یاکوب ادوارد پولاک، طبیب اتریشی، در سالهای 1851 تا 1860 میلادی درایران زیست، و از سال 1855 پزشک مخصوص ناصرالدینشاه قاجار شد. او در کتابی به نام "ایران و ایرانیان" به شرح این دوران زندگی خود پرداخته است که کیکاووس جهانداری آن را ترجمه کرده و انتشارات خوارزمی به چاپ رسانده است.
بخشی از این کتاب را به وضعیت دربار ناصرالدینشاه مربوط است، میآوریم:
"...شاه اصولا اعتماد خود را به همه مردم از دست داده است و میپندارد که خودخواهی تنها محرک اعمال و اقدامات بشری است.
روزی هنگامی که از کلاهبرداریهایی که در روسیه در جریان جنگ کریمه علنی شده بود صحبت به میان آمد، شاه به من گفت: "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است، پولها را میدزدند و بالا میکشند چه دراروپا، چه در ایران."
هیچ یک از نوکرها و کارمندانش را صالح نمیداند، هرگاه تملق آنها را بگوید، پولی به آنها بدهد، و زبان به تحسینشان بگشاید، فقط از آن جهت است که میترسد به او خیانت کنند یا زیان برسانند. به همین دلیل بیش از همه با کسانی سر مهر است که تصمیم گرفته ساقطشان کند. ابنها تا آخرین لحظه سقوط و ذلتشان نباید بویی ببرند...تاثیر متقابل این طرز فکر شاه این است که هیچ یک از درباریان به شاه و حرفهایش اعتماد ندارد و دل نمیبندد؛ هر کس آماده این است که به محض اینکه سودش اقتضا کند به وی خیانت ورزد. دیگر روشن است که شخص شاه درست به این طریق مسبب ایجاد همان مخاطراتی میشود که خود میخواهد از آنها بپرهیزد.
هرچه حکومتی مطلقهترو استبدادیتر باشد به همان نسبت به هم احترام به قانون در آن کاستی میگیرد. حاکم مستبد از آن رو که تمام قوانین از اراده شخصی وی است، در نتیجه جزئیترین تخطی به آنها را نوعی از تمرد از فرامین خود تلقی میکند و ٱن را مانند جرم خیانت به وطن کیفر میدهد. اما چون با اجرای دائمی مجازات اعدام درباره متخلفین نمیتواند مملکتش را از سکنه خالی کند، پس به اقتدارش لطمه وارد میآید و ناگزیر، عدم اجرای فرامین خود را نادیده میگیرد."
بخشی از این کتاب را به وضعیت دربار ناصرالدینشاه مربوط است، میآوریم:
"...شاه اصولا اعتماد خود را به همه مردم از دست داده است و میپندارد که خودخواهی تنها محرک اعمال و اقدامات بشری است.
روزی هنگامی که از کلاهبرداریهایی که در روسیه در جریان جنگ کریمه علنی شده بود صحبت به میان آمد، شاه به من گفت: "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است، پولها را میدزدند و بالا میکشند چه دراروپا، چه در ایران."
هیچ یک از نوکرها و کارمندانش را صالح نمیداند، هرگاه تملق آنها را بگوید، پولی به آنها بدهد، و زبان به تحسینشان بگشاید، فقط از آن جهت است که میترسد به او خیانت کنند یا زیان برسانند. به همین دلیل بیش از همه با کسانی سر مهر است که تصمیم گرفته ساقطشان کند. ابنها تا آخرین لحظه سقوط و ذلتشان نباید بویی ببرند...تاثیر متقابل این طرز فکر شاه این است که هیچ یک از درباریان به شاه و حرفهایش اعتماد ندارد و دل نمیبندد؛ هر کس آماده این است که به محض اینکه سودش اقتضا کند به وی خیانت ورزد. دیگر روشن است که شخص شاه درست به این طریق مسبب ایجاد همان مخاطراتی میشود که خود میخواهد از آنها بپرهیزد.
هرچه حکومتی مطلقهترو استبدادیتر باشد به همان نسبت به هم احترام به قانون در آن کاستی میگیرد. حاکم مستبد از آن رو که تمام قوانین از اراده شخصی وی است، در نتیجه جزئیترین تخطی به آنها را نوعی از تمرد از فرامین خود تلقی میکند و ٱن را مانند جرم خیانت به وطن کیفر میدهد. اما چون با اجرای دائمی مجازات اعدام درباره متخلفین نمیتواند مملکتش را از سکنه خالی کند، پس به اقتدارش لطمه وارد میآید و ناگزیر، عدم اجرای فرامین خود را نادیده میگیرد."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر