کردند، بروز دادن عواطف را هم آغاز کردند. در واقع آنها شروع کردند که تقریبا انسان شوند.
اگر شما هر علاقهای به موجودات انسانی یا شبهانسانی را انکار کنید، اگر او را کاملا متفاوت از خودتان بدانید- آنچنانکه این کار را مردان نسبت به زنان کردهاند و یک طبقه نسبت به طبقه دیگر انجام داده است، و یک ملت نسبت به ملت دیگر کرده است- ممکن است از او متنفر شوید یا به مبارزهاش بطلبید؛ اما در هر صورت شما برابری روحیاش، و واقعیت انسانیاش را انکار کردهاید. شما او را به یک شیء بدل کردهاید که تنها رابطه ممکن با او رابطه قدرت است. و به این ترتیب شما به طرز مرگباری واقعیت خودتان را تحلیل بردهاید.
در واقع شما از خود بیگانه شدهاید.
این گرایش در داستانهای علمی آمریکایی به شدت قدرتمند است. تنها تغییر اجتماعی که بوسیله اغلب داستانهای علمی ارائه میشود، به سوی اقتدارگرایی، غلبه بر تودههای جاهل بوسیله گروهی از نخبگان قدرتمند بوده است- این وضعیت گاهی با لحنی هشدارآمیز، اما در اغلب مواقع کاملا با رضایتمندی بیان میشود. سوسیالیسم هرگز به عنوان جایگزینی برای این وضعیت به حساب نمیآید، و دموکراسی کاملا فراموش میشود. فضائل نظامی به عنوان فضائل اخلاقی شمرده میشوند. ثروت هدفی موجه و فضیلتی شخصی پنداشته میشود. سرمایهداری اقتصاد آزاد رقابتی سرنوشت محتوم کل کهکشان است. به طور کلی، داستان علمی آمریکایی سلسله مراتبی از مافوقها و مادونها است، مردانی ثروتمند، جاهطلب و ستیزهجو در صدر قرار میگیرند، بعد شکاف بزرگی است، و بعد در کف جامعه تودههای فقیر و بیسواد و بینام و نشان قرار میگیرند، و البته همه زنان. میشود گفت کل این تصویر به طرز عجیبی "غیر-آمریکایی"است. این وضعیت یک پدرسالاری کامل بابونی است، که در آن "نر آلفا" در صدر قرار دارد، و گاه به گاه بوسیله مادونها به طور احترامآمیزی تیمار میشود.
به نظرمن زمان آن فرا رسیده است که نویسندگان داستانهای علمی - و خوانندگان آنها!- از خیالپردازی در مورد بازگشت به دوران ملکه ویکتوریا دست بردارند، و شروع به فکر کردن در مورد آینده کنند. من علاقمندم روزی را ببینم که "ایدئال بابونی" با یک ایدئالیسم انسانی کوچک، و ملاحظه جدی مفاهیم رادیکال آیندهنگرانهای مانند آزادی، برابری و برادری جایگزین شود. و به یاد داشته باشید که حدود 53 درصد "اخوان انسانی" را "خواهران زن" تشکیل میدهند.
Science Fiction Studies, Nov., 1975
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر